یه شب برفی .....یه ترانه تولد....برای متولیدن زمستون....
آهنگی بود که تمام این چند ساعت در حال پخش شدن بود......
اصلا قرار نبود اینطوری بشه که شد...
..
همه چیز یهویی پیش رفت...
..
کیکم رو سه شنبه صب سفارش دادم برای جمعه ساعت 2......
ولی مونده بودم دوستانه باشه یا خانوادگی ..
....
چون میخواستم خوش بگذره تصمیم گرفتم دوستام رو دعوت کنم.....
اول به نرگس پیام دادم گفتم جمعه بیا خونمون.....گفت عقد پسرخالمه....
.....
بعد به عاطفه پیام دادم گفت شمال خونه گرفتیم میخوایم بریم شمال...
...
به سپیده و شیدا همزمان پیام دادم.......سپیده گفت باشه ....شیدا چن ساعت بعد گفت دانشگاه داره.....
به مینا زنگ زدم خط ش خاموش بود...
...
کم کم داشتم منصرف میشدم از جشن دوستانه.....ولی دوست نداشتم خوش نگذره....
..
چهارشنبه گذشت...واسم شیفت گذاشته بودن ولی نرفتم....حوصله شو نداشتم.....
تصمیمون این شده بود که فامیل های درجه یک رو دعوت کنیم....
اما ظهر پنج شنبه که یه سری کارامون رو انجام دادیم اومدم نشستم پیش مامان گفتم مامان جوووون نمیشه جشن فامیلی بگیریم همه رو دعوت کنیم؟؟؟....هیچی نگفت.....خلاصه ما ساعت 3 تصمیم گرفتیم که فردا جشن بگیریم....
یعنی یهویه یهویی بوددددد.....خخخخخخخخ........24 ساعت همش بدو بدو....
....
اول مامان به دخترخاله ش اینا زنگ زد.......البته بعد از مادربزرگ........
مادربزرگ به یه سری ها گفت و ما رفتیم خرید و اومدیم و دوباره رفتیم خرید و شب ساعت 7 اینا بود رسیدیم خونه.......تا 1 کار داشتم و بعد خوابیدم.....
صبح روز تولدمممممم.......مامان میگفت زینو گل من به دنیا اومدددد....
....
رفتم آرایشگاه......ساندویچ ها رو آماده کردیم.....با پدر رفتیم کیک و شیرینی ها رو گرفتیم.......
برگشتم خونه دیدم عمه و زن عمو بزرگه و مادربزرگ و دختردایی های پدر اومدن.....
یکم بعد خاله و دختر خاله و نوه خاله های مامان اومدن......
زن عمو کوچیکه....
و در آخر هم فرزانه و وحیده و فرحناز......
تو اتاق بودم و در حال حاضر شدن....فرزانه تا وارد خونه شد به مامان گفت پس عروس خانووم کجاست؟!
رفتم بیرون اول بسم الله رفتم وسط...با خواهر گلم.......با شیوا.......با زن عمو کوچیکه......با فرزانه با فرحناز......با این با اون........خخخخخخ
اول چایی و شیرینی......بعد میوه.....و بعد کیک....کلی عکس یادگاری با همه به جز یه سری ها........
تولد تولد تولدت مبارک....مبارررک مبارررک تولــدت مبارک....
...
بیا شمعارو فوت کن تا صد سال زنده باشی.....فوت کردم....
.....و بعد تا 3 شمردن کیک رو بریدم.....آخـی.......
دختر خاله مامان کیک رو تقسم بندی کرد..
....من هم در اون حین کادو ها رو باز میکردم...
...
کادو ها رو خودم باز کردم ولی پاکت ها رو دادم به عمه جووون.....خخخخخ...میشمرد و میگفت از طرف کیه........بعد هم ساندویچ.......
همه دیگه کم کم پا شدن که حاضر بشن......اول دخترخاله و خاله و نوه خاله های مامان رفتن.....بعد فرزانه و فرحناز و وحیده...بعد دختردایی های پدر........
بعد زن عمو بزرگه با مادرِ پدر......دایی امیر اومد با میلاد.....عمو حسین اومد.....پدر اومد.....دایی بزرگ اومد....بعد از پذیرایی.......
دایی با مادربزرگ رفتن.....بعد عمه و دایی رفتن......بعد پسردایی اومد خونمون.....
بعد از پذیرایی با خانومش رفتن.......
زن عمو و عمو حسین تا 9:30 خونمون بودن.......
آخر شب هم جمع و جور کردن خونه........و ساعت 1 خواب.......
...
خوش گذشتتتتت.....چووووخ......
.