امروز یعنی جمعه 93.6.14 انتخاب واحد ترم مهر رو انجام دادم... ...
واحدهای ترم تابستونم پاس شدن رفت....خداروشکر.... ...
واسه ناهار رفتم خونه اون یکی مادربزرگ....همه اونجا بودن....همه یعنی عمه و دایی و مامان و بابا و عمو وسطی و برو بچ دیگه... .
داشتیم تصمیم گیری میکردیم که کجا بریم که من از شب قبلش افتاده بود تو سرم که بریم قم.....دلم زیارت میخواست.....چند بارم پیشنهاد داده بودم.... .....
بالاخره اکی شده و ساعت 4:30 اینا تصمیم گرفتیم بریم قم......به عمو بزرگه هم زنگ زدیم و اکی داد و حاضر شدیم و تقریبا 5:30 بود راه افتادیم......
ساعت 7:20 از پارکینگ حرم اومدیم بالا .....آسانسور مشغول بود...از پله ها استفاده کردیم......
تا برسیم بالا همه از نفس افتادن.... ..منکه زودتر رسیدم بالا شروع کردم به فیلم گرفتن......قیافه اونایی که از پله ها میومدن بالا دیدنی بود....... ....
یه جا مستقر شدیم و همه زنها رفتن به سمت حرم.......افتضاح شلوغ بود.... ....
تو حیاط همه تشنه یه لیوان آب......این زنها دم آبسرد کن داشتن بطری پر میکردن......قاطی کردم بلند گفتم یعنی چی الان همه تشنه یه جرعه آبن شما دارید بطری پر میکنید؟؟؟؟؟؟پارچ خونتون رو می آوردین پر میکردین.......یهو دیدم همه دارن منو نگاه میکنن......میخواست خندم بگیره ولی جذبه رو حفظ کردم... ......
رفتیم حرم....
نماز مغرب و عشاء و نماز زیارت خوندیم و بعد منو مامان و مامان بزرگم رفتیم زیارت.....
بقیه یعنی عمه و زن عمو و خواهر نیومدن تو.......گفتن شلوغه نمیشه، ولی ما رفتیم دستمونم به ضریح زدیم و سه سوت اومدیم بیرون... ...
ساعت 10 اینا بود رفتیم پیش آقایون واسه شام........... ........خیلی خندیدم.....  ...فلافل.... ....تا 11:20 اونجا بودیم بعد راه افتادیم به سمت تهران.....
در کل خیلی خوش گذشت.......... ............... |