Lustrous moon & venus & love

God is one


روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......

امروز اولین جلسه ای بود که راه افتادیم رفتیم دانشگاه.......

البته از هفته پیش یعنی 21 بهمن کلاس ها شروع شده بود ولی ما هیچکدوم نرفتیم سر کلاس.......

بعععععله امروز اولین جلسه تو ترم 8 بود........

بعععععععععله ترم 8 شروع شد..........

بعععععععععععععععله امیدورام هرچه زودتر تمومممممم شه...............

من خودم رفتم........

میخواستم زودتر برسم دانشگاه.......ولی نشد.........

نرررررگس خانوم از ساعت 9:45 منتظرم بود ولی من 11 رسیدم.......

دم دانشگاه (ساختمون اداری) نرگس و ملیحه منتظر من بودن........

رسیدم و سلام و علیک........

رفتیم اداری......بعد ساختمون آموزشی واسه کلاس ریزپردازنده و آزمایشگاه ریزپردازنده............

من رفتم قسمت برنامه ریزی......با ملیحه و نرگس.......

با خانم قاسمی سر پروژه و کارآموزی صحبت کردم........

پروژه م گروه 2 شد.........

رفتیم تو یه کلاس خالی.....من و نرگس......بعد عاطفه و شیدا اومدن........بعد اون دختره فاطمه که یه ساله ازدواج کرده.......

بعد ملیحه که رفته بود با استاد عبادی سر پروژه ش صحبت کنه خیلی دپرس اومد......

همه به گریه ش خندیدن........

بعد مریم اومد....همونی که صاحب یه دختر شد.....مهدیس کوچولو........مریم 20 روز از من بزرگتره.........

بعد سمانه و سمیرا اومدن........

یهووووووو جمعمون جمع شد.........

نررررررگس سوتی داد در حد بنـــــز...........

تو 4 ماه دو کیلو چاق شده بود.......بععععععععععععله.......کلی خندیدیم........آلبوم عکساشون رو آورده بود......دیدیم......قشنگ بودن عکساشون............

خدا خفش نکنه که کتاب آیین نامه منو بازم نیاورد......خوبه شبش بهش گفتم که بیار.....

کتابارو بهش دادم............

ساعت 2 کلاس عبادی تموم شد.......

منو شیدا و عاطفه و فاطمه و زهرا و ملیحه سر کلاس بودیم.........

عاطفه پای تخته هنرنمایی کرد.........

منم کلا خیلی با استاد صحبت کردم..........

سمیرا با ماشینش مارو آورد ساختمون اداری.......من فرم کارآموزی رو از آقای .......گرفتم.......

و بعد منو شیدا و عاطفه رو رسوند ترمینال.......دستش درد نکنه.......هیچوقت یادم نمیره این مهربونیش که مارو رسوند ترمینال..........

شیرکاکائو با های بای: من........یه آب میو ه با کلی آدامس خرسی : شیدا........یه آب میوه : عاطفه........

لقمه های کوکو سیب زمینی  شیدا......یکیشو منو عاطی نصف کردیم......یکیشم خودش.......

تو راه هی بیهوش میشدم.......شیدا و عاطی با هم صحبت میکردن ولی من آهنگ گوش میدادم و خواب میرفتم.......

تو راه خوش گذشت........با شیدا پیاده شدیم و با عاطی خداحافظی کردیم.......

شیدا میخواست پوشال بخره که اون مغازه جمع کرده بودو آدرس جدیدشو پیدا نکردیم........

ساعت 5:20 رسیدم خونه..........یکم بعد مادربزرگ اومدو شام خونه بود.........

راستی امروز جلسه نهم رانندگی آجی بود........ساعت 5 تا 7......... 

پنج شنبه 30 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....

عشقی تو سکوت......

عشقی تو خفا........

عشقی پنهون......

عشقی تو قلب........

عشقی که خودش پرو بال گرفته.........

عشقی که نمیشه گفت.......

عشقی که امکان نداره..........

عشقی که نورون های مغز آدمو به فنا میده.....

عشقی که اگه بشه دنیاس.....اگه نشه همه چی جهنم.......

عشقی بی نظیر......

عشقی که ثانیه به ثانیه آدمو ازش میگیره....

عشقی که آدمو دیوونه میکنه.......

عشقی که کارش اشکه.......

عشقی که عمر نمیشه..........

عشقی که خوش به حال عشقش........... 

چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....

هـــــــی روزگار!!!!

امروز چقدر بی حال بودم......

امروز چقد بی حوصله بودم......

امروز چقدر حوصله م سر رفته بود......

امروز چقدر زودتر با آهنگ غمگین اشکم میومد.......

امروز کمتر بهم مواد رسوندی........

امروز کمتر باهام بودی......

امروز کمتر باهام حرف زدی.......

امروز از صبح دپرسم.......

امروز چقدر روز خوبی نبود........

امروز  انرژی های مثبتی رو هم جمع نشدن......

امروز اصلا انرژی ندارم.........

امروزم مثل خیلی روزای دیگه به این رسیدم که چقدر وابسته ت شدم.....

امروز بیشتر فهمیدم که دوستت دارم.......

امروزم مثله هر روز فقط با تو بودم........

امروز چقدر بد بود که تنها بودم.......

امروز کجا بودی؟؟؟.......

زیاد پیشم نبودی!!!!!!.........

از این امروز ها بدم میاد........

از این مدل امروزها بی زارم.......

این روزهایی که تو پیشم نباشی..........

اون امروزهایی که کمتر باهات حرف زده باشم.......

از این امروزها برام نساز.......

من بی تو هیچ روزی رو نمیخوام......... 

سه شنبه 28 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......

بالاخره بعد از چن وقت شاید چن ماه یه تکونی به خودم دادم و رفتم که با یکی قرار بذارم وببینمش......

روز قبل با سپیده صحبت میکردم که میگفت خیلی وقت همدیگرو ندیدیم و......

تو خونه نشسته بودم.....یهو به فکرم خطور کرد که واسه عصر برنامه بچینم...... به سپیده اس دادم و هماهنگ کردیم واسه ساعت 4:30.......

متاسفانه مامان و خواهر رفته بودن بیرون و نمیشد برادر رو تنها بذارم و برم بیرون.......مجبور شدم ساعت 5 ازخونه زدم بیرون.......

سپیده  اینا یه کوچه با ما فاصله دارن......جلو درشون منتظر شدم.......حاضر شد و اومد پایین........رفتیم یه دور زدیم و اومدیم.....

صحبت کردیم.....اون دو تا لاک خرید....من یه دونه.........

اون خرید کرد واسه آشپزخونه مامانش......تخم مرغ......آبلیمو......خوراکی.......نون باگت نخرید........و دیگه یادم نیست چی خرید.........

إسنک مهمونم کرد......هرچی خواستم حساب کنم نذاشت.........

ای بدک نبود ولی من همش سرفه می کردم و صدام میگرفت..........

آخرشم که ساعت 6 اینا بود تو خیابون خودمون دم کوچه سپیده اینا خداحافظی کردیم و من به سمت خونه خودمون اومدم........

میخواستم برم داخل دیدم سپیده داره زنگ میزنه به گوشیم جواب دادم دیدم میگه چقدر خنگی تو گفتم چرا؟؟؟؟ گفت کادوتو یادم رفت بدم خب.......

خندیدم گفتم عب نداره بعدا میدی من دیگه رسیدم خونه.......گفت باااااشه......و رفتم بالا.........

تو خونه اتفاق خاصی نیفتاد......فقط جاروبرقی........... 

یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......

چه قدر خوبه یه جا یه گوشه رو صندلی بشینی و هنذفیری تو گوشات باشه و به کسی که دوسش داری فک کنی مثله همین الان.........

چه قدر سختر میشه اگه شانسی یه آهنگ غمگین هم شروع کنه......

یهو تمام وجودت خالی میشه و بغض میکنی........

اگه بیشتر فک کنی شروع میکنی به گریه کردن....مثله همین الان......

چه قدر خوبه همه دیدارو مرور کردن

چه قدر خوبه همه چشم تو چشم شدن ها رو به ذهن آوردن.....

چقدر حس خوبیه وقتی که اولین قطره اشکت که از روی دوس داشتن و دلتنگیه زیادیه سر میخوره میاد پایین.....

چقدر خوبه گریه کردن برای عشق......

چقدر خوبه گریه کردن تا حدی که دیگه چشات تار بشه و نبینی چی تو لپ تاپ داری مینویسی مثله همین الان.......

چه حس قشنگیه تصور کردن دیدنت ........

چه قدر بغض آوره تو ذهن بغل کردنت.......

چه قدر سخته دوریت.........

چه قدر خوبه که پیش خودت فک کنی شاید خیلی زود ببینمت........

چقدر گریه آوره وقتی به این فک کنی که شاید 1% نشد که عید ببینمت........

چه قدر خوبه گریه کردم برای تو....

اگه عید نبینمت میمیرم......

خیلی دلتنگتم....................

دوستت دارممممممم..................

عاشقتممممممممممممممم..................

شنبه 25 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

23 بهمن 93..............پنج شنبه!

وقتی که تنت سالمه همه چیز داری حتی چیزایی که فک میکنی نداری.....................

عشـــــــق یعنی دوست داشتن دوطرفه.............

خداروشکر امسال هم مثل هر سال خوب گذشـــت...........

امروز روزه تولـــــدم هستش.........22 سالم شد.......بهترین سن.............

مامان: زینوی گلــــم صب به دنیا میـــــاد.....الهی الهی الهی..........

20 بهمن یه تبریک داشتم که پیشاپیش داشت........و همچنین خواهرکوچیکه خودم تبریک گفت........

22 بهمن شب دوست خوبم ســــــپیده تو وایبر تبریک گفت.........تقریبا اولین نفر بود..........چون نزدیک به 23 بهمن بود......ساعت 8:37...........تولد تولد تولدت مبارک..........

عاطفه دوست عزیزم 12:34 بود که تو لاین تبریک گفت......سلام خاتون جووونم.....تولدت مبارک....ایشالا همیشه خوش و خرم باشی......صد سال زنده باشی با عصا برامون برقصی..........

دخی 1:23 تبریک گفت......البته ایشون یه بار ظهر تبریک گفتن یه بار آخره شب ولی من اون دوتا رو به دلایلی نپذیرفتم..............ولی در کل عشقم فقط دخی...........

تولد عشقم مبارک باشه......1:23 بامداد....توسط آبجی دخی فرستاده شد.........

صب همه اعضای خانواده تبریک گفتن...........

تو خونه بودمو خودم واسه خودم کلی خوش گذروندم..........البته خانواده ساعت 12 رفتن، منم تا 5:15 خونه بودم..........

واسه من جشن تولدت یه بهونه بوده همیشه! که روی هدیه بنویسم دلم از تو دور نمیشه!عزیزم تولدت مبارک دوستت دارم!......ساعت 11:33 نرگس اینو فرستاد.......

سلام زینب جونم تولدت مبارک عزیزم إن شاء الله همیشه به لبت خنده و دلت خوش باشه.با کلی آرزوی خوب واسه دوست جونم..........ساعت 11:38 عاطفه دوست سال سوم راهنمایی فرستاد......

سلام....تولدت مبــارک زینب خاتون! الهی 100 ساله بشی!.......اساعت 11:45 دایی بزرگم فرستاد...

شیدا تو لاین: زینب جان تولدت مبارک..........12:08............

تولدت مبارک عزیزززززززم.......100 ساله شی عشقم...........ساعت 9:20 شب هانیه فرستاد........

خونه سارا اینا.....خونه مادربزرگ.......شامی که دایی و عمه هم بودن.......شستن ظرف ها.........کادوی مادربزرگ..........

از 10 تا 11:30 دور دور............این مهمه دور دور..........عاشق دور دور های آخره شبم.....خوش گذشت......بعدشم خونه و تا ساعت 3 بیدار بودم...............

 

جمعه 24 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عالـــــــــــــی

ای صاحب فال! دامن آرزوهایت را در دست می گیری. زیرا بخت با شما یار است. وه چه شادمانی بزرگ و سرافرازی پرافتخاری در انتظارت نشسته است. با این حال، شما احساس ناامیدی می کنی و بر عمر تلف شده تأسف می خوری! اما حقیقت این است که نباید بیمی از سنگدلی و فراموشکاری دیگران داشته باشی.زیرا خداوند همواره با کسانی لست که بر او توکل می کنند و در راه مرسلین او قدم بر می دارند.

خواجه می فرماید: ای عزیز! اگر شما نیز همچون حافظ در راه خاندان پیامبر(ص) صمیمانه و صادقانه گام برداری توجه و عنایت شحنة النّجف یعنی امیر نجف امیرالمومنین علی علیه السلام شامل حال تو و نگهدار و نگهبان تو خواهد بود.و در کارهایت موفق و پیروز خواهی شد به امید پروردگار متعال، موفق باشی.

حمیدرضا حسین خانی........آهنگ عشقم........

روز چهارشنبه 93.11.22...................ساعت 11:55 شب.............

پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

این 10 روز

روز جمعه  93.11.10 : امروزم مثله 4-5 روز اخیر حالم زیاد خوش نیس......تولد پدر جـان.......خونه مادربزرگ.......

روز چهارشنبه 93.11.15 : روزی که بالاخره راضی شدم برم دکتر......البته بعد از متورم شدن لوزه ها............حالم خوب بود هیچ دردی حس نمیکردم.....فک کنم به خاطره این بود که اولین روزه........دکتر تا گلوم و لوزه هام رو دید گفت چرا الان اومدی؟گفتم آخه امروز اینجوری شدید شد..........3 تا آمپول پنی سیلین.......

روز پنجشنبه 93.11.16: پارسال 16 بهمن برامون خواستگار اومد.......یادش بخیر.......فقط خواستم یه یادی کنم وگرنه جنبه ی دیگه ای نداشت........خونه مادربزرگ.........شب آمپول.....

روز جمعه 93.11.17 : با اینکه اصلا تاب و توان نداشتم نتونستم سرآزمون ارشد شرکت نکنم چون دوس داشتم اطلاعات خودم رو بسنجم.......ساعت 6:50 با پدر رفتیم حوزه......تو اطلاعیه شون گفته بودن که امتحان 8 تا 10 هستش ......ولی 8:30 تا 11:30 بود و بابا خیلی خسته شده بود.............سرآزمون نمیتونستم نفس بکشم ......یه تی تاپ دادن از اون 200 تومنیای قدیمی......در تمام طول آزمون به این فکر میکردم که مگه بازم از اونا هست؟؟؟....ای کاش نگه میداشتم باهاش عکس مینداختم حیف که صبحانه نخورده بودم و ضعف کردم و مجبور شدم بخورمش.........مسخره ها......با یه بطری آب معدنی.....

بعله سعادت داشتیم نزدیکای یه خانوم باهوش نشسته بودیم........

ظهر رفتیم خونه مادربزرگ......کارهای عید ......بی حالی من.......آمپولی که خیلی درد داشت و کلی گریه......

روز شنبه 93.11.18: باز هم سرماخوردگی و بی حالی..........اصلا شبو نخوابیده بودم........حالم خیلی بد بود........بابا زود اومد منو بردن دکتر........دکتر سریع سرم نوشت و سه تا آمپول تو سرم...دو تا سفازولین و یک ویتامین c .........اونجا سرد بود داشتم میلرزیدم.....کاپشنم رو انداختم روم ، سوزن سرم دراومد و  اون خانومه اومد زد به دست چپم.............

روز یکشنبه 93.11.19 : صب که داداشو نذاشتم بره مدرسه گفتم نرو....البته هنرو ورزش داشتن........بیچاره فقط برام آب پرتغال و آب لیمو شیرین میکشید........قربووووونش برم..........

مامانبزرگ اومد کلی خوراکی برای من یه نیم ساعتی نشست و  رفت...... حال منو دیده بود سریع رفت خونشون و زنگ زد من برات سوپ گذاشتم دیگه خودتون نذارید........و دوباره اومد....گفتم مامانبزرگ دستت درد نکنه از دیروز مونده بود......من نمیتونم بخورم......

حالا هرچقدر تونستی بخور.....فک کنم 3-4 قاشق خوردم........

شب ساعت 8:30 اینا دکتر.........دو تا آمپول و نسخه دکتر برای بستری شدن.........

روز دوشنبه 93.11.20 : ساعت 9:30 رفتیم بیمارستان واسه دکتر عفونی.......ماجرای مدرسه خواهر........

مادربزرگ هم اومد.......مادر رفت مدرسه........با مادربزرگ رفتیم داخل.......حالا یه سری تشخیص ها داد دیگه......ولی چقدر حرص خوردم از دست دکتر............

نع خانوم شما مشکلی ندارید......فقط استراحت کنید......این یه ویروسه....دو هفته دیگه خوب میشی......مرتیکه.......آخه من دو هفته بمونم یه جا که میخوام خوب بشم؟پس تو واسه چی دکتر شدی؟خب سر اون دو هفته اون عفونت ها هم میریزه تو ریه هم میره تو قلب رماتیسم میشه دگ.......

آزمایش مینویسم........

یعنی تا همین الان که دارم اینو مینویسم به اون دکتر فرهودی فحش دادم......

به من گفت دانشگاه نرو، ورزش سنگین نکن، چیزه سنگین بلند نکن، مترو و جاهای شلوغ که امکان فشار و ضربه خوردن به طحالت هست نرو......طحالت متورم شده ......امکان پاره شدنش زیاده....

یاقمرررررررر....

گفت اگه تیر کشید یعنی پاره شده بیا عمل.........

ظهر خونه بودیم.....مادربزرگ که باهامون اومد خونه.........نیم ساعت بعد عمه با پسرعمه اومدن که چی شده زینب؟؟؟؟......یکم نشستن رفتن.........1 ساعت بعد مادره پدر اومد و گفت نوه ارشده من چی شده؟؟بیا ببینم.........

دو تا مادربزرگا ناهار خونمون بودن........

عصر ساعت 5 اینا بود که دایی بزرگه اومد......مادربزرگ رفته بود......ولی مادره پدرجان بودن.......کلی هم اون سفارشات کرد......فلان چیزو بخور .....اونو نخور........حمد زیاد بخون.......

شب مادربزرگ با پدر رفت خونشون........

روز سه شنبه 93.11.21 : امروز کلا حالم بهتر شده بود......خداروشکر...

صب ساعت 7:30 مامان رفت از یه دکتر متخصص کودکان که کاردان و با تجریه س وقت گرفت...از اینایی که تا آدمو میبینن میگن داروت چیه......ساعت 8:30 ویزیت شدم......تا گلوم رو دید به مامان گفت بیا نگاه کن.......گفت من خوبت میکنم فقط با یه محلول..........آزمایش خون رو دید گفت هیچیت نیست و تمام حرفایی که دکتر دیروزی زده بود رو رد کرد......آخه چرت گفته بود دگ........

اومدم خونه کارامو انجام دادم ....منتظرخواهر شدیم که از مدرسه بیاد تا با مامی با هم بریم خرید........آخه ما فک میکردیم نمیریم عقد.......ولی خداروشکر من حالم بهتر شد و رفتنی شدیم.......منو فاطمه کفش خریدیم....وسریع برگشتیم خونه.......بارون هم میومد و خیس شدیم.........

بعد از اینکه دوباره برگشتیم کفش فروشی و یه سایزکوچکتر گرفتم رفتم آرایشگاه...یعنی ساعت 5:20 تا 6:20........وبعد رفتیم سالن...........ساعت 8 رسیدیم........ای بد نبود.......

میز گردمون: مادربزرگ عروس، مادر عروس، من و مامان و مادربزرگ و خواهر و خاله شیرین.......فرزانه و فرحناز خانوم دورافتاده بودن ازمون.....با فاطمه رفتیم عکس بگیریم فرزانه خانوم صدام زد گفت سلااااام؟.....گفتم: إ سلام اینجا نشستید؟ خوبی؟ و روبوسی......گفت خیلی خوشگل شدی........گفتم مرررسی.....و با خواهر رفتیم......

به میزان خیلی کم و ناچیز اونم به خاطره اصرار فراووون خیلی از اونایی که اونجا بودن رقصیدم .....سریع رفتم پیش شیوا که ببینه منم وسط بودم در حال رقص بودیم که گفت ایشالا عروسی خودت......بعد از یکمی رقصیدن احساس کردم دیگه نمیتونم ادامه بدم......رفتم نشستم..........

در کل خوب بود......ان شاء الله خوشبخت بشن.........

روز چهارشنبه 93.11.22 : امروز 8 بیدار شدم ولی تا 11 خودمو با خواب الکی ، الاف کردم.......ساعت 3 هم به همراه خواهر با پدر رفتیم خونه مادربزرگ تا 9 شب........... 

چهار شنبه 22 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خنده......دی.....

93.11.20.....دوشنبه.......

*چت در وایبر*

زینب: شوهر نکردی که؟...دی....

ملیحه: نه بابا نیست که.....تو چی؟

زینب:.....دی...دی...دی....دی.....من رفتم بالاخره.....چشمک.......ایشالا قسمت شما.....سه تا ماچ.....

ملیحه: واقعن با کی؟

زینب: دی.....

ملیحه: مرسی.....فامیله؟....سره کار بذاری میکشمتا.......

زینب: با یه فامیل

ملیحه: آخ جوووون شیرینی یادت نره.....خوشبخت بشی عزیزم......

زینب: چنتا شکله خنگی.......روی چشم....دی.....چشمک......با من کاری نداری؟

ملیحه: برو نامزدبازی.......نه.....

زینب:....دوتا دی...... آره دیگه بالاخره......چشمک....

*عکسهای گذاشته شده در گروه لاین*

عاطفه: زینب خاک بر سرت کلی خندیدم.........11:19.......

نرگس: آره منم همینطور

ملیحه: زینب میکشمت

عاطفه : اتفاقا منتظر بودم بیای اینو بگی

ملیحه: دیوونه س به خدا......خدا شفاش بده......

نرگس: شک داشتی تا الان؟؟.....

نرگس: حالا واقعا نامزد کرده؟.....

ملیحه: زینب نامزد کنه؟؟؟؟....دیوونه رو کی میگیره؟؟؟

نرگس: سرکارت گذاشته طبق معمول

ملیحه: تو رو خدا اینو شوهرش بدید ما راحت شیم.....

عاطفه : شوهر نمیکنه.....تا همه رو شوهر نده شوهر نمیکنه......

ملیحه: به زور بدین بره...

عاطفه : تو زحمتشو بکش شوهرش بده.....

ملیحه : باشه (چوب به دست).....

عاطفه : قهقه

ملیحه : وا چرا میخندی؟.....

عاطفه : به زینب و کاراش و سادگی تو که اونو باور میکنی.....

زینب: ملیحه جان چطورن؟؟؟......قهقه

عاطفه: این زینب از ترم یک هروقت به یکیمون اس میداد که شوهر کرده.......الان ترم هشتیم....هنوز اینکارارو میکنه.......

ملیحه : مگه تو دکتری؟

زینب: کی؟؟؟؟؟.....دی.....تعجب......یادم نیست.....دی.....

زینب: ملیحه دیدم تو فازش هستی گفتم بذار بخندیم.....دی....برو دیگه تا قصه بعد شما را به خدای منان میسپارم.........دی...دی...دی.....

عاطفه: حرف نزن با منم اینکارو کردی.....من قسمت دادم...گفتی خالی بستم....

زینب: یادم نیست......

عاطفه: به خدا.....بهت گفتم قسم بخور نخوردی........

ملیحه: بچه ها فردا کلاس کامپایلر چه ساعتیه؟......

عاطفه : ما نمیام.....

زینب: مگه من بهت نگفتم ساعت چنده ؟؟؟؟؟.....دی......چرا دوباره میپرسی؟؟؟؟....

ملیحه : چه ساعتی با استاد کار دارم...

زینب: ملیحه؟؟؟؟؟؟؟؟ من تو وایبر گفتم بهت.....دی

ملیحه: به تو نمیشه اعتماد کرد......

زینب: ترکید از خنده......

عاطفه: زبون درازی

عاطفه: زینب فردا میری یونی؟....

زینب: نه فردا ایشالا عروسیه....دی

عاطفه: به سلامتی ....معلومه خوب شدیا......

زینب: نه باو....امروز رفتم آز خون دادم.....یعالمه خون کشیدن......حالا ببینیم موندنیم یا رفتنی......

عاطفه: دور از جونت.....میگم دم آخری انقدر بچه ها رو اذیت نکن

زینب: بذار یادشون بمونم، صلوات که نمیفرستن لااقل فحش بدن.....دی.........

عاطفه: ...دی...11:53........ 

سه شنبه 21 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......

دو تا ادکلن داشتم که با اینکه تموم شدن ولی نگه داشتمشون.........

یکی واسه سال 90 و اون یکی واسه سال 91 بود.......

90: ZIRH IKON........آمریکایی......

91:Guesss .....فرنچ.....

اونموقع که تازه دانشگاه قبول شده بودیم ازشون استفاده میکردم......

دوس ندارم باهاشون خاطره جدید داشته باشم به خاطره همین فعلا قصد ندارم از اون  Brand بخرم..........

گاهی اوقات استشمام میکنم عطر بوی این دو تا ادکلن خوشبو رو ....... و مستقیم میرم جایی که دوسال زندگی کردم...........

اول از همه اتاقم یادم میفته.........اونجا عطر و بوی خاص خودش رو داشت.........

جمعه شبا که میرسیدیم خونه همه جا یخ بود........2 ساعت طول میکشید تا هوای خونه متعادل بشه.......

اکثر شبا ساعت 2 میخوابیدم........

سال اول و دوم که همش با سپیده چت میکردم......

یادش بخیر یاهو مسنجر.......

یادش بخیر که عاشق سپیده بودم........

یادش بخیر که وقتی اسمش میفتاد رو گوشیم ویبره میرفتم........

یادش بخیر یه بار گروه ساختم هم شیدا اومد هم سپیده هم عاطفه.......

برای اولین بار چت گروهی داشتیم......چقد خندیدیمممممممممم.........

یادش بخیـــــر کارتهایی اینترنتی که هرروز میخریدمممممممممم.........کارت اینترنتی مهر........

وااااااااااااااااای خدا اشکم در اومد........

نرگس و الهام میگفتن زینب میخوابی تو اینترنت؟؟؟چه خبره انقد کارت میخری؟؟.......

یادش بخیر چن بارم تو شهرک همه مغازه ها کارت اینترنتشون تموم شده بود گفتم نرگس و الهام از داخل شهر خریدن.........

یادش بخیر که اگه وسط چت کردن با سپیده کارت اینترنتم تموم میشد با شماره های اینترنتی وصل میشدم......

یادش بخیر قبض تلفن که برای اولین بار 70 تومن اومد........

یاده تمام تلاشم بخیر که هرکاری کردم نشد اشتراک ADSL+2 بگیرم........

یادش بخیر که بعده دو ساعت چت کردن با سپیده بهش زنگ میزدم و باز هرهر میخندیدم.........

انقدر میخندیم که سپیده همش میگفت خدا نکشتت زینب گلوم درد گرفت و همش سرفه میکرد.........

خب از هر 3-4 ماه همدیگرو میدیدیم.............دیگه چیکار میکردیم.........

یادش بخیر یه بار بهش زنگ زدم حرف زدیم شارژم تموم شد و بعد اون زنگ زد باهم حرف زدیم........

یادش بخیر که یه بار قرار شد اردبیل رفتنی بیان خونمون ولی نیومد............

چققققققد ذوق و شوق داشتم..........وقتی گفت رد کردیم و کلی گریه کردم............

چقققققد قرار میذاشتم ببرمش  اون خونه و اون شهرک.......هیچکدوم نشد و سپیده هیچ وقت نیومد اونجا..............

چقققققققققد علف هرززززززززز کندم خدااااااااااااااااااااا.............

یه بار یه عاااااااالمه کنده بودم گوشه حیاط فرداش نررررررگس و شیدا و عاطفه اومده بودن خونمون .....

نرگس علف ها رو که دید گفت زینب باز تو علف هرز کندی؟؟؟؟؟.......گفتم آررره میبینی چقققد زیادن.....تازه نصفه باغچه مونده بود..........مامانم وایساده بود جلو در آشپزخونه گفت آرره نرگس میبینی؟؟؟ زینبم هرروز علف هرز میکنه........علاوه بر کامپیوتر مهندسی کشاورزی هم میخونه دیگه......بعد 4 تایی میخندیدیممممممممممم..........

چن بار خواهر رفت از همکلاسیش که همسایمون بود بیل گرفت آورد و کلی بیل زدیم اون باغچه رو که خاکشو زیرو کنیم بلکه درست بشه اما نمیشد...........یه بار تخم چن تا سبزی رو کاشتیم مثل شاهی، ریحان، ترب، کاهو.........

یادمه مامان بزرگ کاشت.......عید 91 بود که همگی اومده بودن خونمون............

چن ماه بعدش که زن عموم اینا اومده بودن؛ شاهی ها با فقط یه دونه کاهو دراومده بودن......

با زن عمو رفتیم حیاط اونا رو چیدیم و از فرداش هر روز شاهی میکندیم..........

یه بار بهار سال 92 بود حسابی بیل زدیم و تخم خیار که من خیلی دوس داشتم کاشتیم با توت فرنگی.........

نمیدونم در اومدن یا نع.....آخه دیگه ما تا آخره تیر اونجا بودیممممممممممممم.................

تو فصل بهار از ساعت 4-5 به بعد هرچند ساعت یه بار میرفتم حیاط و قدم میزدم و به آسمون خیره میشدم.........

تاپ میرفتم و آهنگ گوش میدادم و کلی لذت میبردم.........

کناره باغچه میشستم و  گل ها رونگاه میکردم و  فکر میکردم.....بعد یهو جو گیر میشدم شیرآبو باز میکردم و سرتا پای اون درخت توت رو خیس میکردم و میرفتم زیرش آب میریخت رو سر خودممممممم ، خیس میشدم و عشق میکردم و بعد کل حیاط رو خیس میکردم و با جارو میشستم .......3-4 بار حسابی حیاط رو شستم شایدم بیشتر.....نمیدونم...............

یادش بخیر که یه بار همه بچه هارو بردم زیرزمین رو دیدن آخه همش میگفتن اونجا چه جوریه زینب؟؟؟....

تا دیدن ، گفتن فرش اینا بیاریم بمونیم اینجا خیلی خوبه که بعد مامان گفت اونجا چرا هروقت خواستین بمونین، بالا میمونین........

فک میکردیم یعنی میشه یه شب دوره هم باشیمممم؟؟؟؟؟

خیلی تلاش کردیم تا برای اولین بار 91.8.2 بود که شیدا و عاطفه موندن خونمون..........خدا میدونه که چقددددرررر خوشحال بودم............

طوفان و بارون شدید شد عاطفه زنگ زد به مامانش گفت ساعت 5 هستش تا ما بیایم  تهران 8-9 میشه صبحم تو این هوای افتضاح ساعت 5 باید راه بیفتیم بیایم دانشگاه ....میشه بمونیم ؟؟؟مامانش اجازه نداد.......سه تایی ناراحت شدیم.......

طبق عادت رفتیم از کوچه ما رد بشیم که دوستان باهام خداحافظی کنن و من برم داخل و بعد برن .....

مامان عاطی زنگ زد.....دم اون نیسانیه بودیم که همیشه ته کوچمون بود....... گفت بمون فقط به خاطره خطر راه ها.....ولی شماره مامان زینب رو بده من بهش زنگ بزنم کارش دارم................

برق شادی تو چشای هر سه تامون درخشید.......تا خونه دویدیم و میخندیدممممممممممممم........

کلید رو انداختم درو باز کردم و رفتم داخل مامان تو آشپزخونه بود.......یهو سه تایی رفتیم تو مامان خندید گفت خوب کاری کردید موندید من به زینب گفتم بگو بمونن هوا خوب نیست.......

کیفمو پرت کردم یه طرف رفتم به سمت پذیرایی همه چراغارو روشن کردم و از این سربه اون سر میدویییییدم.......شیدا و عاطفه غش کرده بودن از خنده و بهم میگفتن دیوونه شده............

شام ساعت 19:47..........تو اتاق من سفره انداخته شد.......دلمه+ الویه............

همون روز فهمیدم شیدا و عاطفه عشق دلمه هستن..........چقد خوششون اومده بود.......همش میگفتن دستت درد نکنه خاله خیلی خوشمزه بود...............

آهنگ گذاشتیم و یه دل سیر دیووونه بازی.....................شلوار آبی...........

آخره شبم تو حیاط کلی عکس گرفتیم ولی یکی از یکی زاغارت تر.........

باززززززم یه سر رفتم و برگشتم.......

هر لحظه ای که اونجا گذشت ناب و دست نیافتنیست..........

هرچقققدم یاد کنم ازشون سیر نمیشم........

عاشق سال 90-91-92 هستم که عالی گذشت البته فقط از تاریخ 90.7.7 تا 92.5.1 ........................

 

یک شنبه 12 بهمن 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 128
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 160
بازدید ماه : 158
بازدید کل : 6913
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 128
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 160
بازدید ماه : 158
بازدید کل : 6913
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->