Lustrous moon & venus & love

God is one


روز پنج شنبه 92.1.29

خوشم میاد چن هفته س ضایع میشیم......اما عب نداره وقتی حالتونو گرفتیم قشنگ حال میکنید.....وقتی زنگ زدم درشهر متوجه میشید......

به اتفاق دوستان رفتیم خونه ما......مامان کلی داستان سرهم کرده بود واسه نرگس و شیدا و عاطفه........یه نیم ساعتی رو همه با هم کلی خندیدیم......سوار ماشین شدیم و رفتیم واسه دور دور........عاطی جلو نشست......

رفتیم یه جای دیدنی.........طبیعت همیشه زیباست و همیشه تو روحیه آدم تاثیر مثبت میذاره.........احساس آرامش خاصی بهم دست داد.......فقط چن دقیقه نگاه کردیم.........وبعد دور زدیم  و برگشتیم تو مسیر اصلی........درسته که مسیر ها تکراری هستن اما با دوست بودن همیشه زیباست......اونم چی دوستات خاص باشن......اصلا یه حال و هوای دیگه داره.......

بعد از کمی گشتن عاطی و شیدا رو دم ایستگاه پیاده کردم و بقیه مسیر رو با نرگس بودیم.......

به دنیای مجازی سر زدیم وبازگشت به خانه......البته برای اولین بار پمپ بنزین هم رفتیم......

روز بسیار خوبی بود....احساس خوبی دارم....... 

پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز چهارشنبه 92.1.28

امروز بعد از آمار، باز هم شیدا رو رسوندم ایستگاه و با عاطی و نرگس  بستنی گرفتیمو رفتیم همون جای قبلی، کلی صحبت کردیم......تا ساعت 1:40...... بعدشم نرگس رو رسوندم دم مطب و عاطی رو هم دم ایستگاه......

عجب دوره ای یه......نرگس که هر سری میاد یونی لب و لوچش آویزونه......بنده خدا دیگه خسته شده.....امروز میگفت تصمیم داره بره ابروهاشو تیغ بزنه.........من و عاطفه هم که همش در حال مشاوره دادن هستیم......بچه ها چن سال دیگه اگه وقت کنیم به این روزامون خیلی میخندیم......

با خودمون میگم :" یادش بخیر دغدغه مون چی بود"

دغدغه مون چی بود؟؟؟؟ وای یعنی آخرش چی میشه؟؟؟ کی میشه ؟؟؟؟چی میشه؟؟؟؟  کدوم میشه؟؟؟؟؟

شیدا : من میخوام بذارم ابروهام پیوندی بشه.....

عاطفه : فکر میکنم یه خبرایی هست چون مامانم مشکوک میزنه ولی فعلا رو نمیکنه.....

نرگس : همش دو تا دو تا میان.....

نرگس : آدین بولمیم......

دوستان فابریک اصلا امید نداشته باشین که من تو مراسم هاتون شرکت کنم.......چه عزا چه عروسی......مگر مزدوج شده باشم و مستقل.....اونم نه با هرکسی......اگه یه باحالش گیرم بیاد شاید ،  وگرنه با نکن ، نرو ، نپوش و از اینجور آدما که همش قبل فعل هاشون نون نفی به کار میبرن که نمیشه سازید ، فقط باید سوزید.....پس از همین الان واقعا پوزش......چون دیگه راه بازگشت ندارم......

اون موقع اگه زور باشه بیام عکس هاتون رو نگاه کنم اونم چی اگه اون طوفه اجازه بده.......خدایا نصیب نکن....

شما خودتون هم همینید.......پس فردا هر کدومتون رو دعوت کنم هیچکدومتون نمیاید.....یعنی خودتون دوست دارید بیایدااا....اما یه جوری میشه که اون شب هزار تا کار واستون پیش میاد و نمیتونید بیاید..... ... برام ثابت شده که میگم..........الان همه میگن میایم و فلان و بیسار...اینا همه شعرهای نو هستن که دوستان میگن....دوستان بد برداشت نکنید کارت دعوت های همتون محفوظ است  اما اگه وارد سالن بشید به تعداد هرکدومتون که وارد میشید یه شاخ درمیارم........اگه در نیاوردم اسممو میذارم سکینه.....درسته خزه ولی شیدا سکینه رو دوست داره....چطور خودش سکینه شده اما ما نشیم؟؟؟

آره ما به اینجور چیزا امید نداریم ، والسلام......آخر همه خواهراش میان اون وسط......دریغ از یه دوست....أه أه.....بدم میاد...

البته با مرام ترین دوستان هم به محض اینکه دو تا بشن دیگه همه چی فینیش....یعنی بعد از اکی دادن دیگه به فکر رفاقت های دوران مجردید نباش دوستم.......ناخودآگاه همه تو زمین و زمان پودر میشه.......دیدم که میگم......

آره به قول دوستمون دانای کل نیستیم اما برامون ثابت شده.......شاید این ضرب المثل مناسب این حرفم باشه  که نخوردیم نان گندم ولی دیدیم دست مردم.....طبیعیش همینه.......

چقدر طول میکشه به اینا عادت کنیم......وای....وای......حالم بد شد...آخه یه لحظه تصور کردم اون شرایط رو.....

آه نرگس جوووونم اصلا غصه نخور که طاقت دیدنشو ندارم ، خودم با عاطی و بروبچ میایم بهت کمک میکنیم....

من واقعا بعضی اوقات به همتون افتخار میکنم...ایشالا ماشالا همه همونی میشن که خدا خواسته.....

 

پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز دوشنبه 92.1.26

اهل رفیق و رفیق بازیم........از هر جا یه سری دوست پیدا میکنم.....یکم حلاجی میکنم با خوباشون میمونم.....بقیشونو هم به عنوان دوست معمولی مورد خطاب قرار میدم......پس دوست هم انواع و اقسام داره.....

الان 8 تا دوست فابریک دارم......خدا همشونو حفظ کنه.....جزء اون خفنا هستن......

بگذریم.......

پیش دانشگاهی که بودیم......یه حس مزخرفی داشتم......چون بعد از 2 سال برگشته بودم به یه منطقه ای که ازش فرار کرده بودم.......تو کلاسی که بودم هیشکیو نمیشناختم........گذشت و گذشت......تقریبا با همه جور شده بودم......خصلت آدم باحال همینه.........

خب آدم وقتی یکم با کسی صمیمی میشه ازش شماره میگیره دیگه.......منم تو گوشیم خیلی شماره داشتم.....کم کم که با بچه ها صمیمی شدم ازشون شماره میگرفتم.......

اول سال اولین میز از ردیف وسط رو واسه نشستن انتخاب کردم ولی آخرای سال جای مشخصی نداشتم و هر سری پیش یکی می نشستم....یه روز که مونا نیومده بود رفتم پیش سپیده......یادش بخیر اون صحنه اومد جلو چشمم....

آخرای زنگ بود که اولین صفحه جزوه فیزیکمو باز کردم و گفتم میشه شماره تو داشته باشم؟؟؟ شماره موبایلشو داد.....خودم نوشتم.....گفتم خونتون؟؟؟ با یه حالتی که فکر میکنم میل نداشت بده چن لحظه مکث کرد....ولی شماره شونو داد.....اگه زیاد طول میداد منصرف میشدم.......بعدشم من شماره مو بهش دادم....

اون روز خیلی دورنیست.......یعنی خیلی ازش نگذشته .....دقیقا 14 دی 89 بود..........وقتی اومدم خونه شماره شو تو گوشیم سیو کردم.....

نمیدونم چن روز بعدش بود.....ولی یه روز که گوشیم تو شارژ بود دیدم مسیج داد :

با تو از خاطره ها سرشارم....

با تو تا آخره شب بیدارم.....

عشق من دست تو یعنی خورشید.....

گرمیه دست تو را کم دارم........

من اینو خوندم و خندیدم......کلا ذهنم از اول منحرف بود......چون روز قبلش مونا رو سرکار گذاشته بودم.....تصمیم گرفتم سپیده رو هم سرکار بذارم.......

گفتم : شما؟که یعنی نمیشناسمتو اشتباه مسیج دادی وبعد مسیج های دیگه رد و بدل شد و من فکر میکردم اونو سرکار گذاشتم و اونم از من بدتر فکر میکرد منو سرکار گذاشته....

اون شب خییییییییلی خندیدم..... اون موقع ها خیلی از این کارا میکردمو چقدر به این کارام میخندیدم....

سپیده هم که گفت دو تا داداش داره.......سپهر و سهیل.....گفتم چن سالشونه؟ گفت : 20 -22 یعنی الان 22-24 ساله هستن......... اون حسش یادمه که گفتم "اما اصلا بهت نمیاد دو تا داداش بزرگتر از خودت داشته باشی و من فکر میکردم اولین بچه ای".....

تا چن روز با داداشای سپیده سرکار بودم.....جالب اینجا بود که من هروقت میرفتم پیشش فکر میکرد میخوام یا سپهرشونو تور کنم یا سهیلشونو....ولی بعدا بهش فهموندم که بابا ما اهل این مسخره بازیا نیستیم......خودتو میخوایم.....

رفته رفته رابطه شدیدتر شد و با هم آشنا شدیم.......اواخر بهمن.....یا شایدم اوایل اسفند بود که من یه حسای دیگه ای به سپیده داشتم.......

وای ی ی ی ی......

داشتم میمردم .....ایام عید اون سال گریه میکردمااااااااااااااااااااا.......انقدر دلم براش تنگ میشد که نگو و نپرس.........کلی برنامه ریخته بودم که بعد از تعطیلات که دیدمش چه جوری بپرم بغلش....عین خل و چل ا میشستم رو به دیوار باهاش حرف میزدم.......یادمه چن بار فاطمه سر زده اومد.....گفت دیوانه شدی؟؟ داری با کی حرف میزنی؟؟؟

ای بابا اونا از کجا میخواستن بدونن که من کجاها سیر میکنم.......من قطره قطره وجودم داشت آب میشد واسه خاطره سپیده.......کافی بود سپیده فقط یه مسیج بده.......محو صفحه گوشی میشدم......چن دقیقه فقط همین جوری متنی که نوشته بود و نگاه میکردم......

چقدر وضعم خراب بود.......

بعد از تعطیلات به محض وارد شدن به مدرسه هرکی از آشناها منو میدید میگفت سپیده دنبالته.......سپیده منظرته......فکر کن چقدر ذوق و شوق داشتم.......اما تو یه تایمی رسیدم که نشد بپرم بغلش..... حتی نتونستم بوسش کنم.....أه به خاطره اینکه سرصف بودن......اون روز طبق قولی که شب قبلش داده بود بعد از مدرسه منو مهمون بستنی سنتی کرد....سپیده یادته جوجه میخواستم؟؟؟؟؟؟

 رفتیم یه جا نشستیم و بستنی خوردیم.......14 فروردین 90...........

از فرداش هی درجه علاقمندیم زیاد شد و کم کم کاملا دیوونه شدم.....اون موقع خیلی شرایط بد بود......چه روزایی رو گذروندم......هی دلم بالا ، پایین میشد.....تا حس میکردم دارم بهش نزدیکتر میشم ذوق مرگ میشدم تا دور میشدم بغض خفه م میکرد....

الان دوسش دارم، خیییییییییلی

چه باشه.....چه نباشه.......چه بخواد.....چه نخواد........چه باهام خوب باشه.....چه باهام بد باشه.......چه جزء دوستاش باشم چه نباشم......چه باهاش چت کنم چه نکنم......چه لیاقتشو داشته باشم چه نداشته باشم......

از ثابت کردن اینکه خیلی دوسش دارم خسته شدم.......چه باور کنه چه باور نکنه جزء آدماییه که همیشه به یادشم......حالا میخواد به یادم باشه یا نباشه.......باهاش قهرم نمیکنم.....چه قهر باشه چه نباشه.......عرضه قهر کردن ندارم......نه  تنها با سپیده بلکه با هیچکس دیگه.......................................

تازه از این به بعد اجازه گفتن اینکه دوسش دارم رو هم ندارم......اما چه بگم چه نگم......تو همیشه بدون دوستت دارم......

اگه باهات دعوا میکنم اگه از دستت ناراحت میشم فقط به خاطره اینه که دوستت دارم اگه برام مهم نبودی تو هم میشدی عین تمام دوستایی که ازشون هیچ خبری ندارم...........

حس اینکه یه زمان دلم براش میلرزید دلمو میلرزونه........کم کسی نبود......به حد مرگ عاشقش بودم.......میگفت بمیر......واسش میمردم......گرچه همیشه میگفت نمیر لازمت دارم....

فرق الان با اون موقع اینه که دلم براش تنگ میشه اما دیگه قلبم با تاپ تاپش از حلقم بیرون نمیاد......عادی شدم.....با یادش نفس کم نمیارم......یعنی یه جورایی آدم شدم و مثه آدم دوسش دارم....... ولی هنوزم وقتی مسیج بزنه چن لحظه گیج میزنم....... هنوزم جزء بهترین هاست.....بهترین دوستم......بهترین خواهرم......چه منو به عنوان دوستش بدونه چه ندونه.....

چه لیاقت خواهر بودنشو داشته باشم چه نداشته باشم......دیگه برام فرقی نداره منو به عنوان آدم حساب کنه یا درخت.....مهم اینه  که بهش عشق ورزیدم.....و این حس خوشایندی داره......مهم اینه که دوسش دارم حتی اگه ازم متنفر باشه......و فراموشش نمیکنم حتی اگه فراموشم کنه.....

فقط خواهشا دیدمو نسبت به خودت عوض نکن بذار اگه دروغم باشه تو رویاهای خودم سیر کنم......

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز یکشنبه 92.1.25

من فک کردم اگه بعد از 28 روز دوستمو ببینم یکم اکی میشم اما نمیدونستم پشت بندش یه دعوای حسابی واسم ثبت شده......

روز شنبه  92.1.24  صبح تا ظهر هاسپیتال بودیم...... عصر با مینا بودم......وشب یه فاجعه خیلی بزرگ......

روز یکشنبه 92.1.25 حس انجام هیچ کاری و نداشتم و بابت شب گذشته هنوز اعصابم داغون بود...حوصله قهر کردنم نداشتم مجبور شدم با همه اونایی که شب دعوا کرده بودم به صورت خیلی ملایم حرف بزنم......نزدیکای ظهر بود سپیده مسیج زد و .......

از ظهر تا عصر منتظرش بودم........

مریم رو دیدم.......فک کنم 3 ماه بود ندیده بودمش......به قول یه نفر چقدر عوض شده بود.......

ساعت 7:25 سپیده با آش آمد......و خیلی زود هم رفت......شاید فقط 5 مین.....

خدا قبول کنه هم از سپیده اینا هم از هرکس دیگه ای که تو این چند روز ارادت خودشونو به خانم فاطمه الزهرا نشون دادن.....

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز پنج شنبه 92.1.22

امروز روز خیلی باحال و توپ و جیگری بود......

صب با شیدا رفتیم بانک واسه خاطره یه سری کارا.......یاده کلاس تابستون افتادم وقتی اون مسیر ها رو طی میکردیم....شیدا رو بگو چه جنتل ومنی شده بود لابسب.....

بعداز 30 مین دیرکردن رفتیم سر قرار با عاطی و به سمت یونی حرکت کردیم.......استرس داشتیم نکنه دیر برسیم.....که بعداز نیم ساعت گفتن استاد نمیاد و همه رفتیم خونه ما بعد رفتیم ایستگاه و برگشت به جای قبلی......البته تو یونی إکیپی خیلی صحبت کردیم.....

قسمت بود تو قطار برم پیش الهام و از عاطی و شیدا جدا بشمو بعدشم برگردم خونه.....یادم افتاد سپیده امروز کلاس داشت.....گفتم موقعیت خوبیه ببینمش.....مسیج زدم کلاست کی تموم میشه گفت خونه ام..... خیلی حرصم گرفت که جور در نمیومد ببینمش......

رفتم سوار اتوبوسی شدم که درست سره کوچه خونه پیاده بشم.....

اما نزدیک خونه سپیده اینا تصمیمم عوض شد.......گفتم بذار برم شایدم شد و دیدمش.....چون اگه نمیشد میرفت تا تابستون....بهش زنگ زدم و دیدم اکیه......ساعت 6 و نیم اینا بود که بعداز 57 روز دیدمش

تا 7:20 باهاش بودم......اول بستنی ها رو خوردیم و بعد سپیده کلی چرتو پرت گفت.

مامان و باباش داشتن میرفتن بیرون که تعارف زدن و رفتیم بالا.........نیم ساعت پایین....نیم ساعت بالا......هم آب خوردم....هم شربت......هم کیک..........سپیده خانم......

خوشحال شدم.....هم به خاطره دیدن خوده  سپیده  هم به خاطره دیدن اعضای خانوادش.....

ولی ای کاش خونه شون برج بود اینا هم نوک برج بودن بعد ما مدت زمان زیادی رو تو آسانسور میگذروندیم

کلا 9 تا بوسما واسه خاطره رند شدن 10 در نظر میگیریم

اما اون روز که شونصدتا شد یه صفای دیگه ای داشت....

وقتی رسیدم خونه مستقیم رفتیم خونه عموم.....برای عید دیدنی به صرف شام.......تا ساعت 12 .......

از 12 شب تا 2 هم فرحزاد و خیابون گردی.......اونم خوش گذشت........ 

جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.21

امروز تا رفتیم سر کلاس زبان تخصصی استاد گفت خب کنفراس فصل 8 با شما بود دیگه بعله؟؟من یه نگاه به استاد یه نگاه به فصل 8.....استاد گفت آماده کردی؟؟؟ با یه حالتی  گفتم میتونم بگم.......

خلاصه از ساعت 8 تا 9:30 میخوندمو معنی میکردم...فصل 8 تموم شد.....9 رو هم  چون کسی جز من داوطلب نشد خودم گفتم .....با الهام بودیم.......

بعداز اینکه کارم تموم شد رفتم سره کلاس آمار  پیش شیدا و عاطی...........الهام و نرگس هم اومدن......

اما بعداز آمار دیگه واسه طراحی الگوریتم و معماری نموندیم......با ماشین شیدا رو رسوندم.....بعد با نرگس و عاطی رفتیم دور دور....خوراکی گرفتیمو رفتیم  یه گوشه نشستیم و صحبت کردیم تا ساعت 2:20 بعدازظهر......

عصر هم  که هوا افتضاح شد.....رفتیم اونور......... 

جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.20

امروز هم خوب بود هم بد......

بعد از 27 روز دوستامو دیدم.....اول شیدا و عاطفه بعد نرگس و الهام....فقط همینش خوب بود.....

سره آز- مدار منطقی بازم یاده گذشته م افتادم......گذشته ای که خوب بود ولی.....

دیگه تا شب  بی حوصله بودم.........

تمام کتابامو جمع و جور کردم که رد کنم بره.....لابه لاش بازم خاطرات خودشون رو نمایان کردن......

با خوندن مسیج های یه نفریاده سال 87 افتادم.......بیچاره از ته دل حرف میزد......به درک.....

اما یه هفته ای میشه  کلا رو مود نیستم.......

 

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.19

مردونه پای حرفمم....مسته علم و پرچمم.....

مجنون ابوالفضلم و لیلای دل عالمم.......

ذکره لبم شبی که بی قرارم......یاابوالفضل......یا ابوالفضل

تو زندگیم شده همین شعارم.......یا ابوالفضل.....یا ابوالفضل

سربند سره آسمون....ذکره یا ابوفاضله......ارباب میخره اسمشو..... هرکس  که با ابوفاضله

زمزمه ی کودک ربابه......یا ابوالفضل.....یا ابوالفضل

نوحه ی لب های سرده آبه......یا ابولفضل......یا ابولفضل

-------------------------------------------------------------

امروز اصلا رو مود نبودم فقط یه چیز آرومم کرد..............

آخ خ خ خ.........دلم تنگ شد واسه بیت النور.........

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.18

تا حالا شده تو خواب با چن نفر دوست بشی......خیلی صمیمی تا حدی که دلت براشون تنگ بشه؟؟

خیلی برام عجیبه....چند وقت پیش با دو نفر دوست شدم البته توی خواب.....که بهم قول دادن بازم میبینمشون.....یه روزی رو با یه جایی رو تعیین کردن که همو ببینیم.....اما وقتی اون روز رفتم اونجا دیدم اثری از اونا نیست....هرچه قدر صبر کردم تا ببینمشون اما نیومدن انقدر ناراحت شدم که انگار چه خبره......

امروز خوابشون رو دیدم......عجب خوابی بود.....اومده بود پشت سرم یهو صدام کرد....آنچنان همو بغل کردیم که انگار سالهاست همدیگرو میشناسیم......اون حسش برام خیلی عجیب بود.....وقتی کسی رو اونجوری بغل میکنم که واقعا دلم براش تنگ شده باشه....حس اون دلتنگی هنوز تو خاطرم هست......گفت به همین سرعت مارو فراموش کردی؟؟؟ گفتم نه باور کن من جایی که قرار گذاشته بودیم اومدم اما هرچقدر منتظرتون موندم نه تو اومدی نه اون یکی.....خندید گفت عب نداره حالت خوبه؟؟ و بعدش با هم رفتیم دنبال اون یکی......به قرآن حتی اسماشونم نمیدونم.....اینا کین که تو عالم رویا من وابستشون شدم؟؟؟؟؟؟؟هرچی فکر میکنم چهره هاشون واسم آشنا هم نیست.....

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.16

 

دو تا خواهر و دیدم که به خاطره یه سری مسائل بیخود سالها فقط به هم سلام میدادن......

دو تا خواهرو دیدم که باز هم به خاطره یه سری مسائل بیخود با هم حرف هم نمیزدن .... تازگی ها اگه جایی همدیگرو ببینن سلام میدن و احوالپرسی میکنن.......

میگن دل همدیگرو شکستن و به خاطره همینه که دیگه نمی تونن رابطه ای بهتر از این داشته باشن......

اون حسشون واسم مبهم بود.....یعنی چی رابطشون دیگه اون رابطه اولی نمیشه......؟؟؟ دو تا خواهر؟؟؟؟

اما......

وقتی یه چیزی شکست شاید بشه با چسب تیکه هاشو بهم چسبوند اما دیگه به دلت نمی شینه.....

وقتی قلبت کدر شد باید خیلی بدویی تا تیرگی رو از بین ببری......که هرچقدرم از بین بره باز هم  اثرش میمونه....

وقتی یه کاری رو برای اولین بار انجام دادی دیگه جزء کسایی که تا حالا انجام ندادن نیستی.....میری جزء کسایی که بارها اون کارو انجام دادن....

وقتی یه رابطه خوب از بین رفت دیگه رفت......شاید بشه نگه ش داشت اما دیگه اون کیفیت قبلی رو نخواهد داشت.....

همین الان یعنی ساعت 3 بامداد روز 16 فروردین سال  92 کاملا متوجه شدم اون دو تا خواهر که یه عمر واسه هم میمردن و الان سالی یه بار حال همو میپرسن چه حسی دارن.......بیچاره ها هی میخوان مثله قبل با هم مهربون باشن اما نمیشه......خب 15 ساله نشده، دیگه کی؟؟؟؟ هر دو پیر شدن........دلم براشون سوخت.........اونارو هم چشم زدن.....یادمه همش میگفتن اینا چقدر با هم خوبن.......اونارو هم دیگران از هم جدا کردن وگرنه خودشون همدیگرو دوست داشتن......

بهترین دوستم که از خواهرم بیشتر دوسش داشتم چون واقعا باهاش صمیمی بودم رو از دستم گرفتن..... دنیا با تمام دوستاش........آخ.....

خییییییییییییییییلی درد داره.....

کاملا حس کردم.......حسش اشکمو درآورد..........حس مقایسه قبل و بعد......

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.15

زیره بارون نفساتو دوست دارم...

عطر خوب تو رو بارون میگیره.....

وقتی بارون میاد ناخودآگاه این شعر واسم تداعی میشه.......

بازم فصل بهارو بارون های قشنگش......و باز حسی پر از آرامش میون کلی دغدغه.....

باز هم صدای جیرجیرک عزیز.....دوست نیمه اول سال......

اینجا ایران است.....سرزمینی بسیار خوش آب و هوا....

روزهایش یک جور صفا دارد و شب هایش جوری دیگر......

آب و خاکش مرا گرفت.....اسیر خانه های ویلایی اش شدم....

قدم زدن در خیابان هایش چندان برایم سخت نیست ، به عریض بودنش عادت کردم....

من و آرامش و سکوت این منطقه همه با هم کنار آمدیم....

زیبای کوچک ما در این راه ها پیر و فرسوده شده......به سلامتی 80 هزار تا.....

تصمیم دارم با یکی از سگ های دوره گرده محل، تیریپ رفاقت بیام......شنیدم سگا با وفا هستن....

اوایل بودن مگس های زیاد نورون های مغزمان رو به یه سمت هایی روونه میکرد اما حالا با  یه ضربه حرفه ای میفرستیمشون اون وره آب، پیش هم خوش باشن.......کشتن روزی 80 تا مگس هم سابقه داشته.......

امروز فرداس که مارمولک های عزیز برای عرض سلام و خیر مقدم تشریف بیارن.....

دانشگاه هم خوبه.....چیزی جز سلام نداره......اینجا مدرسه هم نیست....آبخوری نداره.....

یهو همه دانشجوها با هم جو زده میشن اما  مجبورن که فیسشونو بخوابونن......

اینا همه میگذره چطور که دو سالش گذشت ولی اینکه دیگه برنمی گرده و داره خاطره میشه و منم بهشون عادت کردم  کارو سخت میکنه....

زینب : حال میده ما اینجا موندگارشیم و تو بری قم.....

نرگس : کثافت حالا هی منو حرص بده.....

من اینجارو دوست دارم........اما

نرگس که داره میره قم......

عاطفه و شیدا هم که دارن میرن یه جا دیگه........

منم که اینجا نباید می بودم.......

 

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خانم گوگوش

 

آدما از آدما زود سیر میشن.....

آدما از عشق هم دلگیر میشن......

آدما رو عشقشون پا میذارن......

آدما آدمو تنها میذارن......

منو دیگه نمیخوای خوب میدونم.....

توکتاب دلت اینو میخونم.......

یادته اون عشق رسوا....یادته...

اون همه دیوونگی هام یادته.....

تو میگفتی که گناه مقدسه.....

اول و آخرو هر عشق هوسه....

آدما آخ آدمای روزگار.....

چی میمونه از شماها یادگار...؟

دیگه از بگو مگو خسته شدم.......

من از اون قلب دو رو خسته شدم.....

نمیخوای تو بمونی تو این خونه.....

چشم تو دنبال چشم اونه.....

همه ی حرفای تو یه بهونه س.....

اون جهنمی که میگن این خونه س.....

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

about new year's vacation

Saturday : 92.1.3 : we had guests……grand mother & my uncle & Milad with Sarah & Nader for lunch…my Grand father & the other Grand mother with my aunt & the other uncle came in the afternoon…..my eldest uncle with his family came in the night & they were with us too...all of them waited for dinner....I was in bad situation but that was a very good day

Sunday : 92.1.4 : I saw a marvelous dream of my second love that was very well….we ate breakfast with 15 person of my family & then went to the city for trip…we went on top of the mountains….the weather was very gracious….I enjoyed that time

Monday: 92.1.5 : we were at home…..Mahsa & her family came our house at the evening & waited for dinner….I spoke with Mahsa for hours & then went to the yard for getting good weather…..that was a good night

Tuesday :92.1.6 :I saw a marvelous dream of my second love that was very well….we went to my garnd mother house for lunch…..I slept to evening & then went to the other grand parents for dinner…Mahsa’s house…uncle’s house

Wednesday : 92.1.7 : I was at home

Thursday : 92.1.8  : we had guests before noon…at home…everybody fighting with together….today is a bad day from all shame

friday : 92.1.9: we went to the holy shrine......Qom & jamkaran with our relatives......I enjoyed that time

Saturday: 92.1.10 : I was very busy…..I ready for aunt’s girl’s hall…after that we went their house for seeing souvenirs

Sunday : 92.1.11 : It was so so…..first at G.P.H & in the afternoon O.H

Monday : 92.1.12 : we had guests for lunch…….the eldest uncle’s son with his family….but we were guests for dinner in suri’s house with our guests in lunch

Tuesday: 92.1.13 : if I say that was a good day I lying…….just fighting with together….only that time when I & Amir played vallyball was a littel good 

Wednesday : 92.1.14 : I was in my room from morning to night

Thursday :92.1.15 : we were at home & we had guests for dinner……Mohammad Taha & his family but I was in my room from morning to night

Friday :92.1.16: that was a day like the others…..I wasn’t in a good mood….Qazvin

 

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

شعری زیبا

سردی این نگاه و بشکن

فاصله سزای ما نیست

تو بگو واسه همیشه این جدایی حق ما نیست....

بودن تو آرزومه حتی واسه یه لحظه...

میمیرم بی تو......

خوندن من یه بهونه س....یه سرود عاشقونه س....

من برات ترانه میگم تا بدونی که باهاتم....

تو خودت دلیل بودنم.....

بی تو شب سحر نمیشه...

میمیرم بی تو....

آخه من عشقت رو به همه دنیا نمیدم....

حتی یادت رو به کوه و دریا نمیدم.....

با تو میمونم واسه همیشه...

اگه دنیا بخواد......منو تو تنها بمونیم....

واست میمیرم....جواب دنیا رو میدم....

با تو میمونم واسه همیشه......

خاطرات تورو چه خوب چه بد حک میکنم......توی تنهاییام فقط به تو فکر میکنم

با تو میمونم واسه همیشه........

اگه دنیا بخواد......منو تو تنها بمونیم....

واست میمیرم....جواب دنیا رو میدم....

با تو میمونم واسه همیشه......

این آهنگو امروز بیش از 60 بار گوش دادم........ 

سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

حس و حال 92.1.5

زندگی همش عادته.....همین و بس.....

آدما خیلی زود به همه چی عادت میکنن......

دل ، تنگ میشه اگه اون شخص خیلی بیکار باشه....اگه مریض باشی تو بیمارستان دم مرگت باشه دیگه چه دلتنگی ای؟؟؟

اون موقع به خودت فکر میکنی و به هزار جور بدبختی دیگه.....از این به بعد دل غلط میکنه تنگ بشه...

خدایا هیچ کس رو الاف نکن که از الافی عاشق بشه و چرتو پرت بگه که وقتش بگذره.....

کی فکرشو میکرد؟؟؟ که روزی منو تو انقدر باهم صمیمی بشیم؟؟؟؟

تو بیخود کردی با یه خری همچون من صمیمی شدی....من خاک تو سرم خیلی خیلی غلط کردم که نموندم باهنر....

پیش من از عشق حرف نزنید که دیگه از عشق هم متنفر شدم.....

عشق خریتی بیش نیست.......عشق یعنی خودتو کوچیک کنی واسه هر ...... که بعدا میفهمی....

یه بار به یکی گفتم عاشق یه نفرم گفت انقدر بهش عشق بورز که زیر پات علف سبز بشه......الحق که راست گفت ....

میگن هرچی سن میره بالا آدم تجربه ش  بیشتر میشه......من تجربه م یه اپسیلون زیاد شد......

تجربه میگه عشق تا آخره عمرم ممنوع....... یعنی به ارواح خاک خودم خندیده باشم اگه سه باره عاشق بشم......

تجربه میگه به هییییییییییشکیو هیچییییییییییی عادت نکن.....

باید همیشه جوری فکر کرد که همه آدما و وسایل اطرافت استیجاری هستن.......بودجه شو نداشته باشی باید باهاشون خداحافظی کنی.......پس عادت مسخره س.....

تجربه میگه  به هیییییییییییییییییییییشکی اعتماد نکن.........

به نفست هم اعتماد نکن.....از نفس عزیزتر؟؟؟؟؟ قطع بشه میمیری......یعنی تا این حد......

کدوم خری گفته زندگی زیباست؟؟؟؟ اونم احمق بوده که به این زیبایی ها اعتماد کرده........گل هم با اونهمه زیباییش پژمرده میشه......

گم شم....گم شی.....گم شد...گم شیم.....گم شید....گم شند....................... 

سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

از اینور اونور

زینب : خونه ای که دختر نداشته باشه خونه نیست.....

سارا : چرا اینو میگی ؟

زینب : چون واسم ثابت شده......

سارا : کی؟ کجا؟

زینب : دو روز پیش......یه جا......

........

پدر: خونه ای که دختر نداشته باشه خونه نیست.....

زن عمو : بسته دیگه انقدر پزشو ندین ، این ماله شما نیست.....

پدر : هاها..... خوده زینب میگه......

......

مامی : زینب میگه خونه ای که دختر نداشته باشه خونه نیست.....

دایی : اون چه حرفیه ؟ یعنی الان خونه ما خونه نیست؟؟

زینب : نه.....

.......

عروس خاله  : تو این چند سال زینب اولین باره اومده خونه ما......باید بهش پا گشا بدم.....

نرگس : دلم واستون یه ذره شده.....اگه درسمون تموم بشه باید چیکار کنم؟!

مهسا : زینب به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟؟ دیگه واقعا باید به فکر باشیم...... 

سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

از اینور اونور

درباره گوشیم

بابا : نوچ نوچ نوچ.......گوشیشو.......

میلاد : گوشیت تو حلقم...........

دایی : زینب دیگه حتما باید گوشیتو عوض کنی ها خیلی خراب شده........

مهسا : زینب با  گوشیت چیکار کردی اینجوری شده.....

خریدار گوشی دست دوم : خانم گوشی شما رو نمیخرم خیلی داغون شده...........

پدربزرگ خطاب به محمد مهدی : گوشی منو تو برداشتی؟؟؟

...................

مامان : بچه ها بزرگ میشن پدر و مادرها پیر...

بابا : زندگی همینه دیگه ، داره فرار میکنه....

...........

منور و سلما هم دو تا دوست خیلی صمیمی بودن......اینم از آخر و عاقبتشون.......

ایگیت هم منور و خیلی دوست داشت (عاشقش بود)......اما رفت با سلما....

..........

زینب : حاجی بفرما.....آجیل های خیابون فرشته س......فقط به خاطره تو......

عمو امید : تهران....تهران......فرحزاد نبود؟

زینب : دایی اون پیرهنتو باید با ساپورت عمه ست میکردی.....

دایی خطاب به من : خیلی بهت میاد....رئیس جمهور افغانستان هم از همینا میپوشه......

زینب : دایی تو چرا پیرهن مشکیتو از تنت در نمیاری؟؟؟؟

دایی : بذار چهل هوگو دربیاد بعد

عموحسین : اون روز یه سانتافاها هه هه هه هه.......

زینب خطاب به عمو امید : مبارکه ، کی معامله کردی اون لامصبو که جلو دره؟؟؟

زینب : سلام من سحر هستم.......چطوری محمد جوووون؟

میلاد : اون روز با آقاهه هه هه هه هه ، چپس......

.......

نرگس : الان کجایی ؟

زینب : ما یه ساعت اونوریم دو ساعت اینور...

نرگس : یعنی راه انقدر براتون کوتاه شده ؟

زینب : آره دیگه بابام هواپیما شخصی خریده....

نرگس : ما رو هم سوار هواپیماتون کن یه دور بزنیم....

زینب : به روی چشم

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

جزء ای ........اما کلی

91.12.24 پنج شنبه : خونه ، گرند مادرز هوس ، محمد مهدی......

91.12.25 جمعه : گرند مادرز هوس ، محمد مهدی.....

91.12.26 شنبه : گرند مادرز هوس ، شماره 498 به باجه 8....... بانک ملی

91.12.27 یکشنبه : گرند مادرز هوس ، گوووووووووشت ، شماره 100 به باجه 4.....بانک ملی

91.12.28 دوشنبه : گرند مادرز هوس ، مینا ( کفش و شال و شلوار جین )، حرکت خیلی خیلی سنگین یه نفر.....آن فرند.....، خونه.......

91.12.29 سه شنبه : گرند مادرز هوس، آجیل ، ترقه ، خونه.....

91.12.30 چهارشنبه : خونه ، طرف پدری، طرف مادری، یلدا اینا.....

92.1.1 پنج شنبه : دایی کوچیکه ،عمو بزرگه( بابک، دی وی دی ها، شهرک غرب،آجیل های خیابون فرشته) ،دایی کوچیکه (اسپاگتی ویت املت(هم گوجه هم سیب زمینی)) ، خونه......

92.1.2 جمعه : خونه، افسریه ، اکبر ، امیر سالار ، گرند مادرز هوس.....خیلی روز خوبی بود.....

 

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

همین جوری

دیدی یه چیزی رو هی تکرار میکنی ولی  کسی بهت اهمیت نمیده......یه مدت که میگذره دیگه بی حوصله میشی.....نسبت به همه چیز  و همه کس.....حتی بعد از چند وقت دانسته های خودتم یادت میره......خنگ به تمام معنا......حتی حال اینو نداری که از جات بلندشی.......اون موقع کاراتو تقسیم میکنی که انجام بدی اما هر روز به اندازه 5 مین هم نمیتونی کاراتو جلوبندازی.......بدتر از این وجود نداره که نسبت به همه چیز بی حوصله بشی و فقط فکر کنی به چیزای بیخود و بی معنی..........

انگیزه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نداریم

هی روزگار......................

 

پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

92.1.1

من بهترینم......

من تو بهترین شرایط زندگی میکنم.......

من هر روز ظاهرمو یه جوری آرایش میکنم و خودمو به دیگران نشون میدم که همه لذت ببرن.....

من اونقدی دارم که هفت نسل بعد از من با آسودگی کامل زندگی کنن......

من تو تمام سالای تحصیلی ممتاز بودم......

من تو یونی همیشه بالاترین نمره رو میگیرم.....

من همه فن حریفم.....

من هم آشپزیم خوبه هم رانندگیم......

آقا جوووون من همه چی تمومم......همه چیم اکیه.....همه قبولم دارن.......

من بدترینم......

من وضع مالیه خوبی ندارم.......

من ندارم هر روز یه جور تیپ بزنم.....

بچه های من به خاطره فقر میمرند و نسلم منقرض میشه......هه...

من انقد تجدیدی آوردم از درس و مدرسه زده شدم......چه رسد به دانشگاه.....

هیچ کاری هم از دستم برنمیاد......بی عرضه ام.....

آقا جوووون من خنگ به تمام معنام......هیچیمم اکی نیست.....هیشکی هم ازم راضی نیست.....

همه اینا دغدغه های دنیاس....تلاش میکنی به چیزی که نداری دست پیدا کنی اما وقتی به دست آوردیش ، دنبال بالاتر از اونی.....آخرش که چی؟؟؟؟هی فرت و فرت برو بالا.......اون بالا که داری میری درد سرش بیشتره هاااااا اینو بدون.....

اینا اصن مهم نیستن......مهم اون دنیاست.....اونجا که دیگه خودتو خودت هستی و هیچکدوم از مقام های دنیایی به دادت نمیرسن.......

همه میمیریم....اما کی و کجا خدا داند.......

همه یه روز عزرائیل  و ملاقات میکنن اما تو چه شرایطی بازم خدا داند.....

به اون لحظه فکر میکنم.....به اون لحظه که همه چی تموم میشه......اون لحظه که عزرائیل میخواد جونمو بگیره.....یعنی شرایط و وضع و حالم چه جوریه؟؟؟؟

اون لحظه که جدایی فقط با یه شخص نیست......با تموم عالم و آدمه.....اون موقع چیکار کنم......نمیخوام برم من......کجا باید فرار کنم؟؟؟

اون موقع خیلی ها از جنازم میترسن.....اون موقع که سریع زنگ میزنن که بیان منو ببرن......اون موقع که کم کم میخوان منو فراموش کنن.....دنبالم میان......منو میرسونن به منزل جدیدم......به همه خبر میدن که خونه جدید خریدم......بعضی ها خوشحال میشن.....بعضی ها ناراحت.....بعضی ها هم بی تفاوت......

تو یه اتاقک غسلم میدن.......اونا بدنم و میبینن و گریه میکنن.....

اون موقع که آخرین مد رو تنم میکنن......همچین قشنگ ست میکنن هااااا...سر تا پا سفید......محکم میبندنم......

یا زهرااااااااااااااا.......

اون موقع روحم کجاست؟؟؟؟

هاج و واج نگاه میکنم.........تا لحظه ای که منو راهی خونه جدید نکردن دنبالم میان......چن نفر که بهم نزدیکترن با کمک بقیه منو میذارن تو خونم که از قبل آماده شده.....صورتمو میذارن رو خاک و میگن دیدی بازم بینیت به خاک مالیده شد؟؟؟ دیدی مال دنیا به کارت نیومد؟؟؟ دیدی  دنیا تموم شد؟؟؟؟ به این رسیدی که انا لله و انا الیه راجعون؟؟؟.....

اگه سریع کارام ردیف بشه و مراسم خاک سپاری تموم بشه میگن آدم خوبی بوداااااااااا سریع رفت اما اگه طول بکشه میگن بابا از صبح معطلمون کرد.......وقتمونو گرفت لامصب....هه......

اگه خوب بخورن با کیفیت فاتحه میفرستن......

خاطراتشون رو برای هم  تعریف میکنن.....هرکی یه چیزی میگه و یادی ازم میکنن....اون وسطا خیلی ها هم فش میدن...

فوقه فوقش یک سال......یعنی حداکثر زمانو گفتماااااااااا.......یک سال بیشتر به یادم نیستن......یعنی باید فراموش کنن که بتونن به زندگی عادی خودشون ادامه بدن......

اینور تموم شد......من موندمو و اون طرف.

کاش میدونستیم اونور چی میشه.... از زمانی که روح از بدن جدا میشه چه اتفاقایی میفته......

کاش اگه خوبیم از خدا بخوایم تا آخره عمر خوب بمونیم.....اما اگه بدیم بازم از خدا بخوایم کمکمون کنه به خودمون بیایم......

آخه ما اول و آخر ماله خداییم......باید با خودش صحبت کنیم........خدااااا کمک کن تا راهم عوض نشه...... آخه اگه تو کمک نکنی کی میخواد واسه من دلسوزی کنه.....الان که دنیاس همه به فکره خودشونن پس فردا که آخرت باشه  هیشکی ، هیشکی رو نمیبینه.......

راه خوب بودن رو نشونم بده......شرایط خوب بودن رو فراهم کن......4 تا آدم خوب دورو برم بفرست.......محیطی که توش زندگی میکنمو تغییر نده .......اجازه نده کارها و عقاید نادرست رو مغزم تأثیرمثبت  بذاره....چشممو رو کارهای پوچ و مسخره دنیا ببند.....

قبرستونو دوست دارم.....دلم میخواد هرچن وقت یه بار برم اونجا که بیش از حد خودمو گم نکنم و تو دنیا غرق نشم...

بعضی ها انقد خوبن آدم بهشون غبطه میخوره......خوشا به سعادتشون......خدایااااا به ما هم عنایت کن.....

خدایا دارم دعا میکنم که اگه بهت دورم ، نزدیک بشم...... اگه نزدیکم ، نزدیکتر بشم خواهش میکنم دیگه عکس دعامو مستجاب نکن......دیگه اینکه صلاح و قسمت نداره....من خودم دارم ازت خواهش میکنم هوامو داشته باشی ........یه کاری نکنی تو سال جدید گرفتاره هر کار خطایی بشم؟؟؟ خلاصه دیگه اتمام حجت کردم...... 

پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 93
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 125
بازدید ماه : 123
بازدید کل : 6878
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 93
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 125
بازدید ماه : 123
بازدید کل : 6878
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->