Lustrous moon & venus & love

God is one


ایــــــــنروزا !!!!!!!!

 روز پنج شنبه 92.7.11 : گفتم این هفته هم نشد سپیده رو ببینم و شمردم تا هفته دیگه که شد 160 روز (5 ماه  و 5 روز).....هـــــی روزگــــار......

حاضر شدم و رفتم بیرون......سپیده حتی جواب مسیج دیشبم رو هم نداده بود.....ساعت 8:30 صبح بود....

تو اتوبوس بودم و آهنگ گوش میدادم..... یاده سپیده افتادم......که یهو مسیج داد.......

گفت که اصلا وقتی واسه من نداره....منم گفتم باشـــــــه ،وقتتو نمیگیرم.....

نه یه چیز دیگه گفت......

ساعت 2:30 بعد از اینکه کارم تموم شد به فکرم زد به همون چرخی در ........راضی بشم......بهش زنگ زدم.....ج نداد......یه بار دیگه أم زدم بازم ج نداد......وقتی ج داد که دیگه داشتم میرسیدم خونه.....

تصمیم گرفتم برم جلو درشون...چون اصلا حسش نبود تا هفته دیگه 5شنبه صبر کنم.......تا سرکوچشون رفتم اما پشیمون شدم و  برگشتم به سمت خونمون، داشتم میرسیدم خونه که  دوباره رفتم اونور خیابون و برگشتم به سمت خونه سپیده اینا......اصلاً یه اوضاعی بود....فاصله خونه ما تا خواهر سپیده اینا  5 تا 10 مینه......صبر کردم تا بیاد پایین......

بابت دیدنش خوشحال شدم....بوس و موس و البته بیشتر بغــــــــــــــــل.......

درسته باهام خیلی شوخی کرد  اما چیزی که جالب بود این بود که پارسالم 11 مهر باهاش بودم و  رفته بودم دانشگاشون و پارسالم 11 مهر کادوی تولدش رو دادم.....این اتفاق عجیب، حال منو دگرگون کرد......

فکر میکنم نیم ساعت یا دیگه حداکثر 45 مین شد.....البته بعد از 153روز......

ساعت 4 اینا بود اومدم خونه.......یکم هنگ بودم اما چن ساعت بعد درست شدم و برگشتم به حالت قبل......

سایز 90.......خودتو بپوشون.......چقدر جلف شدی......اینکارا یـــــــنی چی؟........شماره مامانتو بده من باهاش یه صحبتی بکنم ببینم.....شماره خونتو بده ببینم........آدرس خونتونو بده ببینم........معلوم نیست کی زیره پات نشسته که انقدر..........دستکش میخوای؟؟.........چرا دکمه هاتو نمیبندی؟؟؟........کفشاشو........موهاتو چرا گذاشتی بیرون؟؟؟......گوشه هاشو تا کن، آهان......تا کــــــــــــن......باید معاینه ت کنم.........

روز دوشنبه 92.7.15 : روزی که آتیش سوزی شد........یعنی کم مونده بود واسم " إنّا لِلّه و إنّا ألُیه راجِعون" بخونن.....به خاطره همین ساعت  3 خونه بودم ....همزمان با آش مادربزرگ رسیدم....

روز سه شنبه 92.7.16 : روزی که تنها رفتم یونی......20 مین بود برسم تو اتوبوس فقط اشک ریختم.....دیدن اون راه ها باعث شد خاطراتم زنده بشن.....اونروزا که تو رفت و آمد بودیم......و چون تنها بودم دیگه نتونستم جلو اشکامو بگیرم.....ساعت 11:20 رسیدم.....سمیرا با ماشین با سمانه و شیدا و عاطفه اومدن دنبالم دم اون میدون اولی ....شیدا گفت قبلاً تو با ماشین میومدی دنبالمون الانم سمیرا میاد.......رفتیم یونی......نرگس سره کلاس بود چن مین بعد اومد......اول با شیدا و عاطفه رفتیم سره کلاس معادلات و بعد من با دو تا الهام ها و بقیه  تا ساعت 5:15 سر کلاس سیستم عامل بودیم.....شیدا و عاطفه ساعت 4 اینا بود که رفتن....پدر اومده بود دنبالم......تو شهرک دور زد و گفت.....ببین اینجارم ساختن.....گفتم اتفاقاً ظهر که اومده بودم اینا رو دیدم گفتم اگه بابا ببینه میخواد بگه نگاه کن اینجارم ساختن.....کلی خندیدیم.......یه سر رفت پمپ گاز......بالاخره همشونو میشناخت.....سلام وعلیک کرد.....رفتیم جلو در خونمون......به اندازه چن ثانیه.......بعد دنده عقب گرفت و از کوچه اومد بیرون گفت چه جوری هر روز میرفتم و میومدم؟.....خندیدم و گفتم خیلی  تنبل شدی هــا........وقتی خواستیم از شهرک خارج بشیم دیدم الهام نشسته تو ایستگاه منتظر اتوبوس گفتم صبر کن بابا دوستمم ببریم مسیرش یه جورایی با ما یکیه.....رفتم صداش کردم و با ما اومد...در طول مسیر کلی با الهام حرف زدیم..... ساعت 7 بود که رسوندیمش جایی که باید میرسید و باهاش خداحافظی کردم و خودمم 7:30 خونه بودم........

روز چهارشنبه 92.7.17 : روز خوبی بود.....

جورابای قهوه ایت تو حلقه م....=.....جورابای حلقویت تو قهوه ام.......

سمانه جـــــون،  إروره لفظیت تو حلقم........

نــــرگس خاتون جورابای قهوه ایه خواستگارت تو حلقت....

حالا جوراب میبینی یاده من میفتی؟؟؟؟عجب آدمی هستی تو.......خخخخخخخخ

نرگس هم رفت قاطی اونایی که باهم یکی شدن......

شب مسیج داد که جواب بــله رو به خواستگارش داد.....بالاخره تشریفشو برد.....

ایشالا که خوشبخت بشه به حق 5 تن چون شایسته بهترین هاست چون خودش بهترینه.....

شبش، نمیدونم چرا ، ولی کلی گریه کردم.......عاطی و شیدا هم مسیج دادن که دِپن........

عاطی مسیج داد اولیمون رفت......حالا بشمار تا بعدی......

روز پنج شنبه 92.7.18 : روزه خوبی بود اما فقط تا ساعت 3.........از ساعت 3  به بعد بغض خفم کرد....داشتم میترکیدم.....تا ساعت 12 شب ، همش گریه........روزه تلخ خداحافظی.....روزی که یه خاطره دیگه به خاطره هام اضافه شد....روزی که با الناز و سمیرا و وحید و عرفان خداحافظی کردم......روزی که برای اولین بار.......، روزی که یه جورایی دنیا رو سرم خراب شد......وای از این خاطره ها......وای از این لحظه های زندگی...... سمیرا مسیج داد : زینب جان واقعا خیلی ناراحت شدم ما تازه با هم راحت شده بودیم، از شنبه من تنها میشم، تو دختر خیلی خوبی هستی ، موفق باشی...

واقعن که انسان تا میاد خودشو به یه شرایط عادت بده این خدا با یه تیپا میاد تو حلقش......باو خب بذار زندگیمونو کنیم دیگه.....خوشت میاد هی اعصاب آدمو خورد میکنی.........

روز جمعه 92.7.19 : روز بیخودی بود....

روز شنبه 92.7.20 : شروعی دوباره برای آرامش روح.......وصول چک در وجه حامل.....صنایع چوب و زیر میزی .......حس دو به شک داشتن برای رفتن پیش حاجی......

روز یکشنبه 92.7.21: پیاده شدن صد هزارتومن اول صبح..... خودت میدونستی من هیچ جوری خام نمیشم جوری امتحانم کردی که در عرض چن ماه کله پا شدم.......اصلاً دست گذاشتی رو یه مسأله که به هیچ عنوان آدم نمیتونه خودشو کنترل کنه.....خدایا به اون شیطون رانده شده ی بی شرفت بگو دست از سر من برداره......داره بیچاره م میکنه آخه......

دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اینروزا

 روز یکشنبه 92.7.7 : امروز سالگرد بود.....سالگرد 90.7.7

.........

یه جا بودم که......بیخیال.....اونجا که بودم یه سوسک اومد ، یکی از ترسش پاشد پرید اونور ....یکی دیگه گفت چی شده؟ اومد سوسک رو بکشه امـــا  از زیر پاش رد شد و اومد زیر پای من.....هی کوبیدم تو سرش.....چهار ، پنج بار ......همه ترکیده بودیم از خنده.....اولین باری بود که در حین سوسک کشتن میخندیدم.....به خاطره اینکه میخندیدم پاهام قدرت نداشتن....هی با پام لهش میکردم اما زنده بود....هی میخندیدم هی لهش میکردم آخر بهم اخطار دادن که بسته دیگه مرد....اما وقتی خواستن جنازه شو ببرن دیدن زنده س....گفتم اون همه من زدم تو سرش نمرد؟؟.....خیــــلی خندیدیم.....خاطره شد....

روز دوشنبه 92.7.8 : امروز مامان زنگ زد به خانم نادری.....واسه عرض ادب....

خودش گفت داشتم لیست مخاطبین رو نگاه میکردم یهو دلم برای خانم نادری تنگ شد.......

هممون گریه مون گرفت....من ،خواهر ، برادر.....به مکالمه ای که بین مامان و خانم نادری رد و بدل شد.....

خانم نادری گفت امروز داشتم بچه ها رو شماره گذاری می کردم به عدد 16 که رسیدم گفتم محمد مهدی..... بچه ها گفتن خانم اون که دیگه نیست.....رفتن تهران.....

خواهر که عمقی  گریه میکرد.....وسطای گریه خندمون گرفته بود....که بابا دو سال نشد ما اونجا بودیم ، ولی ببین چه جوری عادت کردیم که بعد از 2 ماه هنوز دلتنگ اونجاییم.....

بعد از تموم شدن مکالمه شون و بعد از اینکه همه آروم شده بودیم.....مامان گفت : واقعا این دو سال تو زندگیمون خاطره شدااااا...نه زینب؟؟؟ گفتم آره مامان خیـــــلی خوب بود.....حیف زود گذشت.....حیـــف....

ماما ن جمله شو انقدر با احساس گفت که باز گریه مون گرفت......آخ خ خ خ..........

ای کاش میشد خاطرات رو شماره گذاری کرد و هر وقت دلتنگ هر خاطره از زندگیت میشدی اون گزینه رو فشار میدادی و شده به اندازه نیم ساعت به اون لحظات برمیگشتی........من هی نیم ساعت نیم ساعت شماره مربوط به سال 90 و 91 رو میزدم.......

وای ی ی ی خـدا.....من عــــاشق تمام خاطراتمم......عاشق هر لحظه ای از زندگیم که گذشته.......عاشق تمام کسایی ام که دورو برمن و برام خاطره  میسازن.......عاشق تمام بنده هاتم.....عاشق خودتم که یه همچین  داستانایی رو ردیف میکنی که ما سرگرم بشیم.............

خـــــــــــــدا مرســــــــی........به خاطره همه چی.........

دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

سه شنبه 92.7.2

 خیلی خوشحال بودم.......یه جورایی رو هوا بودم......فقط با یه نفر قرار نداشتم، 4 تا از بهترین دوستام رو بعد از چن وقت میخواستم ببینم.........

ساعت 8:30 زدم بیرون.....ساعت 10 با شیدا بودم......ساعت 10:40 به عاطفه ملحق شدیم.....بعد از 16 روز........

تو اتوبوس کلی خوش گذشت......کلی خندیدیم.....کادوهاشون رو دادم......کادوی تولد شیدا و عاطفه.....

بوی لاک میومد.......

ساعت 12:40 رسیدیم به جایی که باید میرسیدیم...نرگس زنگ زد گفت نمیاد.....رفتیم دانشگاه دکتر بهناز اومد...... برگردوندیمش......رفتیم داخل شهر.....متأسفانه تایم  تمام بانک ها تموم شده بود ،ساعت 1:30 بود.....به قول شیدا انگار به تمام .....اونجا خبر داده بودن که 3 تا دختر از تهران دارن میان.....أصن یه بساطی بود......

فقط میخواستم خیلی زود برم پیش نرگس.....به قول خودش دلم براش ( . ) شده بود.....

به شیدا گفتم آروم پشت سر من بیا.....عاطی هم رفت از عابر پول بگیره.....رفتم دیدم تو اتاق داره تو سطل زباله پلاستیک میذاره.....احساس کرد که کسی اومد.....تا برگشت پریدم بغلش......وای ی ی ی ی چقد لحظه توپی بود......بعد از 66 روز.....کوفت هایی که گفته بود جمع شده بودن رو هم ، همشون به صورت بوس خارج شدن.......

تو راه به الهام هم زنگ زده بودیم که بیاد......نیم ساعت دیگه اونم اومد اما قبلش شیدا رو فرستادم بستنی بگیره و عاطفه هم اومده بود......

اونجا رو یه جورایی گذاشتیم رو سرمون......چقد سر پولایی که جابه جا شد خندیدیم......کادوی تولدارو بگو......آخره خنده بودن.....این به اون کادو میداد اونا به این …...این یکی به اونای دیگه ....اون یکی ها به این یکی ها...همه به هم.....تقصیر خودشونه همشون تقریباً تو یه ماه به دنیا اومدن..

 نرگس برامون کتلت درست کرده بود و آورده بود....عین قحطی زده ها خوردیم....چقد چسبید....دستت درد نکنه خواهر ولی سالاد ماکارونی من موند و برگشت خونه و مامانم گفت دیگه بهت غذا نمیدم ببری.....

یهو که نشسته بودیم دیدیم غلامرضا اومد....همه خشکمون زد......بعد که رفت، کلی خندیدیم....

ساعت 4 رفتیم ترمینال و با شیدا و عاطی برگشتم خونه البته میانه راه به ددی ملحق شدم و از دوستای گلم جدا شدم و بقیه راهو خدمت پدر بودم.....

روز خوبی بود...

جمعه 5 مهر 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

نرگس جوووون

 ز: دیروز دلمه داشتیم....مامان گفت به نرگس مسیج بده بگو برگای .....که تو خریدی........92.6.21

ز: قر دادی؟........1:39

نرگس: سلام چطوری؟ تو چرا همش نصفه شبا یاد من میفتی؟

ز: سلام .....قربونت....تنکس.....شما چطوری؟.....دیگه روزا وقت فکر کردن ندارم شبا فکر میکنم.........

نرگس: دیوونه.....دلم واست تنگ شده....

نرگس: عروسی خوش گذشت؟عشقت اومد؟

ز : بد نبود..........نه نیومدن........92.6.23

نرگس: بعله....

ز: بعله و بلا....

نرگس: کوفت....

ز : هی میگی کوفت بهت هیچی نمیگمــــا......جفت پا میخوای؟...

نرگس: همه رو جمع کن اولین روز کلاسا تلافی کن.....

ز: من کلاس نمیام....

نرگس: آفرین....استاد میاد خونتون؟

ز: بعله مادرم تدریس خواهند کرد.......

نرگس: مامانت واسه ما هم تدریس میکنه بیایم؟

ز: والا الان نیستش.....بذار اومد ازش میپرسم بهت میگم...

نرگس: کلاس تقویتی میذاره که شبا هم میره واسه تدریس؟.....

ز: یکی از فامیلا دارن میرن مکه رفتن اونارو راه بندازن......ایشالا قسمت شما......21:09.

نرگس: مرسی....ایشالا با هم......

........

ز: مادربزرگم خیلی زرنگه، دائم در حال اینور اونور کردنه، اصلا نمیتونه یه جا بشینه، اونروز داشت میگفت من اصلا نمیتونم یه جا بشینم، منم گفتم مامان بزرگ حالا من اصلا نمیتونم از جام بلند شم......همش میگم به من کار نداشته باشن فقط بشینم یه جا......گفت شما جووونی که....گفتم بنیه م ضعیفه زود خسته میشم.......... گفتم الان نرگس اینجا بود کلی میخندید.......92.6.24

نرگس: دیوونه....

ز: .....دمبت بیرونه......

نرگس : دلم واست تنگ شده عوضی ....ببینمت 4 تا ماچ آبدار پیشم داری خواهر......

ز: همش 4 تا؟......

نرگس: نه 4 تاش آبداره....بقیه ش معمولی....

ز:آهان آبدار........منظورت تف مالیه خودمونه، أیی کثیف....من دیگه یونی نمیام.....تحصیلو ترک کردم.........

نرگس: عیبی نداره من میام.....بخدا تازه از حموم در اومدم کثیف نیستم.....

ز: آرررره.......تو هزار تا پست داری...بخوای بیای اینجا کی به کارا برسه؟؟؟! منظورم اون حرکت زشته و زننده آبدار بود.........روح لطیفتو نگفتم که همیشه پاکه......

نرگس: عاشقتم بخدا....

ز: حالا بچه ت چطوره؟..... تو مطب دیدیم، بزرگ شده؟

نرگس : آره سلام داره

ز: ...نازی......ببوسش از طرف من.....خب دیگه بخواب مزاحمت نمیشم........

نرگس: تازه میخوام نماز بخونم...00:00.

ز: گمشو،زودتر میگفتی مسیج نمیدادم دیگه....واسه چی میخونی؟ میره بالا با یه آجر برمیگرده رو سرت از بس که سره وقته....

نرگس: عوضی خونه نبودم.....همین الان رسیدم خب....

ز: برو بخون به من ج نده....

نرگس: خوندم....خدا اندازه تو سختگیر نیستا....

ز: قبول باشه......من نمیدونستم بیرون بودی، آخه من نمازم بمونه به 12 شب دیگه نمیخونم بعداً قضاشو  میخونم..

نرگس: مرسی....خسته نباشی...

ز: کلاسا از کی شروع میشه؟........تو چی برداشتی؟...

نرگس : فردا برنامه شو میذارن تو سایت....هیچ چی....

ز: میدونم فردا عتیقه رو میذارن........أه چقد زود تموم شد این تابستون.....فقط به بطالت گذشت.، من نمیخوام یونی شروع بشه.........

نرگس: تنبلیت میاد ساعت 5 بیدار بشی؟.....

ز: ساعت 5...؟؟! .......کاش پارسال اینموقع بود..... 

نرگس: هه....یادته بچه ها رو اذیت می کردی؟

ز: مرض.......نمیــــامـــا..........اونا 5 راه میفتادن من باید 4 راه بیفتم..........هی روزگار........عصر کل فیلمامونو دیدم، اتاقم.......

نرگس: خب تو بیا بمون اینجا.....کلاسامون...شنبه،...شنبه س.! طبقه پایینو خالی میکنم بیا....

ز: اتفاقا بابام میگفت.....

نرگس: یاد اونروز افتادم که به عاطی و شیدا گفته بودی لباس بپوشید هوا سرده ولی هوا آفتابی بود....عاطی بیچاره دو تا شلوار پوشیده بود...

ز: اون قضیه خیلی  یادم میفته........به دختر عمه مامانمم تعریف کردم، انقدر خندید.....یادش بخیر اولین بار بعده عید بود دیگه، که بابات 5تامونم برد...........

پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 127
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 157
بازدید کل : 6912
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 127
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 157
بازدید کل : 6912
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->