روز یکشنبه 94.3.10 : اولین امتحان ، اصول طراحی کامپایلر، به همراه شیدا و عاطی و المیرا......
رفتنی هر 4 تا ته اتوبوس نشستیم ولی بعد از امتحان و برگشتنی من کنار المیرا نشستم ؛ شیدا و عاطی هم کنار هم......ساعت 10:30 تا 12:30 بود.....
بعد از امتحان رفتیم خرید.....البته من قصد نداشتم برم چون فرداش امتحان جزء 30 داشتم ولی شد دیگه......
دو تیکه جنس خریدم شیدا هم یه دو تیکه..........عصر میخوندم واسه امتحان فردا......
روز دوشنبه 94.3.11: ساعت 15:15 تا 16:15 امتحان جزء 30 بود....تا 3:35 خودم یه دور زدم و بعد.......
الله اکبر........ولی اونجوری که میخواستم نشد......5 تا غلط....در صورتی که باید 4 تا میشد تا تأثیر خوب میذاشت.....
حیف دیگه.....خیلی دپرس شدم.......اصول طراحی کامپایلر پاس شد.....
روز شنبه 94.3.16 :صب ساعت 6 با پدر رفتم......تو اتوبوس فقط میخوندم........
امتحان ریزپردازنده از 8 تا 10 بود.......ای بدک نبود ....بعد از امتحان مستقیم اومدم خونه.......
روزسه شنبه 94.3.19 : به خاطره درست کردن پروژه های عاطفه و شیدا و فرم های کارآموزی رفتم خونه شیدا اینا......ساعت 10-11 رسیدم و بودیم در خدمتشون......کلی هم شیطنت کردیم.........من اومدم خونه....شیدا و عاطی رفتن مرکز شهر واسه خرید.......
روز یکشنبه 94.3.31 : چهارمین روز ماه رمضان بود و به خاطره اینکه امتحان ما ساعت 10:30 تا 12:30 بود روزه مو همون اول صب با یه لیوان شربت خوردم و راه افتادم به سمت ایستگاه اتوبوس......عاطی قبل من رسیده بود.....اتوبوس رفت دور زد و شیدا از اونطرف سوار شد......خوب خونده بودم البته فقط متن کتاب رو......مسأله هاش نیاز به توضیح استاد داشت که ما هم نه استاد داشتیم نه کلاس؟!.........
فکر میکردم تعداد بیشتری از سوالا مربوط به متن باشه ولی فقط 6 تا تستی مربوط به متن بود و 19 تا تستی و 5 تا تشریحی همش مساله بود که نشد که بشه.......
ما تا اومدیم ایستگاه، اتوبوس سریع اومد و سوار شدیم و اومدیم تا رسیدیم تهران اذان داد......و ما متوجه شدیم که خیلی زود رسیدیم و باید روزه رو میگرفتیم....ناراحت شدمممم.....
تو مترو یه پسربچه یه عینک زده بود که فوت میکرد سیبیلاش باز میشد.....به مامانی گفتم برام بخره نخرید.....
وچن تا چیزه دیگه أم ازش خواستم نگرفت آخر یه خمیر بازی خرید برام.......
داشتن میرفتن واسه عاطی که فرداش امتحان مدیریت سیستم اطلاعات داشت کتاب بخرن که من گفتم نمیام و
از هم جدا شدیم اما بعد ار اینکه رفتن برگشتم رفتم پشت سرشون و دنبالشون کردم و یهو یه جا بود که اول
شیدا برگشت عقب و بعد عاطی و منو دیدن و کلی خندیدیم......خیلی خوب بود.......
روز شنبه 94.4.6 : آخرین امتحان .....با پدر رفتیم ساعت 5:45 از خونه زدم بیرون و 6:20 اتوبوس حرکت کرد......7:30 دانشگاه بودم.....
تنها بودم......فقط 4 نفر از بچه های کامپیوتر بودن .....منو ملیحه و ربابه و سمیه....
امتحان تحلیل و طراحی شی گرا...ساعت 8 تا 10 بود.....ولی ما 9 از حوزه اومدیم بیرون.........
اول سمیه بعد من و بعد ربابه و آخر هم ملیحه اومد......یکم نشستیم صحبت کردیم و عکس انداختیم......
و ساعت 9:15 بود که رفتم ایستگاه.....ساعت 11 تهران بودم.....تو راه فقط خواب بودم.........
بسیار خسته بودم.....از دیروز نخوابیده بودم.....