اووووووووووف.....یه دنیا............
یه دنیاااااااا خاطره....یه دنیا دلتنگی....یه دنیا اشک و آه و ناله.......یه دنیا درد...........یه دنیا غم........
به سمت دانشگاه حرکت کردیم.......اومدیم که شرایط رو بالا و پایین کنیم...اومدیم موقعیت رو بسنجیم......دیدیم نه.....اونی که میخواستیم نیست........گشتیم دنبال خونه......گشتن دنبال خونه.......خیلی سریع اتفاق افتاد......من که خودمو در مقابل عمل انجام شده میدیدم برای دیدن سومین خونه از ماشین پیاده شدم........اولی و دومی رو بدون اینکه پیاده بشم رد کردم......اونروز تو شهرک بیشتر از اینکه حواسم به چیزای دیگه باشه به تمرین رانندگی بود......اعضای خانواده تو مشاوره املاکا بودن اما من از حرصم فقط با ماشین تو شهرک دور میزدم......
بابا : دخترم اینجا چطوره؟
دختر: ای بدک نیست.......
دختر حواسش اینجا نیست که......حواسش مونده پیش اینکه از سپیده دور میشه.....مونده پیش اینکه اومدنش به اینجا یعنی ندیدن عشقش.....مونده پیش خاطراتی که با کوچه پس کوچه های محلشون داشته.....مونده پیش سپیده.....فقط سپیده.....فقط همین آزارش میداد.......اینکه آیا بازم می بینتش یا نه؟
زینب : شاید خنده ت بگیره، شاید حالت بهم بخوره از اینهمه ......همه چیز یادم میره ، به خاطره هیچی هم ناراحت نیستم، فقط تو، دارم گریه میکنم.....90.7.7.....23:28....
سپیده : Bekhey……........90.7.7.....23:30
زینب : چی چی ؟......90.7.7.......23:33
سپیده : این یعنی مود بدیه......90.7.7.....23:36
زینب : حیف که نمیتونم از ته ته دل حرف بزنم.....90.7.7....23:43
سپیده : مگه چه جور حرفی میخوای بزنی؟....90.7.7....23:44
زینب : سپیده ه ه ه ه ه، خیلی خیلی خیلی دوست دارم....خونمون میای؟....90.7.7.....23:51
سپیده : حالا باید فکرامو بکنم.....90.7.7......23:53
زینب : این طرز ج دادنت این حرفات و رفتارت عاشقم کرد، دلم میخواد ماچت کنم ، اینکارارو میکنی هر روز داغونتر میشم دیگه....با حرفات آدمو سند میکنی تو فضا....90.7.8.......00:00
سپیده : حالا میری فضا جوری اوج بگیر قبل قزوین فرود بیای و الا بقیه راهو باید پیاده برگردی...90.7.8....00:03
زینب : اون دیگه دست توإ...یه دفعه نفرستی مارو اردبیل.......90.7.8.....00:05
سپیده : پس واسه اینکه شتابت بکاهه بریم بخوابیم که فردا صبح باید صبحانه بخوریم....90.7.8....00:07
زینب : جیگرتو خام خام......کلا حالمو عوض کردی....من به داشتن عزیزی مثل تو افتخار میکنم.....تا آخر عمر خاطرخواتم....90.7.8.....00:16
این مکالمه ای بود که اولین روزی که به این خونه اثاث کشی کردیم بین منو سپیده رد و بدل شد........
فقط همین جمله ها و گذر زمان اون دختر و آروم کرد.......
مروارید کوفت.....مروارید زهرمار......مروارید درد.......مروارید کوفتو زهرمارو درد......مرواریدای بیشعور که باعث شدین من بیام اینجا و از نفسم دور بشم........
مامان : تو حالت خوبه؟
من : نه خوب نیستم......چرا باید خوب باشم.....همش تقصیر شماست......من حالم از اینجا بهم میخوره.....متنفرم از اینجا...واسه چی اومدین اینجا آخه؟؟؟؟؟...ای کاش موقع انتخاب رشته دستم میشکستو اینجا رو نمیزدم.......این جهنم لعنتی رو.......
مامان: خوب میشی.....
سپیده : صد سال اول سخته بعدش عادت میکنی.....
خانم ..... : زینب جان عادت میکنی بهت قول میدم....جوری میشه که دیگه دلت نمیخواد برگردی......
عادت کردم......به همه چی.......به هرچیزی که فکرشو نمیکردم.....به ذره ذره مولکول هایی که این شهر کوچولو و عزیز رو ساختن......به اتوبان.....به رفت و آمدها.....به پنجشنبه جمعه ها......به این خونه که وقتی به این فکر میکنم که دیگه نمیتونم توش زندگی کنم نفسم قطع میشه.....به درخت های خیابون تهران........به کارخونه ای که توشه.......به تمام راننده های تاکسی شهرک.....به دیسکوهای هرشب.....به همسایه ها......به سکوت این محل.....به هوای صبح های زود و آخرای شبش.......به این باغچه......به درخت های رنگارنگ رز که هر روز بهشون آب میدادم....به علف های هرزی که هی کندمو هی در اومدن....به درخت آلبالو....که آخر نفهمیدم آلبالو بود یا گیلاس......به این تاپ لعنتی که سرتا پاش خاطره س......به بودن تو اینجا عادت کردم............
هیشکی باورش نمیشه که دارم گریه میکنم...........آره دارم گریه میکنم واسه خاطره اینجا که یه روز ازش متنفر بودم......
آخه عادت کردم .......زندگی کردن تو اینجا که هیچ دردسری نداره، شده واسم عادت.......کی میدونه که من الان چه حالی دارم.......دارم دیوونه میشم.........نمیخوام از اینجا برم.......آخه نذر گفته بودم.......من فکر کردم موندگار شدیم اداشم کردم.......اما چرا یهو همه چی تغییرکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خب دلم تنگ میشه.......
واسه دوستام دلممممممممممممممممممممممم تنگ میشه..........
ای کاش باز همه چیز واسه اینجا موندن اکی میشد.....
ای کاش عادت نمیکردم......به اینجا و تمام اتفاقاش...........
زینب : من نمیخوام برگردم
.....92.3.16......19:21
نرگس : منم دوس ندارم بری ! گریم دراومد وقتی به اینکه بری فک کردم........
زینب : خودمم گریه م دراومد اما بابا تصمیم خودشو گرفته
.....92.3.16.......19:24
نرگس : وای زینب! یعنی حتمیه؟ ایشالا که.......پیدا.....92.3.16.....19:26
زینب : آره دیگه ، میگه.....
نرگس : نمیدونم چی بگم فقط امیدوارم که نشه.......
زینب : اگر بار گران بودیم و رفتیم....اگر نامهربان بودیمو رفتیم
....92.3.16......19:42
نرگس : أأأأأه زینب بسته دیگه....اشکمو درآوردی......92.3.16........19:44
زینب : از جلو در ما رد میشی در حالیکه دگ زینبی اونجا نیست.....اون حیاط، اون باغچه م، اون تاپ، اون خاطراتو چیکار کنم؟!
......92.3.16.....19:45
نرگس : من میدونم نمیرید.........
زینب : آدم تا میاد به کسی یا جایی عادت کنه باید بذاره بره.......
نرگس: آخه چرا بابات داره اینکارو میکنه؟
زینب : دلایلش منطقیه، منم قبول کردم. فقط میمونه دلتنگی لامصب
نرگس : زینب مطمئنی که اذیت نمیکنی؟
زینب : به قرآن دارم راست میگم، عصر کلی گریه کردم....بابام رفته......هم دیده....
نرگس : وای اگه برید من دق میکنم
.......92.3.16....22:26
زینب : دارم از اتوبان فیلم میگیرم
......22:52
نرگس: زییییینب

......92.3.16......22:54
زینب :دارم میام اونجا......
دیواراشو ببوسم...23:01
نرگس: ایشالا هرچی مصلحته همون میشه....23:03
زینب :......چقد زیبا شده اینجا .....
چه حس افتضاحیه
....23:06
نرگس : زینب. بسته دیووونه....23:07
زینب : همینجوری یه ریز اشک میاد، نمیدونم از کجا دارن میان، کارخونه......ببین..
......23:08
نرگس : واسه چی اومدید داخل...؟ کی میرید؟...23:13
زینب: اومدیم داروخونه سفیکسم کوفد واسه من بخریم ، داریم برمیگردیم...
......23:13
نرگس: کی میرید......؟....23:15
زینب : هر وقت کارتون جمع کنی بیاری وسایلامونو جمع کنیم...23:15
نرگس : اگه حرفات شوخی باشه به خاطره گریه های امروزم میکشمت....23:17
زینب : احمق قرآن و قسم خوردم.....بعد از آمار باید وسایلامونو جمع و جور کنیم.....23:18
زینب : تازه به تو عادت کرده بودم....23:39
نرگس : باز اونجا دوستات هستن ولی من چی ؟ دوباره تهنا میشم....
.23:41
من : اونجا هیچکس نیست ، تو جات همیشه تو قلب منه .اونا همه کشکن....23:43
نرگس : خیلی خ خ خ خ خ خ بیشتر از اونکه فکر کنی دوستت دارم . راحت دارم میگم اولین دوست واقعیم بودی!...23:46
زینب : من که برات کاری نکردم ، تو خودت خوبی...23:49
نرگس: هه! فک میکنی .همون شب که واسه......نگران شدی فک کردی واسم کم بود؟....23:51
زینب : هنوزم ناراحتم....خیلی....سعی کن.....23:53
نرگس: باشه.........23:57
زینب : مرسی.....92.3.17..00:05
نرگس: سبزی پاک کردنمون ، پرده زدنمون، فرمون دادنم تو حیاط!....00:06
زینب : تو انقد خوبی کردی که غیر قابل شمارشه، نشمار جیگرم کباب میشه....00:07
نرگس: آخه این چه رسمیه تا به یکی عادت میکنی باید ازت دور بشه؟....00:17
زینب : رسم مزخرفیه......
نرگس: دلم شکسته وقتی هنوز میتونم با خرده هاش بنویسم : با معرفتها رو دوست دارم.....92.3.17....00:20
زینب : کوتاه می گویم....دوستت دارم! ولی از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم!....92.3.17....00:21
نرگس : شب خوش زینب جونم......
زینب : شب بخیر عزیزم
............92.3.17 .......00:49