Lustrous moon & venus & love

God is one


چه روزه سختیه اون روز :-(...

این مطلب رو تو یه سایت خوندم تحت تاثیر قرار گرفتم......

چگونه خاك می كنیم (قبل از چگونه خاك می شویم)

این مطلب را برای این می‌نویسم که بعداً شاید صورت این مراسم تغییر کند و نگاه کردن به این مطلب ارزش داشته ‏باشد. لذا اگر در حال حاضر خوشحال هستید و فکر می‌کنید که این مطلب شما را از دل و دماغ می‌اندازد نخوانید یا بعداً ‏بخوانید. ولی کلاً این هم جزئی از زندگی ماست و نباید آن را از خودمان جدا کنیم. مثل فقر(چه مادی و چه معنوی) که وجود دارد ولی ما ‏نمی‌خواهیم فقری اطراف خودمان ببینیم.

 در ایران اگر کسی بمیرد بستگی دارد در خانه بمیرد یا در بیمارستان، فرد مهمی باشد یا نه، همه اقوام در آن شهر باشند ‏یا نه، بسته به این شرایط میت را معمولا یک تا سه روز نگه می‌دارند تا همه اقوام و آشنایان مطلع شوند و جمع شوند. ‏اگر در بیمارستان باشد در سردخانه بیمارستان و اگر در خانه باشد تا یک روز اشکالی ندارد در خانه نگه می‌دارند. در ‏خانه فرد متوفی را معمولا در همان اتاقی که بوده نگه می‌دارند و اهل خانه هم تا صبح بالای سر مرده گریه می‌کنند. بعد ‏برای تشیع جنازه به بهشت زهرا زنگ می‌زنند تا ماشین مخصوص حمل جنازه بفرستد. این ماشین‌ها جدیداً بنز شده‌اند. ‏در روز تشیع جنازه اقوام و آشنایان همه جمع می‌شوند خانه متوفی و مراسم از خانه شروع می‌شود. روی جنازه معمولا ‏یک پارچه ترمه می‌اندازند و در محله شروع به تشیع می‌کنند. مردم زیر تابوت و یا برانکارد را می‌گیرند و می‌گویند:‏

 به عزت و شرف لا اله الا الله..... لا اله الا الله .... ‏

 در این بین که در خیابون راه می‌روند چند بار هم تابوت یا برانکارد را زمین می‌گذارند و بر می‌دارند. در اسلام توصیه ‏شده که در تشیع جنازه شرکت کنید هرچند که آن فرد آشنای شما نباشد. برای همین هم گاهی افرادی غریبه هم ‏می‌آیند و دستی به زیر برانکارد می‌گیرند و چند قدمی با جمعیت همراه می‌شوند. بعد از این مرحله جنازه داخل ماشین ‏بهشت زهرا قرار می‌گیرد و افرادی که قصد داشته باشند به مراسم خاک سپاری بروند با ماشین شخصی یا ماشین‌هایی ‏که توسط خانواده متوفی تهیه شده‌اند به قبرستان می‌روند.

در قبرستان مرده اول به غسال خانه یا همان مرده شور خانه ‏می‌رود. در بهشت زهرا تهران اینجا اتاقی است که یک سمت آن تمام شیشه‌ای است تا خانواده مرده از مراسم شستن ‏بازدید کنند. در این اتاق دو یا سه وان سنگی است که حدود 180 تا 200 سانتی‌متر طول آنها است. مرده را از روی ‏برانکارد برداشته داخل این سنگ‌ها قرار می‌دهند. توی مرده‌شور خونه بعضی وقت‌ها یک طلبه‌هم جزو مرده‌شورها است و ‏داوطلبانه کار می‌کند. بعضی از مرده‌ها مستقیم از بیمارستان می‌آیند برای همین با همان لباس بیمارستان و بعضی‌ها ‏هنوز حتی چسب سرم‌شان هم باز نشده. مرده‌شور با یک قیچی این لباس‌ها را از بالا تا پایین پاره می‌کند و با دوشی که ‏دستش هست شروع به شستن مرده می‌کند. یک پارچه به شکل روبالشتی هم دارد که ماده شستشو توی آن است و آن ‏را کف می‌کند روی مرده می‌کشد.

بعد چند‌جای مرده پنبه می‌کند و کافور قرار می‌دهد. بعد نوبت به کفن کردن است. ‏نمی‌دونم چرا قبل از کفن روی مرده نایلون می‌کشند بعد روی این نایلون کفن را می‌کشد. بعضی‌ها هم همراه مرده از این ‏دعا‌های 100 تومنی (البته الان شاید گران‌تر شده باشند) می‌گذارند یا تسبیح خاک کربلا دور گردن مرده می‌گذارند من ‏نمی‌دونم این نایلون و تسبیح و دعا از کی وارد این سیستم شده . می‌کند. بعد مرده آماده نماز میت است. این نماز نیاز به وضو ندارد و لازم هم نیست که ‏کفشتون رو در بیارید. چند‌تا آخوند هستند که نماز را می‌خوانند شما فقط کافی است تا اسم مرده را بگویید او برای آن ‏نماز می‌خواند. این نماز ایستاده است و چند تا الله اکبر دارد.

بعضی از مرده‌ها خیلی فامیل دارند، بعضی‌ها کسی را ندارند، ‏فامیل بعضی‌ها با کراوات و لباس‌های شیک هستند و بعضی‌ها بیچاره و بدبخت. بعضی‌ها زبر و زرنگ همه کارها رو از ‏حفظ هستند بعضی‌ها اصلا نمی‌دانند مرحله بعد چی هست. بعد از نماز زن‌های خانواده دور مرده جمع می‌شوند و سر ‏مرده را از توی کفن بیرون می‌آورند و برای آخرین بار با مرده خداحافظی می‌کنند. بعد از این مراسم دوباره مرده را بلند ‏کرده و توی ماشین حمل جنازه قرار می‌دهند و افراد به سر قبر می‌روند.

قبر یک گودی به عمق حدود 2 متر است ‏‏(بستگی دارد که قبر چند طبقه باشد) که در ته آن با بلوک‌های سیمانی یک جایی درست شده‌است که مرده در آن قرار ‏می‌گیرد و با چند بلوک سیمانی دیگر که روی بلوک‌های دیگر قرار می‌گیرند مرده در یک اتاقک کوچک (یک کانال ‏سرپوشیده) قرار می‌گیرد. مرده را در قبر گذاشته صورت او را رو به قبله می‌کنند بعد از مردان خانواده یکی باید برای ‏گفتن تلقین به داخل قبر برود. سر مرده را از کفن بیرون می‌آورند و مداحی که با بلندگو دارد و نوحه می‌خواند شروع ‏می‌کند به خواندن تلقین.

اول اسم مرده را صدا می‌زند که یکبار اشتباهی یک مرده دیگه جواب ندهد بعد از این شروع ‏می‌کند که خدای تو کیست (البته جواب‌ها را می‌رسانند) که خدای تو الله است، پیامبر تو حضرت محمد است، امام اول ‏‏... تا امام 12. وقتی روضه خوان تلقین را می‌خواند آن فردی که داخل قبر است باید شونه‌های مرده را تکان دهد. بعد از ‏آن سنگ لحد را روی مرده قرار می‌دهند. قسمتی از خاکی که از قبر خارج شده‌ را با آب قاطی می‌کنند تا گل شود و بعد ‏شروع می‌کنند روی مرده ریختن. معمولا هر فرد یک مشت یا یک بیل خاک روی مرده می‌ریزد. بعد از آن هم باید بالای ‏سر مرده را ترک کنند و زیاد نمانند

 

چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

23 بهمن 92

بیست و یک سالمون هم تموم شد.....

مسیج ها به ترتیب: دُخی، عاطفه ملک، سپیده، الهام،  سمانه، مژگان،  عاطفه،  شیدا، مینا، نرگس ،هانیه و سمیرا ..........

روز بیست و دوم بهمن نزدیکای غروب بود که دُخی  تبریک تولد فرستاد......مثل همیشه اولین نفر......

بابا و مامان کادوی تولدمو دادن.......

شب که ساعت  12 گذشت و رفت تو بیست و سه بهمن، عاطفه ملک دوست صمیمی دوران راهنمایی مسیج داد......

صب ساعت 7:26 که داشتم چایی دم میکردم ؛خواهر سپیده مسیج تبریک سند کرد........

ساعت تقریباً 8:15 اینا بود الهام زنگ زد و تبریک گفت.....گفت که دانشگاهه و همه بچه ها هم هستند و سلام میرسونن......

وقتی که خداحافظی کرد، بلافاصله سمانه مسیج تبریک فرستاد.........

بعدش بانک.....بعدش مژگان.......بعدش عاطفه ساعت 10 صب بود مسیج داد....

مادربزرگ اومد کادو................

بعدازظهر شیدا زنگ زد......یه ساعتی بین 2 و 3..........

ساعت 16:21 بود که خواهر مینا یه تبریک همچین پر ملات فرستاد..........

رفتیم اونور واسه جابه جا کردن وسایلای مادربزرگ........یکم اونجا بودیم بعد رفتیم خونه پدره پدر.......

اون مادربزرگ هم کادو داد.......

شب ساعت 21:35 نرگس مسیج داد.....

در کل روزی بود که فقط دُخی شادم کردمثه همه روزای دیگه.........از ساعت 5:38 بهش مسیج دادم تاااااااااااا.................

البته بماند که صب چه کارا که نکردم و اول صب همه اعضاء خانواده رو شاد کردم.......

روز بیست وچهارم شیرینی گرفتیم و رفتیم خونه مادربزرگ که همه اونجا بودن........اما یه جوری شدکه همگی رفتیم خونه دایی و همه کادو مادو دادن..........

آخره شب رفتیم خونه سارا..........ساعت 11 خونه خودمون بودیم........

 

شنبه 26 بهمن 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

داستان جدید

ساعت 8 روز یکشنبه 13 بهمن بود که تماس گرفتن و خبر خواستگار جدید رو دادن ......دوباره داغون شدم......اون شب خیلی شب بدی بود.....همون خانمی که معلم کلاس اولم بود و همیشه میگفت من زینب رو خیلی دوست دارم واسه داداشش......

أی باااااااااااااباااااااااااا.......

با هزار جور  پند ونصیحت راضی شدم که اجازه بدم که تشریف بیارن خونمون.....

روز چهارشنبه 16 بهمن ساعت 4:45 اومدن.......یه دسته گل بزرگ......4 تا رز سفید......4 تا رز قرمز..... و دو تا هم .......

شازده پسر گل رو داد دست مامان.......

خواهر + مادر + خوده خودش......

جورابای سفیدشو با پیرهن سفیدش ست کرده بود.......

واقعاً هندسام بود......به محض ورود تمام حرفای 1 ساعت قبلمو پس گرفتم.......البته بیشتر فیلم بازی میکردم......

کت اسپرت آبی نفتی......با شلواراسپرت آبی نفتیش تو حلقم........

منم سلام و علیک کردم و رفتم تو آشپزخونه تا اینکه وقت چایی بردن شد......أی ی ی ی ی بااااااااااااااابااااااااااااااا........

ساعت 5:05 بود چایی رو بردم.......بعدش برگشتم آشپزخونه......

صدام زدن برگرد بیا بشین اینجا......بععععععععله.......رفتم نشستم اون دور دورا.......خواهرش گفت اونجا که فایده نداره بیا بشین روبه روی ما.......هیچی دیگه داشتم آب میشدم ولی خب پاشدم رفتم اون طرف.......

کلاً خانواده سرزبون داری هستن......خواهرش با روی بسیار گشاده و لبخنده جذابی که به لب داشت گفت خب این آقا.......ما هستش.....28 سالشه.....کارشو که میدونید.....بچه مومنی هستش.....لب به سیگار نزده......نماز خون......خیییییلی پسره خوبیه.....منم لبخند زدم......میدونستم پسره خوبیه......اونم که سرش پایین بود.....سر به........نبود ولی فقط پایین میز تلویزیون رو نگاه میکرد......هراز چند گاهی نگام به نگاش میفتاد اما تو دلم بلوا بود......

خواهرش منو یه جوره دیگه میشناسه.......یکم صحبت شد......بعدش گفت نمیدونم حالا هر سوالی هست بپرسید من در خدمتتون هستم یا اینکه اگه اجازه بدین برن صحبت کنن چون مهم خودشون دو تا هستن.....فقط قیافه که مهم نیست مهم انتظاراتی هست که از هم دارن البته قیافه هم مهمه ها ولی حرفاشون رو باید بهم بزنن چون جووونای امروز خودشون پسند میکنن و خودشون تصمیم میگیرن ......بعد به من نگاه کرد گفت اینجا میخواید صحبت کنید من تکون خوردم و با لبخند گفتم نه اینجا که.......پاشدم و به سمت گل پسرشون نگاه کردم و گفتم بفرمایید و خودم جلوتر رفتم داخل اتاق و برق رو زدم .......نشستیم.........

این از اون محمد هم که بچه کف هیئت بود مومن تر بود......گفت بسم االله الرحمن الرحیم توکل برخدا اولین سوال من از شما اینه که از همسر آیندتون چه انتظاراتی دارید؟ یهو دمای من رفت رو 186........هم خنده م گرفت هم گریه هم خجالت......گفتم یعنی چی؟ گفت این خودش 5 تا سواله که منتظرم جواب بدین.........گفتم اول اینکه یه سری واجبات رو انجام بده مثلاً من نگم پاشو نمازتو بخون و .....گفت خب اونا که حله دیگه؟.....گفتم هرچی .....یهو هنگ کرد گفت مثلا چی؟ گفتم هرچی.....آب دهن قورت داد و گفت اگه یه وقت نشد گفتم میتونم صبر کنم...سرشو به معنای تأیید تکون داد.....گفتم البته یه کوچولو........گفتم آدمی نیستم که حرف قبول نکنم گاهی اوقات هم راضی میشم........

گفت حجاب خییییییلی واسش مهمه ......از خانومای بدحجاب که هرروز دم مغازش میرن و میان بیزاره.......گفت خواهرم که از شما تعریف میکرد میگفت خیلی خوبه......میگفتم خب بازم بگو.......بعد میگفت من پریدم وسط حرفشو گفتم میگفت بیشتر خوبه......یهو دوتایی خندیدیم و گفت آره........

زیاد صحبت نکردم چون نخواستم اسراره درونیم رو بریزم بیرون.....چون مطمئن نبودم این همونی هست که میخوام.....گفت از سوال نکردنتون مشخصه که انتظار زیادی ندارید.....گفتم آخه من دختر خوبی هستم.....گفت إ؟ پس مثله خودمی..........دوباره خندیدیم......البته لبخند......

گفت سالی 4-5 بار میرم چین و دبی.....واسه آوردن جنس......که 15 روز طول میکشه......اینم یکی از شرایط من هست یعنی تو خونه تنها هستین.....

أه ه ه ه کلی حرف زد.....من فقط شنونده بودم......گفت درستم تا هرجایی که خواستی بخون من اصلاً مشکلی ندارم......وسطش گفت من فک میکنم شما هم فک کن ببین چه سوالی داری.....منم خالی بندی گفتم یادم نیست متاسفانه.......فکرم جای دیگه بود......

کم کم پاهام داشت بی حس میشد که گفتم خب من فک میکنم 2-3 روز دیگه جواب میدم گفت بعله حتما..... شما فک کن منم فک میکنم.......بعد هم پاشدم.......و یه بفرمایید و یه تعارف و اومدم بیرون از اتاق........یه 10 مین یا 15 مین دیگه یعنی ساعت 5:40 اینا رفتن...مادرش بازم باهام روبوسی کرد و خواهرشم بغلم کرد........

مادره پدر + عمو کوچیکه اومدن.....شام خونمون بودن........مادره مادر با دایی کوچیکه رفت خونشون......آخره شب هم دایی کوچیکه با عمه اومد و ساعت 10 رفتن.........

شب ساعت 2 خوابم برد از بس فک کرده بودم............کلی هم با نرگس اس بازی کردیم و باهام حرف زد........

پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خاطره ی روز 90.2.14 ساعت 10:24 سر زنگ هندسه تحلیلی

امتحان هندسه چه امتحانی همه در حال نقاشی کشیدن هستن خانوم هم گفته تا آخره زنگ باید پای برگه های سفیدمون بشینیم.....آناهیتا و نسیم رو میبینم که دارن مینویسن.......

خودم هم دو تا سوال ماتریس حل کردم با این کارم اسمم رفت جزء نخاله ها...آخه غزاله داره اسم نخاله ها رو مینویسه برخلاف تصورم که فکر میکردم روزه خوبیه ولی از همون کله ی سحر مشخص شد....

1.نماز صب خواب موندم...

2.نیومدن سپیده....

3. و چیزهای دیگه......

سپیده ی مسخره هم که روز قحطی بود...خیلی اعصابمو خورد میکنه.....وای خدای بزرگ این زنگ کی تموم میشه... 

پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دیدن سپیده بعد از 118 روز

امروز یعنی دوشنبه 92.11.7 عجیب دلم هوای سپیده جونو کرد.........

بهش مسیج دادم دلم برات تنگ شده و میخوام ببینمت........

و قرار شد روز 9 بهمن ساعت 10 همو ببینیم......

روز 9 بهمن مثل همه روزای دیگه از ساعت 7 بیدار شدم و تا ساعت 9:15 کلیپ میدیدم و یه سری کارا......

بعدشم کم کم حاضر شدم و رفتم سمت خونه سپیده اینا......

ساعت 9:55 جلو درشون بودم... اس دادم جلو درم بیا.....گفت 5 مین دیگه پایینم.....ولی 10:05 اومد پایین یعنی 10 مین دیگه .....

روبوسی و حرکت به سمت اون پارک طرف خونمون......

هوا سرد که نه ولی گرمم نبود....گاهی اوقات یه بادی میومد که منجمد میشدیم........

از ساعت 10:20 تا 12:10 اینا تو پارک رو صندلی نشستیم و صحبت کردیم......دو تا سگ دیدیم........یه سگ که یه گربه رو دنبال میکرد.......یه درخت که از وسط به دو نصف تقسیم شده بود........

آخراش بهتر بود.....

کلاً از گذشته یاد کردیم.....خیلی از خاطرات قدیمی رو مرور کردیم و آخرشم راجع به این صحبت کردیم که چرا رابطمون.................

تمام این چند ساعت فقط چشاشو نگاه میکردم........

من میگفتم یه لیوان اما سپیده گفت یه کریستال وقتی شکست............آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه...........

سپیده :دوست دارم دوباره عین قبل باشیم......

زینب : خب تو دوست داری منم دوست دارم پس..............

اینجوری دیگه........

ساعت 12:10 اینا بود که رفتیم که آماده شیم بریم مترو......

بعدشم رفتیم دم ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدیم و رفتیم مترو......دو تا از دوستاش اونجا تو مترو منتظرش بودند... .این مسیر از پارک تا مترو و حتی تا ایستگاه مربوطه هم خوش گذشت.......

اونا یه ایستگاه جلوتر از من پیاده شدن و با هم خداحافظی کردیم.....منم سریع رفتم کارمو انجام دادم و ساعت 2:30 خونه بودم......

خیلی خسته بودم......شب رفتم خونه مادربزرگ اینا.....مهمون داشتن.....پسر عمه مامی و خانومش.....

اینجوری دیگه....... 

شنبه 12 بهمن 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

این روزا

 

 

امتحانا تموم شدن.....روز 26 دی........

 

نمرات بعضی از درسا هم اومد.....

 

انتخاب واحد ترم بعد هم شروع شد.......

 

کلی هم استراحت کردم......

 

روز پنجشنبه  26 دی مریم و آقا ...... رو فرستادیم خونه بخت......با هانیه و مینا ، روز عروسی بی نهایت بهمون خوش گذشت......

 

روز جمعه 27 دی مهمون خونه مادربزرگ بودیم.....

 

روز شنبه دو دل بودم.........

 

روز یکشنبه29 دی ، 3 بار برای عقد نرگس حاضر شدم و بعد دوباره کنسل شد و آخرشم نشد که بریم......

 

انقدر گریه کردم که.......

 

چن روز بعدش با الهام حرف میزدم گفت رفتی عقد نرگس گفتم نه تو چرا نرفتی تو که نزدیک بودی؟ گفت من نمی تونستم برم و یکشنبه عقدم بود......من یهو کُپ کردم که چرا انقدر بی سر و صدا و......

 

خلاصه الهام و نرگس هم رفتن که دوره نامزدی رو شروع کنن......

 

خودمم نمیدونم رو مود هستم یا نه......

 

بهمن ماه شروع شد....یادم نیست چه اتفاقایی افتاد.....

 

روز جمعه 4 بهمن با مینا بودم یعنی اومد خونمون که بریم بیرون ولی دیگه موند خونه ما و دیگه نرفتیم.........

 

روز یکشنبه 6 بهمن با مینا رفتیم بیرون یعنی دنبال بدبختی ( انتخاب واحد ) و اینا......

 

روز دوشنبه 7 بهمن ساعت 18:16 به یکی زنگ زدم.....حدوداً 3 دقیقه صحبت کردیم......خوب بود.....

 

سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 135
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 167
بازدید ماه : 165
بازدید کل : 6920
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 135
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 167
بازدید ماه : 165
بازدید کل : 6920
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->