میاد بارون احساس.......از ابره تیکه تیکه...........که سقف نازک دل......... دوباره کرده چیکه، چیکه.... چیکه ...........!
اولین ساعات روز تولدم را با ریختن قطرات اشک گذراندم.....باری دیگر سالی دیگر گذشت و 365 روز دیگر به خاطراتم افزوده شد.
ورود به دوران جوانی و پایان دوران نوجوانی ،به هیچ عنوان احساس خوبی ندارم!
مامان اینا غافلگیرم کردن، تو اون شرایط و وضعیت مامان، اصلا فکر نمیکردم که تولدم رو جشن بگیرن، هیچ انتظاری هم نداشتم .............سورپرایز شدم.
البته جشن آنچنانی نبود ولی جای تشکر فراوؤن داشت،دوستان زیادی پیام تبریک فرستادن!
اولین نفر عاطفه دوست دوران راهنمائیم بود که سه روز جلوتر تولدم رو تبریک گفت!
22 بهمن ، بعدازظهر بود که به ترتیب : دختر عمه مامی، دائی علیرضا، سپیده جان پیام تبریک فرستادن!
طبق معمول بیدار بودم و موسیقی گوش میدادم که به محض اینکه تاریخ عوض شد و 23 امین روز از بهمن شروع شد به ترتیب:نرگس، شادی ،آناهیتا، ،الهام و عاطفه دوست دوران دانشگاه هم صبح زود تبریک گفتن !
زهرا و مریم هم دیر جنبیدن 24 ام ،اس تبریک فرستادن!
19 سالگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شروع عاشقی و فقط سپیده ، دغدغه بزرگ کنکور، راکوتان و دکتر سعید کشاورز، فوت مادربزرگ هانیه ،مکتبی و تعطیلات عید و اردوی مطالعاتی یک روزه من، عمو امید، 13 بدر، هاجر خانوم ،پارکینگ ، رتبه های قشنگ قشنگ ، رانندگی ،فوت پدربزرگ مینا ،مرزن آباد،عباس آباد همدان، ماه رمضون و کولر گازی، انتخاب رشته و دکتر نکوئی ، سارا و نادر و تبریز، ماجرای کلاس کمک های اولیه ، قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر(سخت افزار تهران جنوب) ، قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر (نرم افزار .........واحد..........) ، دیفرانسیل و طاهری ، زبان پیش دانشگاهی ، فاطمه نخعی ، اصغر کریم زاده ، علی محمدی تبار، نجمه مختاری، فاطمه باقری، دهنده عمومی ،اثاث کشی به............،نرگس و الهام و شیدا و عاطفه دوستای دانشگاهی!
22 آذر، دوستان به همراه کوکو سبزی مامان، 14هم و15 هم دی و اولین هنرنمایی من در رانندگی،11 بهمن و لیزر، بیمارستان مردم و بخش زنان.
این بود ماجراهای نوزدهمین سال زندگیم .
خودم برای خودم آرزو میکنم،آرزو میکنم هر روز به معبودم نزدیک تر بشم !!
اینهمه حرص و طمع برای چیست؟
آخه این دنیا مگه سرای کیست؟
شاهان همه رفتن،خان ها به جا ماندن
شاهان گدا ماندن،دنیا به جا مانده
مهتاب عشق بتاب.......................
باران عشق بتاب........................
چه کسی با خود برده ذره ای از ماله دنیا را
چه کسی پیمان بسته که ببینه صبح فردا را
وقتی آدم یه روزی فنا میشه
میمیره، روح از بدن جدا میشه
پس دیگه جنگ و جدال واسه چیه؟
اونی که مونده تو این دنیا کیه؟
بله اینم از روزه تولد ما ......................................