Lustrous moon & venus & love

God is one


26 بهمن 91

وای خدا جووون این روزای خوبو از ما نگیر.......

روز 91.11.25 ترجیح دادم به جای سفر برم خونه مادرجون.....

اونجا تو تکاپوی جمع و جور کردن بودیم......

هانیه گفت که فردا عصر همو ببینیم.....

باید برای سپیده کتاب می بردم.....

کتاب سیما رو هم برمی گردونم به دستش.....

سپیده هم گفت یا بیا خونمون یا بریم بیرون....

هانیه گفت اومدنی با مینا بیاید.......

دیدم سه تاشونم مشکوک میزنن..... گفتم بذار 4 تایی با هم باشیم...روز 91.11.26 ساعت 4 بود که مینا اومد دنبالم و با هم به سمت خونه سپیده اینا حرکت کردیم... ..بعد از اینکه از دیدن سپیده جان مشعوف شدیم رفتیم به سمت اون دو تا خیابون تا هانیه هم برسه....خوشبختانه خیلی زود اومد....حالا4 تایی سوار تاکسی شدیم و رفتیم شهربازی........بعدم ماشین سواری.......اونم چی 2 دور........خوش گذشت....ولی اون لحظه قیافه سپیده دیدنی بود......لحظه ای که به آقاهه گفتیم در شهربازی رو باز کنه.....میخواست برگرده.....

بعد از شهربازی رفتیم  پارک  و وسایل ورزشی و فیلم و عکس و خنده..........یه زیرانداز برده بودم در حد لالیگا.....اونو انداختیم زیرمونو دوستان برام تولد گرفتن........ووووووووی....

لحظه به لحظه ش خوشایند بود اما اون 40 ثانیه و أندی آخر لذت بود....

مینا : یا حسین ، یاحسین........وای وای

هانیه : بیا عقب بیا عقب ، نگیر نگیر

سپیده : آدم داره رد میشه، خیلی متشخص باش....

هانیه : بابا بسته دیگه....

مینا : دستم خسته شداااا

سپیده : یه آهنگی دراماتیکم بذارید.....

أه چقدر حرف زدن اینا ، نذاشتن بنده خدا  40 ثانیه بره تو حس.....

سپیده : پت و مت ، یعنی گفتم خوراک خودمو خودته دیگه......

اول هانیه بعد سپیده و در آخر مینا کادوهاشون رو دادن..... ما که راضی نبودیم....ولی خب زحمت کشیده بودن....دست 3 تاشونم درد نکنه.......

پیاده راهی خونه شدیم ولی قبلش رفتیم تو یه شاپ نشستیم نفری سه تا إسکوپ زدیم.....

دیدیم بازم جا داریم.....إسنک هم گرفتیم.....بچه ها ذرت هم هوس کردن ولی چون سپیده عجله داشت نشد که بشه.....با هانیه خداحافظی کردیم و  رفتیم که سپیده رو راهی خونشون کنیم......

آخ آخ آخرش هم  خیلی باحال بوداااااااااااااااا....مثله اون 40 ثانیه سرشار لذت بود اما مینا نذاشت که.....شونصدتا بوس.....هی فرت و فرت.....دو بار هم تصادف داشتیم....نوز تو نوز....

وای ی ی ی ی ایشلیبیدیش....

خدایا شکرت...

جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بهمن 91

دوست داشتم همه دور هم باشیم............

عاطفه ، شیدا ، الهام ، نرگس ، مینا ،هانیه ، مریم، سپیده ، مژگان ، شیما و حتی لیلا.......

اما هر جوری خواستم برنامه بریزم  نشد.....همه نه آوردن و اعصابم ریخت به هم.........همه که نه ولی بعضیا نصفه اکی دادن و گفتم بیخیال دور هم بودن..........

قرار بود یه هفته بمونم خونه مادربزرگینا......اما وقتی دیدم هیچی به هیچی ، ترجیح  دادم برم خونمون و همه چیو کنسل کردم، روز تولدم هم مثل همیشه موسیقی گوش بدم و فکر کنم به این یه سال که گذشت....

عجب سالی بود....

روز 22 بهمن یه کیک گرفتیم دوره هم با خانواده.........چاقو رو خوابوندم وسطش....زیاد حال نداد.....اما خوب یا بد بیست سالم تکمیل شد......وارد دهه سوم شدم.....

تو راه رفت خونه با مینا چت میکردم....تا فهمید برگشتم خونه خیلی دپرس شد....

مینا: زینب ، تولدت؟؟؟؟ کنسرت هانیه ؟؟؟؟

زینب : مینا تولدو که بیخیال .....کنسرتو شاید اومدم......شاید...

عمو امید ، دختر عمه مامی ، دلداده ، نرگس ، عاطفه ملک ، سمانه ، مینا ، زینب زارع ، سپیده ،مریم ، عاطفه، شیدا ،آناهیتا ،شادی، هانیه ،الهام .........................................

به ترتیب تولدمو تبریک گفتن............

روز تولدم هم یه روزی مثه بقیه روزای خدا بود.....

دور و برم پره نامرتبی بود............حتی حس جمع و جور کردن اونارو هم نداشتم......

قرار بود فردا شیدا و عاطفه بیان دنبالم بریم دانشگاه......دانشگاه؟؟؟؟

این ساخته ذهن من بود....چرا ازشون نپرسیدم واسه چی میخواید بیاید؟؟؟؟

پیش خودم گفتم مثلا من اینجام شما واسه چی میخواید بیاید؟؟؟خب هر سوالی دارید بگید من برم بپرسم؟؟؟

ولی تو یه حال عجیبی بودم که.....

ساعت 8 صبح 24 بهمن بود که انگار یکی از خواب بیدارم کرد....

پاشو اطرافتو مرتب کن لااقل.......

خداوکیلی دست خودم نبود،  یهو همه جارو مرتب کردم....

ساعت 11:12 به شیدا زنگ زدم....باید که رسیده باشن.....

زینب: شیدا کجایید؟؟ رسیدید؟؟؟

شیدا : نه زینب، یکم دیگه میرسیم....

زینب : الان کجایید؟؟

شیدا : تو اتوبوس...تیر 700

زینب: اکی بیاید....

هرچه قدر تمرکز کردم دیدم صدای تو ماشین بودن نمیشنوم...اینا رسیده بودن ولی کجا بودن...میخواستم بپرسم  ک ...؟ !

20 مین بعد زنگ زدن رفتم در و باز کردم.........

وای ی ی ی ی ی ی ی......یه کیک اومد جلو صورتم......دست نرگس بود.....

فک کنم یه لحظه رفتمو برگشتم.....شدیدا سورپرایز شدم.....

به ترتیب  : نرگس.....شیدا.....عاطفه.....الهام........اومدن تو و روبوسی ی ی ی....

بفرمایید تو........

لپ تابم روشن بود و هایده زمزمه میکرد.....یهو رفت رو مرتضی اشرفی.......

من واقعا تو شوک بودم......و خیلی خوشحال....

زدیم و رقصیدیم.... و بعدشم مراسم جشن تولد.......

بعدشم پارک محل خونمون و بعدشم عکس های یادگاری و بعدشم شکر خدا به خاطره یه همچین روزه به یاد موندنی ای یی..........جای مینا ، سپیده ، مریم ، هانیه خیلی خالی بود......

نرگس: ای کاش با همین جمع یه بار میرفتیم شمال....

میخواستم جواب این جمله نرگس و بدم اما جاش نبود.....

اما نرگس جان ما از محدودیت های خودمون به نحو أحسن باید استفاده کنیم....نه زیاد نه کم همین حد وسط و بچسب که از دستش ندی.......شمال؟؟؟؟ یکی من ....یکی تو........

زینب : عاطفه خانوم قابل توجه شما بیست سالم تکمیل شد.....

چند ماه پیش سره اون مساله بیخود که به مدت یه هفته اعصابمو خورد کرد مثلا با عاطفه داشتم صحبت میکردم یکم دلداری بده گفتم عاطفه آخه من 20 سالم هنوز کامل نشده......

عاطفه : عزیزم چند ماه دیگه 20 سالت کامل میشه.....خیلی زود نیست.....

یعنی این جمله عاطفه تو ذهنم حک شد....امروزم مثله خیلی روزای دیگه یادش افتادم....

نرگس: زینب 20 سالت شده ، درست حرکت کن دیگه...

عاطفه : زینب اون ادکلنتو بده من بزنم عکس بگیرم بذاریم إف بی....

شیدا :الان داری فیلم میگیری؟؟

هروقت شروع میکنم به فیلم گرفتن اول دوربین و میگیرم تو صورت شیدا تا این جمله رو بگه بعدا از بقیه میگیرم......خب دوست داره دیگه......عزیزم بگووووووووو عادت کردیم دیگه....

....................

نرگس :خب میگن سن که رسید به بیست سال؟؟؟

عاطفه: دختر ترشید دیگه..........

زینب: چی میگن؟؟؟؟

...................

روز 91.11.24

زینب : سپیده گل چطوره ؟

سپیده:  خوبم، مرسی. تو خوبی کوچولو؟

ترو خدا رو پسوندا دقیق زوم کن.....گل......کوچولو.....ولی باحال بود......

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

شغل و کار شیطان ، قبل از رانده شدن

شیطان از جنیان و اجنه بوده و در درگاه الهی آن چنان خدا را عبادت می کرد که فرشتگان گمان می کردند که شیطان هم از جنس فرشتگان و ملائک است.

شیطان در هر آسمانی ، هزار سال خدا را عبادت  و بعد به آسمان بعدی می رفت.در هر آسمانی او را به نامی می خواندند،در بهشت او را «عزازیل» یعنی عزیز کرده ی خدا می خواندند، چرا که در تمام آسمانها ، میان فرشتگان عزیزتر و مقرب تر از شیطان در نزد خدا کسی نبود.

شیطان گاهی در عرش الهی و گاهی در بهشت مشغول عبادت بود،گاهی فرشته ها و ملائک برای او منبر می نهادند و او بالای منبر می رفتد و آنها را پند و اندرز و می داد و چگونگی عبادت کردن خدا را به آنها تعلیم می داد ، چرا که از بس عبادت کرده بود «عزازیل» یعنی عزیز کرده ی خدا شده بود.

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آیا نام شیطان، قبل از رانده شدن هم شیطان بود؟

خداوند از اول خلقت ، او را شیطان نیافریده بود ،بلکه او هم موجودی از موجودات خداوند بود که راز آفرینش او هم مانند بقیه ی موجودات چیزی نبود جز عبادت و پرستش خداوند، همچنانکه خداوند در قرآن کریم در این باره فرموده است :« و ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون»

ترجمه :« و ما جن و انس را خلق نکردیم ،  مگر برای پرستش نمودن و عبادت کردن.»

بنابر روایتی، حدیثی طولانی از امیر المومنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) نقل شده است که : از آن حضرت سوال شده که نام ابلیس در میان فرشتگان (قبل از رانده شدن از درگاه الهی )چه بود ؟ آن حضرت در جواب فرمود : حارث بود.

با توجه به حدیثی که از امیرالمومنین علی (علیه السلام) خواندیم،از ابتدای خلقت ابلیس ،نام او شیطان نبوده و هنگامی که او از دستور خداوند متعال سرپیچی و طغیان کرد و از درگاه الهی رانده د ،شیطان نامیده شد.

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

پیرامون کلمه ی «شیطان»

کلمه ی شیطان از ماده «شطن» و «شاطن» گرفته شده است و هر دوی این کلمات به معنای پلید و ،خبیث ، موجود سرکش ،پست ،متمرد و نافرمان به کار برده می شود.کلمه ی شیطان همچنین به معناهای : شرارت کننده ،یاغی ،طاغی  و طغیان گر ،بد ذات ، منحرف کننده ،هلاک شونده و ... آمده است.

این معنای ذکر شده در وجود انسان باشد یا جن، در چهارپایان باشد و یا در وحوش،در هر موجودی از موجودات خداوند که باشد از مصادیق آشکار شیطان می باشد.

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خدااااااا....

زندگی  دیکته گفت و ما همش غلط ، پشت غلط

عشق و نوشتیم با الف، نقطه گذاشتیم ته خط

من و از اول همه جا، نشوندن آخره کلاس

حالا میگن یه کاری کن...

میگن حسابت با خداست....

خدا اجازه من دلم بسته به زنجیر غمه

نگاه نکن به جرم من ، نگاه کن به کرمت.....

خونه بی چراغ من از تو همیشه روشنه.....

بخشش چندمه توإ؟؟؟؟؟؟؟ توبه چندمه منه؟؟؟؟

تو بهترین رفیقمی....نمیشه دل از تو جدا.....

گمم نکن تو تاریکی ... دستمو ول نکن خدا....

سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

هی روزگار......

یه روزی بود که همه چی تازه شروع شد........نمی خوام گریه کنماااا.....خدا باور کن خیلی خسته شدم......

ولی...... یه روزی بود که واسش می مردم.....واسه بنده ت........

واسه همونی که روزای قشنگیو باهاش داشتم......اما دیگه نمی تونم.......دیگه نمی تونم قشنگیه این روزا رو حس کنم.......آخه همه چی تغییر کرد در صورتی که من تغییر نکردم......

محیط تغییرش داد......همه خصوصیات اخلاقیشو......کلا مدلش عوض شده.......

احتمالا اینا خیلی خوبن که اینجوری داری امتحانشون میکنی.....یعنی تو دوست داری دیگه؟؟؟!

الان فقط کلی صحنه تو ذهنم رد و بدل میشه.......همین.....

تو پله ها....قبل امتحان فیزیک......پشت سرم بود.....با مونا.......به فامیلی صدام زد......برگشتم......اون موقع همه راجع به پوستم اظهار نظر میکردن.....اونم یه جمله گفت......خیلی بی تفاوت تشکر کردم و رفتم به سمت صندلی مربوطه......هرچه قدر فکر میکنم اون موقع هیچی تو دلم نبود......دی ماه بود......هرچی شد از بعده امتحانات شد.....

تو حیاط با مونا بود....منتظر بودن زنگ بخوره.......نمیخوام گریه کنم خدااااااا......اما چرا.......رفتم پیششون.....میخواستم دوسش داشته باشم.....من......منی که همه واسم رهگذر بودن......با همه فقط بودم تا بگذره .......زنگای تفریح توی همه کلاسا می چرخیدم و به همه جا سرک میکشیدم ولی هیچوقت خودمو به یه نفر محدود نکرده بودم ، اما سال آخر یه جوری شد که میخواستم فقط با اون باشم....دلم میخواست همه برن گم بشن فقط اون بمونه.....شروع دیوونگی بود.......چن ماه مونده بود از مدرسه و دوستای مدرسه ای راحت بشیم.....اما بیچاره شدم رفت....جوری که کل 12 سال جبران شد......

خدایا پاکش کن.....اون خاطرات لعنتی رو...... زندگیمو رفرش کن.....بدون عشق و حتی دوست داشتن کوچکترین شئ.......

اصلا اشتباه کردم.......زوری باهاش دوست شدم........از اولشم از من خوشش نمیومد......

خدایا عوض کن......اون جایگاهی رو که تو قلبم بهش اختصاص داده بودم....

اون جایگاه قلبمو واسه همیشه خالی کن........دیگه حوصله این مسخره بازیارو ندارم.....

خدایا سوت پایانی رو بزن که دیگه حالم درست نمیشه........به اندازه کافی تو این دو سال هنرنمایی کردم......دیگه وقت اضافه ت به کارم نمیاد......وقتی که تاریخ انقضاء م تموم شده.........

سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 91.11.17

تو چقدر حالت این روزا خوبه......عشق توی زندگیت بی مرزه....دلت از بس به اون گره خورده..... حتی از شکست من نمی لرزه.....برات انقدر مهم شده که دیگه ، بدیا شم به روش نمیاری.... اون چقدر کنار تو خوشبخته.....وقتی که اینجوری ، تو دوسش داری......

آخ خ خ خ خ خ خ ، چقدر این شبا دلم تنگه......چشام از گریه رنگ بارونه..... گمونم تو زندگیت از من ، حتی یک خاطره ام نمیمونه........

آخ خ خ خ خ خ خ خ..........................................................

کم کم اسمم برات غریبه میشه......چهره مم میره از یادت.....دیگه یادت نمیمونه اینجا یه نفر عاشقونه میخوادت......مهم هست......حبس میشم تو غصه ی تو......تو هر شب خلاصه میشم.....روزگارم نمیره جلو......

آخ خ خ خ خ خ خ ، چقدر این شبا دلم تنگه......چشام از گریه رنگ بارونه..... گمونم تو زندگیت از من ، حتی یک خاطره ام نمیمونه........

سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 91.11.14

دقت کردی همه مغازه ها صدای سازشون به راهه ؟.....رفته بودیم تو یکی از این مغازه ها.....که یهو آهنگ عوض شد...................

شاید فراموشت شدم.....

شاید دلت تنگه برام......

شاید بیداری مثله من....

به فکر اون خاطره ها.....

شاید تو هم شب که میشه.....

میری به سمت جاده ها.......

بگو تو هم خسته شدی مثله من از فاصله ها....

با هر قدم برداشتنت....فاصله بینمون نشست......

لحظه ای که بستی درو....شنیدی قلبم شکست...

یادت بیاد که من کیم......همون که میمیره برات.....

همونی که دل نداره برگی بیفته سر رات....

نمی تونم دورت کنم.... لحظه ای ازتو رویاهام.....تو مثله خالکوبی شدی....تو تک تک خاطره هام....

از کی داری تو دور میشی....از من که میمیرم برات.....

از منی که دل ندارم ، برگی بیفته سر رات.......

بگو من از کی بگیرم......حتی یه بار سراغتو.....دارم حسودی میکنم....به آیینه ی اتاق تو....کاش جای اون آیینه بودم.....هر روز تو رو میدیدمت....کاشکی هنوز داشتمتو....هر لحظه می بوسیدمت.......

خنده و هیجان رو لبم خشک شد...........هیشکی هیچی نگه.......من 20 روز دائم این آهنگو گوش میکردم و زار زار.......وای یهو وسط خیابون تو وجودم غوغا شد.......

عین احمقا با خط به خط این آهنگ کلی داستان داشتم.......اون جاش که میگه " شاید فراموشت شدم"

با خودم میگفتم آره حتما همه چی فراموشش شده.......

 " شاید دلت تنگه برام......شاید بیداری مثله من....به فکر اون خاطره ها.....شاید تو هم شب که میشه.....میری به سمت جاده ها......."میگفتم آرررررره ، عمرا یه لحظه هم به من فکر کنه....اون از من خوشش نمیومد راحت شد بنده خدا......

"با هر قدم برداشتنت....فاصله بینمون نشست......لحظه ای که بستی درو....شنیدی قلبم شکست..." : همش یاده آخرین جلسه تست استاد احمدی میفتادم.....اون لحظه  که جلو در کلاس وایساده بود منتظر بچه ها  که اونا هم بیان با هم برن حیاط ولی من...........میخواستم رد بشم......جوری که بهش نخورم.....هه هه....ای بابا....رد شدم رفتم آب خوردم اومدم که برم تو غزاله دستمو گرفت گفت کجا میری تو؟؟ بیا بریم حیاط.....گفتم : نه میرم تو.......ولی راضی نشد....منو برد تو جمع خودشون که......

"بگو من از کی بگیرم...... حتی یه بار سراغتو...." کلی فکر کردم آخر به سهیلا گفتم که یه خبری چیزی.....تا  یکم از منگی اومدم بیرون......غزاله هم مفید بود......یادش بخیر داشتم میمردم از بی خبری........زنگ زدم گفتم چه خبر از فلانی؟؟؟

"دارم حسودی میکنم....به آیینه ی اتاق تو....کاش جای اون آیینه بودم.....هر روز تو رو میدیدمت....کاشکی هنوز داشتمتو....هر لحظه می بوسیدمت......." اینجاش که دیگه فقط هق هق بود.....میگفتم یعنی اتاقش چه شکلیه ؟؟؟ آیینه شو کجا زده؟؟؟ خوش به حال آیینه ش.....ای کاش تازه میرفتیم کلاس اول.....فک کن  دیوانگی چقدر حاد بود که می خواستم دوباره 12 سال درس بخونم فقط به خاطره اینکه هر روز ببینمش.....

آقا نذارید این آهنگارو.....میبینی چقدر برام تازه س.......لامصبا رو عین چی از برم.....اینجوری درس میخوندم نمره A یونی و رو هوا میزدم....

هیچی دیگه چن روز بود بیخیالش شده بودم بازم یاده بچه بازیام افتادم......


سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

همین جوری

91.11.7 شنبه : پایان امتحانات ترم یونی .......

91.11.8 یکشنبه : شیدا و عاطفه برگه انتقالی را گرفتند ،  تصادف دایی کوچیکه و چپ شدن ماشین.....

91.11.9  دوشنبه : خونه مادرجون و آقا جون بعد از 18 روز

91.11.10 سه شنبه : تولد حضرت محمد (ص) ، تولد بابا جونم ، روزه ، جشن.....

91.11.11 چهارشنبه : دیدن خانم حجتی ( معلم حرفه و فن) ، دیدار با سپیده و دوستش آزاده ، دیدار با الناز، دیدار با سحر (ت) ، کوتاه کردن موهام  بعد از 3 سال ...

91.11.12 پنجشنبه : تولد دایی بزرگه به همراه عمو وسطی و خانواده ش ، مانتوها 

91.11.13 جمعه : ............خونه

 

سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

از اینور اونور

زینب : إکیپمونو دوست دارم.....همه با معرفتن......

الهام......نرگس.....شیدا......عاطفه........

مژگان : آره.....بچه هاتون خیلی خوبن.....بامرامن.......دخترای دانشگاه ما  اکثرا رفیقاشونو به پسر می فروشن.....

زینب : تا حالا پیش نیومده واسم.......

مژگان : چرا خیلی از بچه های دانشگاه ما تا یه پسر میبینن رابطشونو با دوستای دخترشون به هم میزنن.....

زینب : چی بگم؟!

مژگان : البته خوده پسرا اینجوری نیستنا.......50 تا دخترم جلوشون باشه رفیقاشونو نمی فروشن به یکی از اون دخترا.....همیشه پشت هم هستن.......فقط خودشونو با اون 50 تا پسر سرگرم میکنن....

زینب : آره میدونم پسرا رفاقتشون حرف نداره......این دخترا هستن که تا یه پسر میبین.....میگن دیگه عین اون نیست و نخواهد بود و تموم شد و دیگه همینه و من بی اون میمیرمو............خاک تو سرشون........

مژگان :آره واقعا...........

دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

5 بهمن 91

لذت بالاتر از این هست؟

اینکه یه لحظه فقط یه لحظه با دوستت بگی و بخندی.......

حالا اگه این یه لحظه تبدیل بشه به 3 ساعت و اون یه دوست بشه 7 تا دوست لذیذتر نمیشه؟؟؟؟

امروز یعنی 5 بهمن 91  بعد از مدار منطقی.......بازم یکی از بهترین روزام بود.......

من و عاطفه و الهام و مژگان رفتیم سر قرار  و منتظر اینکه نرگس و شیدا و سمانه و اون یکی الهام هم با ماشین بعدی بیان.......خیابون رو هوا بود.......یکمی شیطنت کردیم تا نرگس اینا اومدن.....

نرگس میخواست  همه رو مهمون کنه...........اونجایی که قرار بود بریم بسته بود و مجبور شدیم بریم یه کافی شاپ دنج.......کلی مسیرو به خاطره بسته بودن اولین مغازه کوبیدیم تا رفتیم کافی شاپ....

چقد مسخره بازی درآوردیم تو این مسیر......

آقای مغازه دار: خانوم صبر کن ازت عکس بگیرم..........

عاطفه : زود باشید ترو قرآن مامان من منتظره...........

من و مژگان  که دیگه ترکونده بودیم.......

سمانه : بچه ها فال قهوه میخواید؟

رسیدیم کافی شاپ و یهو یارو گرخید......هیچی به اندازه اون بسیجیا باحال نبود.........

انقد خندیدیم پا شدن رفتن.............

دوستامو با دنیا عوض نمیکنم.......تک تکشون ماهن......

نرگس جونم نگران نباش.........ایشالا هرچی خدا بخواد همون میشه......

بابت بستنی کلی مرسی.......خیلی خیلی چسبید...............

زینب : مژگان خانوم بازم تشریف بیارید شهر ما.........قدم رو تخم چشمون گذاشتین........منت رو سرمون گذاشتین......أصن کلا داغونمون کردین.....

مژگان: نوکرتم زینب جووون....

زینب: فداییی داری...

مژگان: چاکرتیم.....

نرگس : بیا بریم دیگه بسته .....

اونارو فرستادیم رفتن به سمت خونه هاشون ، ما هم با نرگس رفتیم دور دور.......یه ساعتی هم با نرگس جوووون گفتمان کردیم و ..........

الان که مهم نیست.......خدا کنه بمونه......ولی 10 سال دیگه مهمه که 10 سال پیش برات کمرنگ میشه......اون موقع بیا اینجا اینا رو بخون.......فیلمشو نگاه کن........عکساشو نگاه کن......همچین قشنگ دلت بلرزه و حسرت یه لحظه شو بخوری که نگو و نپرس................

شیداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نرو....

عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااطفه نرو.....

بچه ها نرید...........

شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 88
بازدید ماه : 86
بازدید کل : 6841
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 88
بازدید ماه : 86
بازدید کل : 6841
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->