آجی: اصلا از کارات خوشم نمیاد زینب...!
ربابه: یکی تو تانگو بهم پی إم داد خارجی بود گفتم Go bye.................93.7.30....
آجی: تو رو میخوام چیکار........در جواب اینکه گفتم با من...........
آجی: اون دیگه مشکل خودته!......93.8.17........در جواب اینکه گفتم حالا کاری نکردی که من اینجوری شدم و اینا......
آجی: یا دیگه هیچوقت با من خداحافظی نکن یا کردی دیگه با من حرف نزن....مسخره تو نشدم که هروقت دلت خواست خداحافظی کنی هروقتم خواستی.............93.8.18........
.......................................
فرزانه: هستی به دلم، به دل که نه در جانی، در جانی و در دلم میمانی......93.8.18.........
زینب: مطمئن؟.....دی.....
فرزانه: چرا که نه!.....شک نکن........
....................................
عاطفه خطاب به من : مرده شوره خودتو اسم رمزیتو ببرن.......93.8.30........
..................................
زینب: سلام خوبید؟ آخ آخ آخ!......دیشب خوابتون رو دیدم، چقدر ناراحت بودین...
........93.9.1.......10:36....
خانم طالقانی: سلام خانومی حال خودت چطوره؟ راستش پدرم بیماره، من خیلی ناراحتم....دعا کن........4:30..........
زینب: ممنون.......إن شاء الله حالشون خوب میشه ناراحت نباشید.....
..4:41.........
.........................................
استاد ریزپردازنده : ایییرور.......
شیدا و عاطفه------->اییییرورررررررر......93.9.4....
...............................
زینب: زینو ماله کیه؟.....93.9.4......
آجی : زینو ماله کوفت است.......زینو دیوانه است......زینو ماله خودش است...........
....................................
زینب: سالاد ماکارانی....93.9.4....عصر......
نرگس:سالاد ماکارانی؟ چرا؟.....
زینب:شیدا اینا سالاد ماکارانی داشتن....عاطی نذاشت بریم خونشون...
..
نرگس: چرا؟...
شیدا: من منتظر برنجمممم......
زینب: شیدا نوش.....تو دیوانه ای دیگه....
.
نرگس: منم سالاد ماکارانی دارما.....بیا اینجا....
زینب:گفت دیره بریم خونه......
..
شیدا: إ نرگس سالاد داری؟.......
زینب: تو که از شیدا دورتری......نزدیک بودی میومدم.....
نرگس: آره....
زینب: هوس کردم آخه....
...
نرگس: آخی عاطی بد.......یه بارم زینب میخواست یه جایی بره تو نذاشتیا.....
زینب : نع عاطی هم حق داشت دیگع......آره خدایی میخواستم برم...
....
نرگس: تعجب آوره.....
زینب: کوفت.....
..............................
محمدمهدی: امروز ادیسون رو آورده بودن مدرسه مون..........93.9.9...........
محمدمهدی: بگو ببینم کمد چیست؟؟.........
محمدمهدی: ویندوز رو چه جوری نصب میکنن؟.......
.................
عاطفه: زینب نمیخوای بری الهام رو با دستمال کاغذی بیدار کنی؟.....93.9.12............تو اتوبوس..........
زینب: بیدارش نکنیم بره داخل شهر......
عاطفه : اون گناه داره این کارا رو واسه توی آشغال باید بکنیم که همه رو اذیت میکنی توأم که تو اتوبوس نمیخوابی.........
زینب: 

....
........................
عاطفه: زینب دوباره بخند؟...
.(صب که از اتوبوس پیاده شدیم)............
زینب:
...
الهام : انگار داره إستارت میزنه...
.
...................
فائزه و سحر: به جای c++ به ما power point درس دادن.....
....(سرکلاس)
همه دانشجوها: 

........
فائزه: بعد تازه تو فتوشاپ یه کاری انجام میداد ذوق میکرد میگفت بچه ها دیدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
..................
ربابه: زینب مدیر گروه إ؟؟؟؟؟
عاطفه و ملیحه : آره........
الهام: زینب مدیر باشه دیگه اون گروه چه خواهد شد...
....
ربابه: ساعت 7 بیدار میشم میبینم زینب ساعت 5 صبح تو گروه إستیکر فرستاده.......تو نمیخوابی زینب؟...
...
زینب: نه اونموقع بیدار میشم واسه نماز دیگه بیدار میمونم.........
........................
زینب خطاب به ربابه: دوستتتتتت دارممممممم...

....(سرکلاس)
ربابه: قهلم باهات...
....
زینب: دوستتتتتتتتتتتت دارمممممممممممم....

....
ربابه: چه رویی داری تو، تا عکسارو به من ندادی با من حرف نزن........
زینب: نیاوردم که...
....ریختم تو لپ تاپ.....
ربابه: میکشمت.......گوشیتو بده ببینم............
ربابه : زینب خنده هامو نبین.....دلم أزت خون إ....
.....
عاطفه خطاب به ربابه: من که دیروز بهت گفتم زینب دیگه بهت عکس نمیده..........
ربابه: زینب از این به بعد گوشی دربیاری عکس بندازی میزنم با گوشی بخوری به دیوار........
زینب: اوه اوه.....هرهرهر...........
ربابه: از همین پنجره پرتت میکنم پایین، صبر کن کلاس تموم شه.......(طبقه چهارم دانشگاه)........
عاطفه: زینب من میرم پایین ، شاید دیگه هیچوقت نبینمت بیا روبوسی کنم باهات خواهر.....و بعد برو پیش ربابه...
....
زینب: عاطفه از این پنجره پرت بشم پایین چه جوری میشم؟
عاطفه: مغزت میپوکه.....آش و لاش میشی.........
ربابه: خانوم زینب......خروجی از این طرفه....( اشاره به پنجره).......
عاطفه : تو بدو ، زینب بدو، عکس بدو........
ربابه: زینب عکسارو بده........وگرنه خودمو خودتو از این جا پرت میکنم پایین......
ربابه خطاب به عاطفه : تو هم با زینب هم دست شده بودی؟
عاطفه: اگه نیاورده بود که خودم اول صبح تو اتوبوس لهش میکردم......
ربابه: دستت درد نکنه قشنگ شدن.....
....
عاطفه : بابا دیگه انقدر بهش چیز میز نگید دیگه بیچاره رفته زحمت کشیده عکسارو درست کرده.......
زینب : نه به خاطره شما نیاوردم که .....چون دیروز قرآن رو قسم خوردم آوردم......وگرنه حالا حالا ها من به شما عکس نمیدادم.........
ربابه : چه رویی داری تو...........
همه بچه ها و خودم: 

.....
ربابه خطاب به من و الهام و عاطفه : شما قرصاتونو اشتباه خوردید؟......
ربابه خطاب به زینب: تو قرصاتو نشسته خوردی؟.........
ربابه خطاب به الهام وعاطی: بابا برید دیگه چرا انقدر خداحافظی میکنید؟.......
ربابه: امروز اولین جلسه ای بود که سر ریاضی مهندسی حوصلم سر نرفت............93.9.12.........
زینب در تماس تلفنی با ربابه: میبینم که هنوز حرکت نکردید؟......مرسدس بنزتون کی حرکت میکنه پس؟
ربابه:
...آره حرکت نکرده الان میخواد بره......
زینب: باشه برید به سلامت.............
عاطفه : امروز خیلی شیرین عقل شدیا زینــــــــــــب.................کلا شیرین میزینی.........
.......
زینب: خوب شد تکیه دادی رفت تو(هنذفیری)........إإإإإ......کشیدی اومد بیرون که......
عاطفه: وااااای....

.....زینـــــــــــــــــــــــــــــب.....
...
دوتایی باهم :.......

...................