Lustrous moon & venus & love

God is one


اثاثارو کشیدیم

 

اثاث کشیم مصیبت ها

 

اه که چه روز مزخرفی بود.

 

امرو خیلی قاطی بودم دلم میخواست یکی باشه  که باهاش  دردو دل کنم تا  یکمی آروم شم، بغضم گرفته بود  میخواستم گریه کنم چون خیلی وقته  حالم از این زندگی بهم میخوره.مشکلم اینه که نمیتونم آروم باشم خیلی پی جزئیات میرم وقتی به جواب نمیرسم عصبی میشم.راستش هنوزم موندم چجوری باید زندگی کنم؟ سخته اینکه بتونی همه جوانبو رعایت کنی،دیونه کننده تر میشه وقتی  سعی کنی ولی نشه

 

آخه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا،،،آسونتر هم میشد.

 

 این زندگی همش گند وکثافته.

 

زندگی ای که هیچ کس  واسه دیگری وقتی  نداره،هیچ چیز اونجوری که میخوای پیش نمیره،همه بدو بدو دارن میرن ولی کجا؟

 

خدا میدونه.

 

حالم بهم میخوره از این بدو بدو ها

 

خدایا بسه دیگه بذار بیام طرف خودت.

 

آخه تا کی اینو اون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پول ......................................................................

 

عبادت...................................................................

 

زندگی...................................................................

 

عشق.................................................................

 

همش با هم جمع نمیشه ،سخته.

 

وقتی  میبینم نمیشه تو همش top   باشم احساس ضعف میکنم.

 

روز آخری با دوستای همسایه   time کوتاهی رو گذراندیم.همشون ناراحت بودن و ازمون میخواستن بهشون سر بزنیم.

 

داشتم افسوس میخوردم به خاطره اینکه بعد این همه سال نتونستم برای خودم همدردی پیدا کنم

 

دوست زیاد دارم ولی این روزگار مگه میذاره آدما رفیق بازیشونو درست ادا کنن.

 

ولی ...................................

 

بابا رفیق چیه ؟

 

بیخیال

 

هرکسی واسه خودش انقد مشکلات داره که وقتی برای  دیگری  باقی نمیمونه ولی چقد خوبه تو این همه مشکلاتو سختی ها به یاد همدیگه باشیم.

 

چن روز پیش به همراه پدر رفتیم بیرون،خنده بیجای آقایی کلافم کرده بود پدر رفت از عابر بانک پول برداره منم دلم میخواست برم اون مردرو خفه کنم آخه اینهمه هم میخندن،وقتی پدرم اومد گفتم این مرد رو ...........

 

الکی خوش بدبخت..................

 

پدرم گفت خیلی داری سخت میگیری ها

 

همین جوری خوبه دیگه،شاد باش بابا جون

 

شاد بودن الکی نیست که،به ندرت پیدا میشه افرادی که بتونن تو شرایط سخت شاد باشنو خدارو شکر کنن. خدایا فکر زیاد دیونم میکنه،یه نوک انگشت بهم صبر بده.

 

دوستت دارم

 

سه شنبه 19 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

چرا کمکم نمیکنی خدا جونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از همون بچگی شلوغ و شیطون بودم همش  فکر اینکه چه جوری ط رف مقابلمو سرکار بذارم عاشق اذیت کردن دیگرانم اینکه حرص طرفو دربیارم دیونش کنم آخ که نمیدونی چه لذتی داره.

تقریبا همه با این خصلتم آشنا هستن البته قصدم واقعا اذیت و آزارشون نیست این علاقه به اونها باعث میشه که به طرفشون برمو باهاشون شوخی کنم اگه از طرف خوشم نیاد توفم طرفش نمیندازم.

چن وقتی میشه که تصمیم دارم دیگه اینکارارو بذارم کنار،چون شوخی شوخی  دارم دروغگو حساب میشم خصلتی که بعد از حسادت بدترین اخلاقه،حالم از خودم بهم میخوره.این همه گناه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بابا خدا این طرفم یه نگاه کن دارم تو باتلاق گناه غرق میشم،خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کمکم کن.

چند وقتی میشه دوباره خیلی از خدا دور شدم . احساس میکنم پست و کثیف شدم قبلا خیلی بهتر بودم.

آخه خدا این چه امتحانیه؟

سنگدل بودن خیلی عذابم میده،خدا جون چرا نمیذاری برات اشک بریزمو دردودل کنم؟ این قساوت قلب بخاطره کدوم گناهه بزرگمه؟

خدایا چرا دیگه نماز صب بیدارم نمیکنی ؟ خدایااااااااااااااااااااااااا  بیدارم کن میخوام بازم دعای نور بخونم،میخوام 4 تا آیه الکرسی بعد از نماز صبمو بازم بخونم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا     خسته شدم از خوندن قضای نماز صب اونم ساعت 5 بعدازظهر بعد از خوندن نماز ظهروعصر آخه بکشی که بهتره چرا اجازه میدی به اون شیطون لعنت شده که انقد وسوسم کنه؟

 آخه این چه نمازیه؟ این چه زندگیه ؟ بزن تو سرم د بزن دیگه . . . .  توف بهت زینب، توف که تو رجب 1 روز بیشتر روزه نگرفتی زینب تو واقعا همون زینبی؟؟ نه اون زینب با تو فرق میکرد خیلی فرق میکرد،

 آخه خاک بر سرت چرا هرچی میگذره خودتو میبازی؟ زینب آدم شو . . گذشتتو بخر.

خدا جون چرا دیگه بهم اجازه نمیدی نمازمو اول وقت بخونم؟ خدا دلم برات تنگ شده خداااااااااااااااااااااااااا

خدا جونم ازت خواهش میکنم تنهام نذار آخه من به جز تو کسی رو ندارم.

آخ که چقد دلم تنگ شده واسه گریه کردنهای شب های قدر، دلم بیت النور میخواد.

خیلی  گستاخ و نترس شدم،  نذار گذشتمو بیشتر از این خراب کنم،نذار بیشتر از این سخت دل شم راهنماییم کن ،کمکم کن گناه نکنم باور کن شرمندتم شرمندتم خدا، چرا آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جدا که چه خدای بزرگی داریم.با اینهمه گناه بهمون نفس میده.

خدایا n  بار به خاطره همه نعمت هایی که بهم دادی ممنونتم ولی هیچوقت نذار این نعمت های زیادی که بهم دادی مانع یاد کردنت باشه خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا آخه زینبت خیلی تنها،شرمندته،بدبخته،خدایا ازت خواهش میکنم کمکش کن.

دوباره باید برم غسال خونه اینجوری آدم نمیشم.

مینا جون کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجایی که زینب دوباره غرق کثافت شده.

نه باید برم باید برم جنازه هارو ببینم.

چرا انقد سریع یادم میره ؟

میترسم ازت ،خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میترسم ازت، میترسم به خاطره گناهایی که کردم ؟

منم عین اونا یه روز میمیرم ، میترسم .....................................................

محدثه دختری بود که پارسال شب  21 ماه رمضون  تو غسال خونه مثل همه مرده های دیگه شستنش

اما اون فقط 16 سالش بود که به خاطره سرطان پوست عزرائیل جونشو گرفته بود.چقد گریه دار بود مینا زد بیرون ولی من هنوزم احتیاج داشتم.

چقد بد میشستن،چرا کفن هارو انقد محکم میبندن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دردم میاد، خدا جون بگو زینب گناه کارتو آروم پرت کنن.

چه صحنه دردناکی بود مادر محدثه از همه بدتر . . . چه دنیای بی وفایی بابا آخه 16 سال بزرگش کرده بود یه رحمی میکردی.

کفن هارو پیچیدن،سوراخ هارو پوشوندن دستا رو صاف کشیده بودن یه روسری از جنس همون کفن سرش کردن از اون رشته پارچه ها که بازم از جنس پارچه سفیدی بود استفاده کردن همه چی آماده بود کلی رشته پارچه واسه محکم بستن کنار دیوار آویزون بود،محکم کشیدنشو بستن.

خانوادش  میکوبیدن به شیشه. . .

سرو صدا زیاد شد  داشتن میذاشتنش تو پلاستیک آخه تابستون بود.

همین موقع ها بود که مینا اومد دنبالمو گفت که زینب بسته دیگه بیا بریم حالت بد میشه.

بیرون غسالخونه کمی ایست کردیم تابلو رفت بالا محدثه . .. .

یعنی آمادس الان میاد بیرون چه سروصدایی که از بیرونیا در نیومد تقریبا 1 ساعت بیشتر طول نکشید که بردنش.

تموم شد

 ببین روزانه چقد میانو میرن.

 

پارسالم همین حسو حالو داشتم باید بذارم تو برنامه یه سر برم بلکه آدم بشم.

ولی خدا بازم اول خودت باید کمکم کنی تا آدم شم

 

جمعه 18 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دیدار یار بعد از 36 روز

از همون 90.3.11 لحظه شماری دیروزو میکردم.

آخ سپیده که جدا عاشقم کردی.

بالاخره این هجران به پایان رسید با اینکه تمام تخمین هایی که زده بودم درست از آب در نیومد ولی خدارو شکر که لااقل حوزمون یه جا بود وگرنه امید این دیدارم باید به گور میبردم.

من طبقه دوم دانشکده ادبیات بودم سپیده طبقه سوم.

صندلی مربوط به خودم رو پیدا کردم بلندگو هم در حال ضرضر کردن بود همون چرت و پرت هایی که همیشه میگن که یه آن حرف قشنگی زدو گفت کارتتاتون رو روی سینه نصب کنید بهونه خوبی داد دستم برای پیدا کردن سوزن کلاس مربوطه را ترک کردم ولی به جای اینکه برم طبقه پایین زدم بالا.

اول تابلو اعلانات رو دیدم که کلاس سپیده رو پیدا کنم کلاس 30  وقتی به سمت پله ها چرخیدم که برم بالا . . . . . . . .. ... .

وای سپیده بود،خود خودش بود تو سالن وایستاده بود متوجه این سمت نبود گفتم بذار از دور اوج بگیرمو بپرم بغلش که عملیش کردم

آخ که چه حالی داد،دلتون بسوزه،لذت بردم فقط حیف که مدتش کوتاه بود کاش میشد زمانو نگه داشت و یه 2،3 ساعتی  از آغوش سپیده استفاده کرد.

حالو احوال اینا کردیم بعد سپیده به من گفت:"چطوری؟"

گفت:"چرا عین جن ا میپری؟"

در جوابش تبسمی کردم چون که در حال خودم نبودم که جوابشو بدم.

همش 2،3 دقیقه طول کشید فقط سلامو احوالپرسیو تجدید دیدار بعدش دوباره اومدم پایین ولی نفهمیدم چه جوری اومدم،از خوشحالی در اوج آسمان ها بودم

آزمون شروع شد ما هم شروع کردیم به جواب دادن 8:15 تا 9:15 عمومی از 9:15 تا 11:15 اختصاصی که  10:10 دادم اومدم پایین مهسارو دیدم که منتظر من بود بهش گفتم باید منتظر سپیده بمونیم با مهسا کمی گپ زدیم ولی تمام اون مدت چشمام به در سالن بود منتظر سپیده

تقریبا 10:30 بود که سپیده هم اومد خیلی خوشحال بودم فقط میخواستم این زمان نگذره.

از دانشکده اومدیم بیرون ولی تا 11:10 منتظر یکی از دوستان ماندیم احساس خوبی داشتم.

 گاهی سپیده نگاه هایی بهم مینداخت که دلم میخواست بپرم بغلش بوسه بارونش کنم، سپیده عاشقتمممممممممممممم.

پریسا جان که اومدن راه افتادیم که بیایم، مسیرهای طولانی رو به کوتاه ترجیح میدادم مهسا و پریسا که زیاد آشنا نبودن

 که اعتراضی  به طولانی بودن مسیر کنن سپیده هم مثلا  داشت درکم میکردو چیزی نمیگفت البته نمیدونم شاید اونم مثل اون 2 تای دیگه زیاد با اون مسیرها آشنا نبود خلاصه تا تونستم راه رو طولانی کردم که بیشتر باهاش باشم.

درسته که اولش از حضور دیگران کمی تا قسمتی ناراحت بودم ولی  خدایی خیلی خوش گذشت کلی خندیدم ,ولی  اون دوتا سپیده و مهسا کلی بارم کردن

عیبی نداره من فقط لبخند دوستامو میخوام همین برای خوشحال بودن من کافیه دیگه سپیده که جای خود دارد با حرفا کاری نداشتم فقط میخواستم تا ته مسیر چهره سپیده رو تماشا کنمو این نعمت خدادادی رو غنیمت بدونم تمام چیزایی که میخواستم بگم فراموش کردم ، عاشقیم دیگه چه کنیم به محض دیدن معشوقمون  فقط سروپا گوشیم

نفری یه بستنی زدیم تو رگ،هوا واقعا گرم بود ولی تو اتوبوس بهتر شد.

زود گذشت

همیشه همین جوری بوده لحظات خوب و به یاد ماندنی خیلی زود میگذره و عکسش لحظات مزخرفی مثل زنگای دیفرانیل و شیمی  دیر میگذشت اینو گفتم چون دیروز سپیده منو یادطاهری و نبوی انداخت،اه اه که چه سال مزخرفی بود کاش که میشد به عقب برگشتو دوباره ساخت ولی  شعر معین در اینجا صادقه که میگه  مخور غمه گذشته ،گذشته ها گذشته ،هرگز به  غصه خوردن گذشته برنگشته به فکر آینده باش ،دلشاد و سر زنده باش به انتظار طلعت خورشید تابنده باش

وقتی به مقصد رسیدم تو اتوبوس یه بار دیگه گونه سپیده رو برای تسکین دل دردمندم بوسیدم بلکه بتونم تا دیدار بعدی که اصلا نمیدونم چه موقع  خواهد بود و اصلا شاید طبق گفته سپیده دیدار مجددی نباشه با خودم بسوزمو بسازم

.راستی نمیدونم چرا سپیده اینو گفت؟ولی امیدوارم دیدار دیگری باشه

اینم از آزمون دانشگاه آزاد

بعدازظهرم رفتم امتحان پیش نیاز آیین نامه رو دادم که قبول شدم خدایی حال کردم آخه نیم ساعت بیشتر وقت نذاشته بودم چه کنیم دیگه هوش و ذکاوت زیادیه دیگه

 

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خدا لبخند تو ر ا دوست دارد!

خدا لبخند تو ر ا دوست دارد! 
 

خدا چهره ات را، 

وقتی آرام نگاه می کنی، 

وقتی آرام می اندیشی، 

وقتی آرامی!

دوست دارد... 
.

خدا وقتی تورا دوست تر دارد، 

که صبر کنی.. 

و امیدوار باشی! 

خدا وقتی تورا دوست تر دارد، 

که به حضورش، 

مومن باشی! 

که از ته دل بگویی، 

می دانم تو هستی

و مرا می بینی ! 
و می دانم 

جز خوبی برایم نمی خواهی! 
.

خدا دوست ترت دارد 

وقتی تو را در آغوشش می بیند،

نرم و رها... 

دوست ترت دارد ، 

وقتی صدایش می کنی! 
.

این روزها خدا.... 

بیشتر عاشق است تا معشوق! 

خدا منتظر است... 

منتظر من و تویی 

که هر لحظه از او دور تر می شویم! 
.

لحظه ای ! 

فقط لحظه ای بایست! 

فکر کن! 


بدون خدا تا کی می توانی ادامه دهی؟ 
.
.
.
برگرد... 

خدا همیشه با آغوش باز، 

چشم انتظار بازگشت توست....

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده



جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عشق و ایمان از زبان دکتر شریعتی

 

ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود.

         ایمان بی عشق تعصبی کور است و عشق بی ایمان کوری متعصب!

عشق بی ایمان های و هوایی است برای هیچ و عطشی است به سوی سراب و شتاب دیوانه واری است به سوی فریب و دروغی است که آن را نمیشناسی مگر به آن برسی و چون به آن برسی و چون به آن رسیدی همچون سایه ای موحوم محو می گردد و جز خاکستر یاس و بیزاری و نفرت بر جا نمی ماند.

عشق بی ایمان تا هنگامی هست که معشوق نیست و چون هست شد نیست میگردد.این عشق با وصال پایان میگیرد و آن عشق با وصال آغاز.

ایمان بی عشق همچون محفوظاتی است که در انبار حافظه محبوس است و علمی جامد و مرده است و با روح در نمی آمیزد و این است که عالمی پدید می آید جاهل و میبینیم که چه بسیارند و چه زشت،و ایمان بی عشق نیز زندانی است پر از زنجیر و غل و بند که روح را می میراند و دل را ویرانه می سازد و زندگی کلمه ای بی معنی میگردد و انسان لفظی مهمل و آثارش عبارت است از ریش و تسبیح و مهر نماز و انگشتر عقیق و طهارت دقیق و

وعشق بی ایمان،آثارش عبارت است از زیر ابرو برداشتن و قروغمزه استعمال کردن و رنگ های مختلفه به خود مالیدن و پشت چشم نازک کردن و اخم های مکش مرگ مادر مواقع خاصی حواله کردن و غیره که همه متوجه اسافل اعضا است و بس که قلمرو این عشق از این مرز نمی گذرد.

و اما ایمان پس از عشق!چه بگویم؟

همین ایمان بی عشق که موهوماتی زشت و بی روح و منجمد است و همین عشق بی ایمان که جوش و خروش و شر و شور های فصلی از زندگی اشت که با پیری یا ازدواج یا کم غذایی یا قرض یا پست اداری یا یک نامزد پولدار دیگری که پدری دارد حاجی و پا به مرگ منتفی میشود و چه میگوییم؟حتی در اوج طغیانش اگر توی خیابان زهرابت گرفت و ناراحتت کرد آن را فراموش میکنی.

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خطاب به تو ای عشق شیرینم . . . تو ای سپیده . . .

با تو هستم
تویی که رویت را از من بر میگردانی
به چشمانم نگاه کن
اشکهایم هنوز خشک نشده اند
از چه میترسی ,من گناهت را بخشیده ام
هنوز آنقدر عاشقت هستم که هیچ کینه ای از تو به دل ندارم
تو را به خدا سپرده ام ,نه نگران نباش نفرینت نمی کنم
برایت دعا ی خیر میکنم
دعا میکنم که خدا هم ترا ببخشد وتنهایت نگذارد
دوست ندارم تو هم مثل من طعم تلخ تنهایی را حس کنی
دوست ندارم تو هم مثل من شکستن قلبت را تجربه کنی
پس هرگز نفرینت نخواهم کرد وترا به خدا خواهم سپرد
تا در پناه او به زندگیت ادامه دهی .در کنار هر کس وهر چیز که دوستش داری
به چشمانم نگاه کن , آنها را به خاطر بسپار
آنها همیشه نگران تو هستند

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آه که بر من چه گذشت

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانۀ عاصی

در درونم های وهو می کرد

مشت بر دیوارها می کفت

روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم،نمی دانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خاست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خاست

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک، شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دست های من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان، میوه های نور

یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟

بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشستم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عشق و عاشقی

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

نسیم مست وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را!

خیانت قصه تلخی است اما از کی می نالم
“خودم” پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را!

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟!

نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش٬آهوهای صحرا را!

چه خواهد کرد با ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آدمک بخند . . .

آدمک آخر دنیاست بخند
   آدمک مرگ همین جاست بخند
      آن خدایی که بزرگش خواندی
        بخدا مثل تو تنهاست بخند
          دستخطی که تورا عاشق کرد
            شوخی کاغذی ماست بخند
               فکرکن فکر تو ارزشمند است
                  فکر نکن گریه چه زیباست بخند
                     صبح فردا به شبت نیست که نیست
                       تازه انگار که فرداست بخند
                          راستی آنچه که یادت دادیم
                             پر زدن نیست که درجاست بخند
                                آدمک نغمه آواز نخوان
                                   بخدا آخر دنیاست بخند…

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

منو شرمنده نکن

من نمیتونم بخوابم
چجوری تو خواب خوابی
میشه عاشقت بمونم
چه سوال بی جوابی

من فراموشت نکردم
تو فراموشم که کردی
این همه واسه تو مردم
تو یه بار هم تب نکردی

عمر این روزا کوتاس
خوشی این دور و وراس
هرچی غصس واسه من
خنده ها ماله شماس
کاش میدونستی چقد
تو دلم جات خالیه
دیگه باورم شده
زندگی یه بازیه

منو شرمنده نکن
منو شرمنده نکن
نه دیگه
بیشر این
منو بازنده نکن
نه
منو شرمنده نکن
منو شرمنده نکن
نه دیگه
بیشتر از این
منو بازنده نکن

تو کجایی که ببینی
چه سیاهه روزگارم
دل به هیچ کسی ندادم
با اینکه تو رو ندارم
من از این زمونه سیرم
شاید همین روزا بمیرم
تو قشنگ تر از همیشه
من همون جوونه پیرم

منو شرمنده نکن
منو شرمنده نکن
نه دیگه
بیشر این
منو بازنده نکن
نه
منو شرمنده نکن
منو شرمنده نکن
نه دیگه
بیشتر از این
منو بازنده نکن. . .

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عشق

  روزگار اما وفا با ما نداشت

   طاقت خوشبختی مارا نداشت
     پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
        بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
          آخر این قصه هجران بود و بس
              حسرت و آه فراوان بود وبس
                  یار مارا از جدایی غم نبود
                     در غمش مجنون عاشق کم نبود
                         برسر پیمان خود محکم نبود
                            سهم من از عشق جز ماتم نبود
                                با من دیوانه پیمان ساده بست
                                   ساده ام آن عهد و آن پیمان شکست
                                        بی خبر پیمان یاری را گسست
                                            این خبر ناگاه پشتم را شکست
                                                عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست
                                              با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
                                          از غمش با دود و دم همدم شدم
                                        باده نوش غصه او من شدم
                                     مست و مخمور و خراب از غم شدم
                                 ذره ذره آب گشتم کم شدم
                             عشق من از من گذشتی خوش گذر
                           بعد از این حتی تو اسمم را نبر
                        خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
                     دیشب از کف رفت فردا را نگر
                  عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟
              عشق دیرینت گسسته تاروپود
            گرچه آب رفته باز آید به رود
        ماهی بیچاره اما مرده بود
    بعد از این هم آشیانت هرکس است
  باش با او یاد تو مارا بس است

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

غرور؟

 غرور به حالت احساسی گفته می‌شود که در آن شخص برای خود ارزش بسیار زیادی قائل است و در مقابل تواضع و نیستی بکار می‌رود. فکر اینکه شخص از همه کس و همه چیز خود را بالاتر می‌داند. شخص می‌تواند نسبت به کسی یا گروهی یا ملتی و یا چیزی غرور کند. غرور به‌عنوان یکی از گناهان هفتگانه شمرده می‌شود.

غرور به معنی فریفتن، بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب )

 

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

قرار نبود . . .

 نمیدونم چی شد که اینجوری شد
    نمیدونم چند روزه نیستی پیشم
      اینارو میگم که فقط بدونی
         دارم یواش یواش دیوونه میشم

  تا کی به عشق دیدن دوبارت
     تو کوچه ها خسته بشم بمیرم
         تا کی باید دنبال تو بگردم
             از کی باید سراغتو بگیرم

  قرار نبود چشمای من خیس بشه
     قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
       قرار نبود دیدنت آرزوم شه
          قرار نبود که اینجوری تموم شه

  یادت میاد ثانیه های آخر
      گفتی میرم اما میام به زودی
         چشمامو بستم نبینی اشکمو
             چشمامو وا کردمو رفته بودی

  قرار نبود منتظرت بمونم
      قرار نبود بری و برنگردی
         از اولش کناره من نبودی
           آخرش هم کاره خودت رو کردی

  قرار نبود چشمای من خیس بشه
     قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
        قرار نبود دیدنت آرزوم شه
            قرار نبود که اینجوری تموم شه

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دلتنگی

 

 

کلا از اینکه کسی بخواد نظر و عقید شو بهم تحمیل کنه بدم میاد وهیچ وقت مگر در بعضی مواقع خاص زیر جبر و سلطه گری افراد نخواهم رفت یه جورایی خیلی خودخواهم .

 

دوست دارم همه چیز و تجربه کنم و حرف حرفه خودم باشه وقتی خودم به چیزی میرسم برام لذت بخشه واقعا احساس خوبی بهم دست میده حتی اگه احتمال خطر زیاد باشه دوست دارم مزه ی این خطرو بچشم.

 

تو شرایط سخت تصمیم هایی میگیرم ولی چون به مقدار اندک تن پرور هستم ارادم ضعیفه.

 

امروزم مثل همیشه غرق در اوهام خودم بودم که یاد کاری افتادم که قرار بود به محض تموم شدن امتحانا انجام بدم ولی الان که فک میکنم میبینم که اصلا حسش نیس.

 

نمیدونم چرا آدما گرایش بیشتری به کارهای پوچ و باطل دارن،یکی از اون آدما خود خودم هستم کمتر سراغ کارای مفید میرم.

 

همیشه با خودم فکر میکردم اجبار بودن زندگی غیرقابل تحمله ولی به این نتیجه رسیدم که اجبار بودن زندگی هم خودش اجباره،شیرینی زندگی همین جبره چون اگه جبر نباشه هیچ چیز سر جای خودش نیست و زندگی معنی نداره.

 

تلاش ،کوشش ،درس ،کار ،زندگی همه و همه هیچ میشه.

 

از همون اول با صحبت کردن مشکل داشتم و عاشق نوشتن بودم تو دوران مدرسه انشاهای پر محتوایی مینوشتم،امتحان کتبی رو به شفاهی جواب دادن ترجیح میدادم.دیشب برای اولین بار تا ساعت 10 بیرون بودم البته با هانیه دوستم تازه امروز صب فهمیدم چه کار اشتباهی کردم بماند که بعدش چه اتفاقایی افتاد.

 

منو سپیده خیلی شبیه هم هستیم وقتی باهاش حرف میزنم خصوصیات خودم زنده میشن.

 

دیشب وقتی اس داد یه لحظه رفتم تو فکر تا جایی که نتونستم جواب سوال هانیه رو بدم آخه حرف سپیده یعنی اصلا همه کاراش خیلی شبیه منه. هانیه گفت زینب کجایی؟ الو؟

 

به کی داری اس میدی؟

 

وقتی ماجرا رو گفتم تعجب کرد و برگشت گفت دونفر که خیلی شبیه هم هستن خیلی سخته که بتونن همو تحمل کنن.اتفاقا راستم میگفت جدا کار سختیه چون اونا هیچ وقت نمیتونن همو راضی کنن چون عین هم هستن البته تو همه چی استثناء هم داریم مثلا من الان جونمو هم واسه سپیده میدم ولی اون . . .

 

خوشش نمیاد از این کارا . . . . . . . ..

 

درس خوندن باعث شده آدم گوشه گیری باشم دوران امتحانا انقدر فشار روحی اذیتم میکرد که با خودم عهد بستم بعد از اتمام امتحانات حتما به فامیلا یی که سالیا سال خونشون پا نذاشتم تا جایی که شکل و شمایل خونشونو از یاد بردم سر بزنم ولی حالا که تموم شده مثل همیشه تو خونه بودن رو به هر جایی به جز خونه خودمون ترجیح میدم .

 

بیشتر روزو به فکر کردن میگذرونم و این خیلی اذیتم میکنه.

 

امیدوارم شهریور بتونم کتابای دبیرستان آتیش بزنم چون خدا میدونه که دیگه حوصلشونو ندارم

 

یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آزادی

 

 
بالاخره تموم شد. . .
 
آخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون، انقد خوشحالم که خدا میدونه.
 
البته زبان تخصصی فردا و آزمون دانشگاه آزاد موندن ولی خوب ریاضی سخته بود که رد کردیم اونا مالی نیستن.
 
جدا که چه غولی از کنکور ساختن به خدا الکی جو میدن.
 
امروز رفتم کلی هم  حال داد دوستای سالای قبلمو دیدم کلی خندیدیم
 
تموم شد این مرحله از زندگیمون رو هم گذروندیم صب که با پدر داشتم میرفتم با خودم میگفتم یعنی سختر از اینم هست ؟خدایی خیلی جلوی خودمو گرفتم وگرنه شدیدا استرس داشتم البته حرفای دیشب پدرم خیلی تاثیر گذاشت وگرنه خیلی حالم بد بود.پدرم حرفای قشنگی میزد میگفت دخترم فقط خدا اگه بخواد بهترین اگه نخواد بدترین به خودش متوسل شو اگرم که نشد مردن نیست که بگیم دیگه زنده نمیشه کنکوره آخه واقعا قاطی بودم درکل گفت:
 
بیخیال.
 
جدا آرومم کرد،بابا جون بوس بوس بوس.
 
راستی  برای تابستون کلی برنامه دارم از خدا میخوام کمکم کنه همرو به نحو احسن انجام بدم.
 
ضمنا این وبلاگ تا اطلاع ثانوی شخصی خواهد بود
میخوام فقط در مورد عشقم ( سپیده) بگم

پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 68
بازدید کل : 6823
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 68
بازدید کل : 6823
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->