Lustrous moon & venus & love

God is one


عشق چیست؟

درسته که هرکسی تعریف خاصی برای عشق داره اما در کل  عشقی وجود نداره!

عشق احساسات درونی خود آدما هستش که گاهی اوقات فوران میکنه و گاهی فروکش و باعث میشه آدم الکی وقتشو تلف کنه،یه مدت به  این یه مدت به اون ابراز احساسات کنه!!!!!!!!!!!

این خود آدم ها هستن که یه آن از یه شی یا یه فرد خوششون میاد و خودشونو وابسته اون فرد یا اون شی  میکنن!

البته در بعضی موارد هم دست خودشون نیست،وگرنه خودشون رو کنترل میکنن!

این در صورتی که هیچ کس لیاقت عشق آدمارو نداره!البته اگه عشقت حقیقی باشه نه پست و حیوانی که اگه اینطور باشه  یه موضوع دیگس که اصلا جای بحث نداره!

حتی عاشق خدا هم نباید بود،از نظر من عشق موندگار نیست که به خدا نسبت بدی!

 خدا رو  باید دوست داشته باشی آهسته و پیوسته ،چون دوست داشتن گرامی تر از عشقه!

دوست داشتن درجه داره که کمترین مرتبش عشقه!

درسته که هنوزم سپیده رو خیلی خیلی دوست دارم ولی نظر کلی که در مورده این مساله داشتم این بود!

کلا منظورم اینه که نباید فکر و ذکرت و محدود کنی به یک فردخاص!

 از اون فرد زمینی که بهش عشق میورزی هیچی بهت نمیرسه...............اینو بدون!

جز اینکه مغزتو خسته میکنی و عمرت تلف میشه!

باید با همه دوست باشی و دوست!

نه صمیمی نه خیلی غریبه که روت نشه حالشو بپرسی،میانه باش!

مثل اینکه یواش یواش اگه خدا بخواد و  گوش شیطون کر دارم برمیگردم به حالت اول

گرچه خودم امیدی ندارم

به خاطره اینکه سپیده  واقعا دوست داشتنیه و نمیخوام که دوستش نداشته باشم!

از اینکه بهش میگم دوستت دارم لذت میبرم ،نمیدونم چرا

 


 

شنبه 28 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خوشحال و شاد و خندانم .........قدر دنیا را میدانم............

الان که دارم این نو شته ها رو می نویسم در بهترین شرایط روحی و جسمی و ذهنی و فکری هستم ....................لپ کلام اینکه خیلی ردیفم...

وای خدا تازه دارم از زندگی کردن لذت می برم.......................قربونت برم!

آخ که چه لذتی داره زندگی کردن...................

عاشقتم خدا جون که همیشه هوامو داری، نمیدونم چه جوری و به چه  زبونی ازت عذرخواهی کنم و بابت همه چی ازت تشکر کنم...........................ممنونتم خدا.

به خاطره عظمت و بزرگی این روز زینبتو به خاطره حرفای یک ماه پیشش ببخش.........................

هرچی دارم و ندارم  به خاطره لطف  بیش از حد تو............

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....................بهتر از این نمیشه!!!!!!!!!

دقیقا یک ماه پیش یه همچین روزایی بود که همش بغض میکردم و بابت سرنوشتم به خدا شکایت میکردم و ........................ چه ناشکری هایی که نکردم.......

من یعنی زینب کوچولو،بنده بی تجربت الان از همین جا  بلند داد میزنم "عاشق برنامه ریزیتم ...............اینکه یه جوری همه چیومنظم و مرتب  میچینی که  آدم مات و مبهوت میمونه...........الان تازه دارم میفهمم که اگه اینجوری نمیشد پس چه جوری میخواست بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وای خدانکنه جوره دیگه میشد!!!!!!!!!!

آره تموم شد،همه علاقه ای که به محل زندگی ای قبلیم داشتم!

برعکس روزای اول که منتظر فرصتی بودم که بریم خونه مادرجون اینا الان دیگه حوصله و اعصاب اینجور کارا رو ندارم، وقتی هم که میریم تا یکم از تایم معمولش میگذره ازشون میخوام که برگردیم خونه خودمون چه رسد به اینکه دوباره بخوایم برگردیم اونجا!!

امروز الهام گفت :به خاطره دانشگاه اومدید یا میمونید؟ خودم فقط لبخند زدم.

نرگس به جای من گفت :اگه مامانش ایناهم بخوان برگردن زینب دیگه برنمیگرده!

والا دیگه،کجا میخوان برگردن؟؟؟؟؟؟قرار نیس هی آدمو بکشونن اینور اونور که !!!!!!!!

خدا وکیلی رو نیس که یه چیز از سنگ پای قزوینم اونورتره،یکی نیست بگه: د آخه به خاطره تو اومدن اینجا دیگه!

خانم طالقانی گفتا...............................اون روزای اول خیلی باهام صحبت کرد

گفت عادت میکنی گفتم همه همینو میگن!!!!اما برگشت گفت:بهت قول میدم که عادت میکنی

جوری میشه که دیگه حاضر نیستی برگردی جای قبلیت، برگشتم گفتم عمرا این اتفاق بیفته!!!!!

اون موقع با این حرفا و دلداری ها قلبم ترک ترک میشد اما حالا .................اوه چی بگم که اصلا یه شخصیت دیگه شدم.

امروز نرگس با شنیدن حرفام کپ کرد و گفت زینب عقایدت خیلی عوض شده!

اینجا انقد بهم خوش میگذره که حاضر نیستم این لذت و با هیچ چیزه دیگه ای عوض کنم.

من و نرگس و الهام و شیدا و عاطفه ،5 تایی یه اکیپ زدیم به هم،انقد جور شدیم که خدا میدونه!!!!!!

فقط یه مشکلی هست که  معبودم خودش در جریانه!

خدا جون خودت هرجور صلاح میدونی سرنوشتمو رقم بزن!

دوست دارم دست همه کسایی که یک قدم برام برداشتن و ببوسم و تا آخر عمر نوکرشون باشم.

بعد از خدا هر چی دارم از پدر و مادرم که واقعا فرشته های حقیقی هستن،خدایا راهنماییم کن تا آخر عمر نوکریشونو کنم..........

دست تک تک معلمام که نه، ولی بیشترشونو میبوسم که من هنوزم شاگردحقیرشونم!

خانم طالقانی کجایی که دلم برات یه اپسیلون شده!

هشت ماه کم نیستا،آخ جون 10-20 روز دیگه میبینمت!!!!!!    

دلم برای بیت النور و حال و هوای بیت النور و برو بچ بیت النور خیلی تنگ شده.

وای اگه این ماه رمضون و محرم نبود چیکار میکردیم خدا جون؟!

خدا جون دیونتم 

سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

تقدیم به کسی که لیاقت داشته باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 كاش الآن آغوش گرمت سرپناه خستگيم بود،

دو تا چشمات پر از اندوه، واسه دل‌شكستگيم بود،

آرزوم اينه كه دستام توي دستاي تو باشه،

تنگي اين دل عاشق با نوازش تو واشه،

واسه چي خدا نخواسته من تو آغوش تو باشم؟

قول مي‌دم با داشتن تو هيچ غمي نداشته باشم،

همه‌ي هستي قلبم تو دو حرف خلاصه مي‌شه:

عشق تو،               بودن با تو،

دو نياز زندگيشه...

پرم از ترانه تو، گرچه واژه‌ها حقيرن،

خوبه وقتي نيستي پيشم، اونا دستامو مي‌گيرن...

راز عشق منو هيچ كسي غير مهتاب نمي‌دونه،

تنها شاهد واسه غصّه، گريه و تنهاييم اونه!

واي اگه من اين نبودم كاش مي‌شد پرنده باشم،

تا از اين دور بودن از تو بتونم بلكه رها شم!!!...

يه پرنده شم شبونه بكشم پر به خيالت،

برسم به لونه‌ي تو بگيرم سر زير بالت،

زندگيم رنگ خدا بود، اگه تنها تو رو داشتم،

اگه مي‌شد واسه گريه، رو شونت سر می گذاشتم........

         

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد چرا که تو را دوست دارم

دیوانه وار عاشقت شدم چرا که مهربانی را در وجودت دیدم

با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم

نه تو از عشق من دست می کشی . . .

فقط

سپیده

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

همیشه بدونید...............

 
اگه پسری ضد دخترا حرف زد بدونید . . .
1.ازهمه بيشتر دنبال دخترهاست و براشون له له ميزنه!!
2.حکايتش حکايت همون گربه هست که دستش به گوشت نميرسيد مي گفت پيف پيف بو ميده!

3.تا حالا صد تا دختر سرکارش گذاشتند و حالشو گرفتند !
4.تا حالا هر چي التماس کرده دختراي ناز ايروني که سهله يه وزغ ماده هم تحويلشون نگرفته!!
5.توي دانشگاه نمره هاي ماکزيمم دخترا رو ديده و براي اينکه کسي نفهمه آي کيوش در حد کلوخه مجبوره بشينه براي دخترا حرف در بياره !
6.تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تميزي و خوشتيپي خواهرش مدام زدند تو سرش .
7.از اينکه با صد نوع مدل موي مختلف و خط ريشاي عجيب غريب نميتونه قيافه ی  مثل اژدها شو يه کم شبيه آدما بکنه به دختراي ايروني که با آرايش زيباتر ميشند حسودي مي کنه !!!
8.مي بينه يک نفر تو دنيا پيدا نميشه که فقط يه بار منتشو بکشه و بايد يه عمر ناز کش باشه !
9.مي بينه خيلي از مردا و پسراي اطرافش (و حتي خودش ) حاضرند با اشاره يه خانم همه چي شونو فدا کنند اون وقته که يه جاش به شدت ميسوزه و شروع میکنه ضذ خانمهای متشخص صحبت کردن !!!
10.برای همین خانها همیشه با نهایت ادب و احترام به چنین آقایانی می فرمایند : خاک تو اون سرت با این همه ...  عقده ای  بدبخت  حسود !!! ( خودتی )

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دو نکته مهم برای تو

   

   اگر روزی حس کردی در یکزمان، عاشق دونفرهستی، دومی را انتخاب کن؛

    چون اگرعاشق اولی بودی، به دومی دل نمیدادی!!!

   .................................................................

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بیشتر زنده نیست

 

 
   یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله


   و فاصله یعنی 2 خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند


    یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست


     و یاد گرفتم هر چه عاشق تری

           تنهاتری!!!!!!

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم

 
 باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم


من می توانم ،می شود آرام تلقین می کنم


                       با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم


                        با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم


 سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم


شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم


                        حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود


                       فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم


 من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین


خود را برای درک این، صد بار تحسین می کنم


                        از جنب وجوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود


                       وقتی عروسی می کند، این می کنم آن می کنم


 خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور


با لطف قرص قد نقل یک خواب رنگین می کنم


                        این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است


                       از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم


 هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت


حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم


                        نه اسب،نه باران،نه مرد،تنهاییم و این دائمیست


                       اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم


 یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را


در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم


                        حالا نه تو مال منی،نه خواستی سهمت شوم


                       این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم


کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست


این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم


                                                                                  
              مریم حیدرزاده

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

مصاحبه با خدا

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

 پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

 خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

 من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟

 خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...

 سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

 - یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

 - اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.

 با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

چهره شناسی فک و فامیل

خاله

 معنای لغوی: خواهر مادر

 معنای استعاره ای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.

 نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد.

 غذای مورد علاقه: آش کشک.

 ضرب المثل: خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود.

 زیر شاخه ها: شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید.

 مشاغل کاذب: خاله زنک بازی، خاله خانباجی.

 چهره های معروف: خاله خرسه، خاله سوسکه.

 داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است.

 

  عمه


معنای لغوی: خواهر پدر

 معنای استعاره ای: هر زنی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد/هر زنی که مادر چشم دیدنش را نداشته باشد.

 نقش سمبلیک: به عهده گرفتن مسئولیت در موارد ذیل: ۱- جواب همه ی فحش هایی که می دهید. مثال: عمته... ۲- جواب همه ی محبت هایی که می کنید. مثال: به درد عمه ات می خوره... ۳- توجیه کلیه ی بیقوارگی ها/رفتارهای نامتناسب شما (تنها برای دخترخانم ها). مثال: به عمه ات رفتی. ۴- خیلی چیزهای بدِ دیگه. از ذکر مثال معذوریم...

 غذای مورد علاقه: شله زرد، سمنو.

 ضرب المثل: ندارد (تخفیف به دلیل تعدد در نقش های سمبلیک).

 زیر شاخه ها: شوهر عمه: یک مرد پولدار که سیبیل قیطانی دارد و چندش آور است. پسرعمه/دخترعمه: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی حالتان را به هم می زنند.

 چهره های معروف: عمه لیلا.

 ترجیع بند: دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست. (شما رو نمی دونم ولی من اینو از عمه ام می شنوم نه از خاله ام!)

 داشتن یک عمه که در توصیفات فوق صدق نکند جزو خوش شانسی های زندگی است.

 

  دایی

معنای لغوی: برادر مادر

 معنای استعاره ای: هر مردی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد/هر مردی که پتانسیل کتک خوردن توسط پدر را داشته باشد.

 نقش سمبلیک: یکی از معدود مردانی که هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می دهد، همیشه حرفهایتان را می فهمد و می شود پیشش گریه کرد.

 غذای مورد علاقه: فسنجون.

 ضرب المثل: عروس را که مادرش تعریف کنه، برای آقا داییش خوبه. اگه خاله ام ریش داشت آقا داییم بود.

 زیر شاخه ها: زن دایی: یک زن چاق و شاد که خیلی کدبانو است و جلوی مادر قپی می آید. پسردایی/دختردایی: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی مثل یک همرزم ساپورتتان می کنند.

 چهره های معروف: علی دایی، دایی جان ناپلئون.

 ترجیع بند: همه چیز زیر سر این انگلیساست.

 سعی کنید حتما حداقل یک دایی داشته باشید.

   عمو

 معنای لغوی: برادر پدر

 معنای استعاره ای: هر مردی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.

 نقش سمبلیک: یکی از مردانی که شما همیشه باید بهش بوس بدهید و بعد بروید کارتون ببینید تا او با پدر حرفهای جدی بزند. یکی از مردانی که مادر به مناسبت آمدنش قرمه سبزی می پزد و همیشه وقتی می رود پدر ساکت شده، به فکر فرو می رود.

 غذای مورد علاقه: قرمه سبزی، آبگوشت.

 ضرب المثل: عقد دختر عمو پسر عمو را در آسمان بستند.

 زیر شاخه ها: زن عمو: یک زن خوشگل که زیاد به شما توجه نمی کند و خودش را برای مادر می گیرد، دخترعمو/پسرعمو: همبازی دوران کودکی که اگر تا هجده-بیست سالگی دوام آورده باهاش ازدواج نکنید خطر را از سر گذرانده اید.

 مشاغل کاذب: بازی در قصه های ایرانی-اسلامی..

 چهره های معروف: عمو زنجیرباف، عمو یادگار، عمو پورنگ.

 داشتن یک عمو ی پولدار خیلی خوب است.

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

یک با یک برابر نیست

معلم پای تخته داد میزد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی آخر کلاسیها

لواشک بین خود تقسیم می کردند

وآن یکی در گوشه‌ای دیگر «جوانان» را ورق می زد

برای اینکه بیخود های‌و هو می کرد و با آن شور بی‌پایان

تساویهای جبری را نشان می‌داد

با خطی ناخوانا بروی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک

غمگین بود
 
تساوی را چنین بنوشت : یک با یک برابر است

از میان جمع شاگردان یکی‌برخاست

همیشه
 
 یک نفر باید بپاخیزد....
 
به آرامی سخن سر داد:
 
تساوی اشتباهی فاحش و محض است

نگاه بچه‌ها ناگه به یک سو خیره گشت و

معلم مات بر جا ماند

و او پرسید : اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود

آیا یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت

معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود

و او با پوزخندی گفت:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه

قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه می‌داشت بالا بود

وآن سیه چرده که می نالید پایین بود؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد

حال می‌پرسم یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گردید؟

یا چه‌کس دیوار چین‌ها را بنا می‌کرد؟

یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم می‌گشت؟

یا که زیر ضربه شلاق له می‌گشت؟

یک اگر با یک برابر بود

پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟

معلم ناله‌آسا گفت:

بچه‌ها در جزوه‌های خویش بنویسید:
 یک با یک برابر نیست...

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

معلم

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق

عشق نمي پرسه كه تو كي هستي،

 فقط ميگه تو مال مني.

عشق نمي پرسه، اهل كجايي،

 فقط مي گه توي قلب من زندگي مي كني.

 عشق نمي پرسه كه چي كار مي كني،

 مي گه باعث مي شي قلب من به زبون بيفته.

عشق نمي پرسه چرا دور هستي،

 فقط مي گه هميشه با مني.

 عشق نمي پرسه كه دوستم داري

فقط مي گه دوست دارم.

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

مکالمه رمانتیک بین دو عاشق

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
 چرا مرا دوست داری …؟
 چرا عاشقم هستی …؟
 پسر گفت …:
 نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
 دختر گفت …:
 وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
 پسر گفت… :
 واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
 دختر گفت …:
 اثبات.!.!.؟
 نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
 شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
 اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
 پسر گفت …:
 خوب …
 من تو رو دوست دارم …
 چون …
 زیبا هستی…
 چون…
 صدای تو گیراست …
 چون…
 جذاب و دوست داشتنی هستی…
 چون …
 باملاحظه و بافکر هستی …
 چون …
 به من توجه و محبت می کنی …
 تو را به خاطر لبخندت …
 دوست دارم …
 به خاطر تمامی حرکاتت…
 دوست دارم …
 دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
 چند روز بعد …
 دختر تصادف کرد و به کما رفت…
 پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
 نامه بدین شرح بود …:
 عزیز دلم …
 تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
 اکنون دیگر حرف نمی زنی …
 پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
 دوستت دارم …
 چون به من توجه و محبت می کنی …
 چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
 نمی توانم دوستت داشته باشم…
 تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
 آیا اکنون می توانی بخندی …؟
 می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
 پس دوستت ندارم …
 اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
 در زمان هایی مثل الان…
 هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
 آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
 نه هرگز…
 و من هنوز دوستت دارم …

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

!!!!!!!!!!!!!

دفتر عشـــق که بسته شـد



دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم



خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون



به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم



اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود



بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد



برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت



حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد



تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو



بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم



غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت



بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم



از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم



از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم



چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم



چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم



دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن



فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه



چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
     


آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه



دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه



بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو



ازاون که عاشقــــت بود



بشنواین التماس رو 

شنبه 14 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اومدم فقط بگم . . .

عمو وسطیم همیشه میگه :" واسه کسی تب کن که واست تب کنه"

هیچ وقت قبولش نمیکردم ولی تو این چند روز بهش رسیدم!!!!!!!!!

شنبه 7 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

نمیدونم چمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

این روزا اصلا حوصله ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شاید چند وقتی نباشم!!!!!!!

فعلا!!!

یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 117
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 149
بازدید ماه : 147
بازدید کل : 6902
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 117
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 149
بازدید ماه : 147
بازدید کل : 6902
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->