Lustrous moon & venus & love

God is one


جملات زیبا

همواره به یاد داشته باشیم که

بهترین چیزها در زندگی رایگان هستند :

لبخند ... دوستی ... خانواده ... استراحت ...محبت ... خنده ... خاطرات شیرین 

بعضی اوقات ما زمان زیادی را با فکر کردن به کسی که حتی لحظه ای به ما فکر نمی کند هدر می دهیم .

بهترین راه برای اینکه توجه کسی رو به خودت جلب کنی

اینه که بهش اعتنا و توجه نکنی ...

هیچکس از ارتفاع نمی ترسد ... همه از سقوط می ترسند

هیچکس از بازی نمی ترسد ... همه از باخت می ترسند

هیچکس از تاریکی نمی ترسد ... همه از آنچه که در آن است می ترسند

هیچکس از جمله ی " من دوستت دارم " نمی ترسد ... همه از واکنش به این جمله می ترسند.



جمعه 12 آبان 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

از اینور اونور

عاطفه : داداشم اینا رفتن تالار هماهنگ کنن.

زینب : بگو برا ی ما هم هماهنگ کنن

............

شیدا : زینب ،طرف داداشم داره؟

زینب : آره

شیدا: چن سالشه؟

زینب : نهایتش 20

شیدا: چطوری  زینب جوووون؟

زینب:هاهاها

............

عاطفه خطاب به زینب : مامانم گفته با متاهل ها نگرد.

زینب : واقعا ؟

عاطفه : لبخند

زینب : چقد از دوستام سر این مساله پرپر خواهند شد

عاطفه : شوخی کردم بابا.....

...............

عاطفه : استاد چقد خوشگله.....

زینب : بعله.........خدا قسمت کنه......

عاطفه : ایشالا.....ایشالا

زینب : قسمت ما که گرد و قلمبه شده....هاهاها

............... 

پنج شنبه 12 آبان 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دهه اول آبان

 

سرم خیلی شلوغه فقط این نیست که کلی کار رو سرم ریخته......نه ، مشغله ذهنیم زیاده هم معنی میده....وای که یه خلوار فکر ریخته رو سرم..........

روز سه شنبه 2 آبان هوای اینجا یهو به هم ریخت و یه سری اتفاقا افتاد......که در نهایت به موندگار شدن عاطفه و شیدا منجر شد.....اون شب یکی از بهترین شب های عمرم بود.......

دنس همراه با قهقه های شیطانی........

شام الویه و دلمه داشتیم.......خیلی چسبید....

ظهر هم آش رشته رو با دوستان زده بودیم تو رگ......

آخر شب هم رفتیم حیاط  و عکس های یادگاری انداختیم....ساعت 12 رو هم گذشته بود که تصمیم گرفتیم بخوابیم......آخر شب بازم سپیده یه ضده حال مشتی نثارم کرد.....کارش درسته.....

فرداش ساعت 6 بیدار شدیم واسه نماز.......خوندیم و باز خواب رفتیم.....ساعت 7:50 بیدار شدیم و 8:30 سر کلاس بودیم......بچه های کلاس با دیدن ما همه لبخندی ملیح تحویلمون دادن که بابا خیره سرتون سر کوچه دانشگاه بودین ،چرا پس نیم ساعت دیر اومدین؟!

ظهر برای ناحار اومدم خونه........گوشی مامان زنگ خورد و گوش های من تیز شد..........وای خدا بازم یه ماجرای تازه........بابا من هنوز 20 سالم کامل نشده............

چهارشنبه ، پنج شنبه ، جمعه سرکار بودم........استرس و اضطراب بیش از حد دمای بدنم رو پایین آورده بود..........یخ کرده بودم بس که اعصابم داغون بود..........

تا روز جمعه عصر که یکم relax    تر شدم…...اما بازم فکرم مشغول بود......

پنج شنبه 4 آبان رفتم پیش مینا......2 ساعتی باهم بودیم....خیلی وقت بود عمقی باهم صحبت نکرده بودیم.....آخراش مریم هم اومد.....وقتی تو این جمع قرار میگیرم ناخودآگاه برمیگردم به گذشته مو تمام خاطره هایی که باهاشون داشتم یادم میفته......یادش بخیر..........

شنبه 6 آبان تصمیم داشتم برم پیش آبجی سپیده ، که رفتم......ساعت 12:30 تا 19:30 به مدت 7 ساعت باهاش بودم.........برام فال پاسور گرفت و تا کلاسش شروع بشه با هم صحبت کردیم.....بعدشم که رفتیم سر کلاس.......تا ساعت 6 فیزیک گوش دادیم و با مینی بوس و مترو و اتوبوس برگشتیم محل خودمون.....عجب مه ای ی ی ی ی..........رو شیشه مینی بوس نوشتم سپیده...........

یکم زودتر پیاده شدیم وتو اون دو تا خیابون چرخی زدیم......

اسنک و ذرت.........من اسنک خوردم  و سپیده ذرت که من برای چشیدن طعم ذرت بهش ناخنک زدم البته با قاشق نه ناخن....

حال کردما.......اون روز کلا 10  بار سپیده رو بوسیدم.....وای وای.........

دوشنبه 8 آبان کلاس داشتیم..........

زینب : سلام؟

عاطفه : سلام همراه با چشمک

شیدا : سلام م م م م عروس خانوم.........

رفتیم سر کلاس ، جو آموزشگاه تغییر کرده بود....یه سری آدمای جدید اومده بودن..........

ظهر بعده کلاس رفتیم خونه شیدا اینا.......

تو راه شیما رو دیدیم....

زینب:سلام؟

شیما:سلام م م م م عروس خانوم.........

بابا اینا همه چیو اکی کردن دیگه......

به اتفاق رفتیم بانک.....میخواستم یه پولی رو بذارم تو حسابم....

زینب : بچه ها.....یه زمان آرزوم نشستن پشت این باجه ها بود ،هنوزم هست ولی  یعنی خدا صلاح ندونست؟؟؟

أی که هی.........توف به این روزگار.....

خونه شون بودیم و در حال صحبت که یهو صدای مهیبی به گوش رسید....همه از پنجره آویزون شدیم....من و عاطفه از پنجره خونه....شیدا و شیما از پنجره پاگرد......همسایه شون با ره گذر سره یه سری مسائل بیخود زده بودن تو سر هم و مردمو دور خودشون جمع کرده بودن......من دیدم مفید نیست اومدم لپ تابو روشن کردم و هی سرچ کردم.........1 ساعتی اونجا بودیم....بعدش با عاطفه راهی خونه شدیم......

رسیدم خونه ، کارامو انجام دادم و ساعت تقریبا 4:30 بود که با مینا رفتیم تو اون دو تا خیابون........یکم خرید کردیم و برگشتیم خونه البته من یه سنتی زدم  و مینا هم شکلات تلخ.......

شب مهمون ویژه داشتم......خودش آخره شب مسیج داد که از دیدنت خیلی خوشحال شدم.....بنده خدا بیش از حد علاقمنده......

سه شنبه 9 آبان هم با عاطفه کلی خندیدم......نرگس هم قضیه رو فهمید.....

همه چی اکی شد..........

ساقدوشامو معرفی میکنم......مینا ، مریم ، هانیه ، آبجی سپیده ، عاطفه ، شیدا ، نرگس،الهام....

البته این دوستان علاوه بر اینکه محبت میکنن به عنوان ساقدوش کنار من می ایستن کارای مفید دیگه ام انجام میدن.......

هانیه آهنگای درخواستی مارو با گیتار میزنه....مینا هم هماهنگ با هانیه سنتور میزنه......

مریم قراره بخونه....

عاطفه و شیدا هم خودشون گفتن اگه جمیله خواستین به ما بگین....حالا ما هم می بینیم بهتر از اونا رو نمی تونیم پیدا کنیم تصمیم گرفتیم این مقام والا رو به خودشون بسپریم..... از همین جا اطلاع میدم که بدونن....عاطفه و شیدای عزیز سمت جمیله برای شما تثبیت شد.

آبجی سپیده میخواد خراب بشه رو سرمون خودم به شخصه از کام مبارکش شنیدم که هر جا ما بریم اونم میاد و مارو به هیچ عنوان تنها نمیذاره......

ما هم تصمیم گرفتیم همه خریدامونم بندازیم شنبه ، پنج شنبه که سپیده راحت باشه.....البته  ترم های دیگه مطمئنا روزاش تغییر میکنه.....ولی سپیده جان نگران نباش همیشه یه جوری شرایطو جور میکنم که توأم بتونی بیای......اصلا بدون تو که صفا نداره.....

نرگس همین امروز بعد از خوندن بادا بادا مبارک گفت تزئین خونه و حنا واسه حنابندونتون با من......

اصلا آدم حال میکنه با این دوستای خوب.....اینا دوست نیستن آخره معرفتن....واسه خودشون معرکه هایین...

راستی شیما خودش به شخصه در گوشم گفت که دمپایی های دستشوئیتون رو من میخرم به شیدا هم میگم یه جفت واسه حمومتون میگیره.......

من به همه اینا افتخار میکنم........دیگه چیزی نموند که....همه چی حل شد....

آخره هفته همه چی مشخص میشه....

منو بگو چه آرزوها داشتم...........اینجوری پیش بره همشون به درک واصل میشن..........

خدایاااا ای کاش هیچی  اکی نشه ، ای کاش هیج کدوم از طرف مقابل خوشش نیاد......

خدایااااااااااااااااا

پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 6795
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 6795
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->