93.11.20.....دوشنبه.......
*چت در وایبر*
زینب: شوهر نکردی که؟...دی....
ملیحه: نه بابا نیست که.....تو چی؟
زینب:.....دی...دی...دی....دی.....من رفتم بالاخره.....چشمک.......ایشالا قسمت شما.....سه تا ماچ.....
ملیحه: واقعن با کی؟
زینب: دی.....
ملیحه: مرسی.....فامیله؟....سره کار بذاری میکشمتا.......
زینب: با یه فامیل
ملیحه: آخ جوووون شیرینی یادت نره.....خوشبخت بشی عزیزم......
زینب: چنتا شکله خنگی.......روی چشم....دی.....چشمک......با من کاری نداری؟
ملیحه: برو نامزدبازی.......نه.....
زینب:....دوتا دی...... آره دیگه بالاخره......چشمک....
*عکسهای گذاشته شده در گروه لاین*
عاطفه: زینب خاک بر سرت کلی خندیدم.........11:19.......
نرگس: آره منم همینطور
ملیحه: زینب میکشمت
عاطفه : اتفاقا منتظر بودم بیای اینو بگی
ملیحه: دیوونه س به خدا......خدا شفاش بده......
نرگس: شک داشتی تا الان؟؟.....
نرگس: حالا واقعا نامزد کرده؟.....
ملیحه: زینب نامزد کنه؟؟؟؟....دیوونه رو کی میگیره؟؟؟
نرگس: سرکارت گذاشته طبق معمول
ملیحه: تو رو خدا اینو شوهرش بدید ما راحت شیم.....
عاطفه : شوهر نمیکنه.....تا همه رو شوهر نده شوهر نمیکنه......
ملیحه: به زور بدین بره...
عاطفه : تو زحمتشو بکش شوهرش بده.....
ملیحه : باشه (چوب به دست).....
عاطفه : قهقه
ملیحه : وا چرا میخندی؟.....
عاطفه : به زینب و کاراش و سادگی تو که اونو باور میکنی.....
زینب: ملیحه جان چطورن؟؟؟......قهقه
عاطفه: این زینب از ترم یک هروقت به یکیمون اس میداد که شوهر کرده.......الان ترم هشتیم....هنوز اینکارارو میکنه.......
ملیحه : مگه تو دکتری؟
زینب: کی؟؟؟؟؟.....دی.....تعجب......یادم نیست.....دی.....
زینب: ملیحه دیدم تو فازش هستی گفتم بذار بخندیم.....دی....برو دیگه تا قصه بعد شما را به خدای منان میسپارم.........دی...دی...دی.....
عاطفه: حرف نزن با منم اینکارو کردی.....من قسمت دادم...گفتی خالی بستم....
زینب: یادم نیست......
عاطفه: به خدا.....بهت گفتم قسم بخور نخوردی........
ملیحه: بچه ها فردا کلاس کامپایلر چه ساعتیه؟......
عاطفه : ما نمیام.....
زینب: مگه من بهت نگفتم ساعت چنده ؟؟؟؟؟.....دی......چرا دوباره میپرسی؟؟؟؟....
ملیحه : چه ساعتی با استاد کار دارم...
زینب: ملیحه؟؟؟؟؟؟؟؟ من تو وایبر گفتم بهت.....دی
ملیحه: به تو نمیشه اعتماد کرد......
زینب: ترکید از خنده......
عاطفه: زبون درازی
عاطفه: زینب فردا میری یونی؟....
زینب: نه فردا ایشالا عروسیه....دی
عاطفه: به سلامتی ....معلومه خوب شدیا......
زینب: نه باو....امروز رفتم آز خون دادم.....یعالمه خون کشیدن......حالا ببینیم موندنیم یا رفتنی......
عاطفه: دور از جونت.....میگم دم آخری انقدر بچه ها رو اذیت نکن
زینب: بذار یادشون بمونم، صلوات که نمیفرستن لااقل فحش بدن.....دی.........
عاطفه: ...دی...11:53........
نظرات شما عزیزان: