امروز یعنی 21 اسفند آخرین روزه دانشگاه تو ساله 92 بود........
صب با پدر زدیم بیرون زودتر از همه رسیده بودم چون شبکه داشتم با خانم........اون با نیومدنش بازم اعصابمو خورد کرد..از 8 تا 10 تنها بودم....8 تومن شارژم واسه خاطره وصل شدن اینترنت رفت...
....ساعت 10 اینا بود نرگس اومد......
یکم دوتایی تو کلاس نشستیم و با هم گپ زدیم بعد نرگس گفت بریم تو سلف ......رفتیم سمانه و سمیرا و منیره و افسانه اونجا بودن.........یه میز گرده بزرگ........خوش گذشت مخصوصا با حضور منیره.........
.....
کلاس هوش مصنوعی هم پرید چون خانم.....نیومده بود........
......
تو سلف بودیم که سمانه و سمیرا رفتن خونه .......منیره و افسانه رفتن سر کلاس ریاضی مهندسی......، منو الهام و نرگس با هم نشسته بودیم و اون دو تا راجع به خریدن جهیزیه و اینا صحبت میکردن......
....مخ منو خوردن.....
...21 پارچه ، 18 پارچه........اتو بخار....اتو پرس......یخچال پایین بالا.......وای آخره خنده بودن.....
...
ساعت 12:40 اینا بود شیدا و عاطفه اومدن..............إکیپمون تکمیل شد......نرگس ، الهام، شیدا، عاطفه و من.....
...
دوره همی صحبت کردیم.........دقایقه به یاد موندنی دیگری گذشت و به خاطره ها پیوست....
...
بارون قشنگی میومد و هوا سرد بود......
......
بعد از نیم ساعت اینا شیدا و عاطفه هم خواستن برن سر کلاس ریاضی مهندسی منم باهاشون رفتم......با نرگس و الهام خداحافظی کردیم...
......
نیم ساعتی سر کلاس بودیم که استاد Break داد........من دیگه نرفتم سر کلاس و تنهایی تو سلف نشستم........
تا ساعات 2:45 تا کلاس ریاضی مهندسی تموم شد.....با منیره و افسانه خداحافظی کردیم.....( به منیره گفتم گود بای گفت یولدا گود وای)..
......وای خدا چقد بامزه س این منیره......
......
با شیدا و عاطفه رفتیم ترمینال .......نفری یه بستنی عروسکی و پف فیل و کرانچی و چیپس.......
.....
تو راه صحبت کردیم و بعد خداحافظی.......
..
وسطای راه پیاده شدم و سوار ماشین پدر شدم........و بقیه راه رو پیش پدر و عمو جان بودم......انقد خسته بودم که تا رسیدم خونه افتادم و فقط خوابیدم........9 تا 12........12 تا 2 بیدار بودم و دوباره...........
.....
صب پنج شنبه 92.12.22 ساعت 8 از خونه زدم بیرون و رفتم کلاس...........خوب بود.....از 10 تا 1.......بعد با پریسا دوست شدیم....
....کل مسیر برگشت رو با اون بودم.....
نشد که با خانواده برم بهشت زهرا ......چون فوق العاده خسته بودم..
....3:30 خوابیدم و 6:30 بیدار شدم..........
8:30 رفتم خونه پدربزرگ............شام درست کردم و بعدش پای پی سی بودم........
شبم به یاد سال گذشته بودم.....................
........................................