کاشکی بتونم حس درونیم رو بریزم تو این کلمه های درهم برهم.....
....
امروز روز تولد خانم فاطمه زهرا بود.......مدرسه خواهر جشن بود..........
از یه هفته قبلش خوشحال بود......فقط گفت حیف که نمیذارن گوشی ببریم.......
من گفتم چرا؟؟ ای کاش میذاشتن میبردی عکس میگرفتی...یادگاری میشه...
...یا می خوای من بیام عکس بگیرم؟......
هیچی دیگه ساعت 11 حاضر شدم و رفتم مدرسه شون.....
............
یه دنیا خاطره واسم زنده شد........
اووووووووووووووووووف...
....یه چیزی میگم یه چیزی می شنوی........
یه روزی از در و دیوار اون مدرسه می رفتم بالا..........
سه سال عاشق اون مدرسه بودم..........عاشق اون مدرسه با همه کارکناش............
کنار آبخوری وایستاده بودم.............از دور معلم ورزشم رو دیدم......آخ چه تغییر کرده بود.......چه شکسته شده بود......ولی هیکلش هنوزم لاغر و ورزشکاری بود.........یکم که اومد اینورتر منو از دور دید.......به هیچ عنوان فکر نمی کردم منو بشناسه.........ولی تا نگاهامون به هم گره خورد لبخند زد و سلام احوالپرسی کرد......
.....
حیاط مدرسه مملوء از دانش آموز.........قدم زنان رفتم دنبال خواهر...........
تا منو دید پرید بغلم...........خواهر است دیگر.....گاهی اوقات دلش بغل می خواهد.........
منو برد پیش معلم علومش..........
ای کاش خانم طالقانی بود...
...ولی افسوس که دیگه اون اونجا نبود.......وگرنه میپریدم بغلش و ماچش میکردم......
..
معلم علوم خواهر معلم علوم دوم راهنمایی خودم هم بود........ولی خانم طالقانی یه چیزه دیگه بود.........اما تا منو دید گل از گلش شکفت.........انقدر باهام گرم گرفته بود که باورم نمیشد ......خب دخترم چی کار میکنی؟........چی می خونی؟......ترم چندی؟.......کجا می خونی؟........اصلا انقدر ریز شده بود که........
فک کنم 10 مین شد......آخرشم گفت ایشالا جفتتون خوشبخت بشین.......و کلی آرزوهای خوب.......
خیلی خوشحال شده بود میگفت انقدر دوست دارم شاگردامو بعد از چند سال ببینم که در چه حالن؟!.....گفتم بعله قشنگیه معلمی به همینه..........و در آخر خداحافظی...........
اومدیم حیاط دیگه نوبتیم بود نوبت معلم زبان بود......معلم عشق.....
....
از چند قدمی پریدم بغلش و روبوسی...............اونم خیلی دوسش داشتم آخه من با همه معلما صمیمی بودم...
.....
نمیدونم چرا یهو گفت اون کدوم معلم بود تو خیلی دوسش داشتی؟.......من اصلا کپ کردم.........گفتم خانم طالقانی؟......گفت نه خانم طالقانی نبود......گفتم من خانم طالقانی رو خیلی دوس داشتم.......گفت إ؟؟....گفتم بعله.....گفت خانم طالقانی هم رفته فلان جا ...فک کرده بود من از عشق قدیمیم خبر ندارم گفتم بعله اطلاع دارم ازشون، در تماسیم.........خندید گفت شماره خونشون رو بهت داده..........گفتم بعله همون سال هم شماره خونشون رو دادن هم همراه....خندید گفت نه بابا؟........گفتم بعله...
من هنوزم که دارم این پست رو می نویسم هنگم که اون بعد از 8 سال چه جوری منو یادش مونده که کیو دوس داشتم؟؟............
به خواهر اشاره کرد گفت ولی این هیچوقت تو نمیشی ها........گفتم از چه نظر ؟؟؟؟ گفت کلا دیگع........
باور کردنی نیست ولی آبدارچی مدرسه تا منو دید از دور لبخند زد و گفت تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟........فک کن بعد از 8 سال .........گفتم شما منو یادتونه؟؟؟؟چشاشو باز کرد گفت پس چی؟؟؟؟ گفت چرا از یادم بری؟؟؟؟ خلاصه کلی هم اون باهام گرم گرفت.......آخرشم بخلم کرد گفت چقدر خوب که اومدی اینجا سر زدی.....معرفتتو نشون دادی....ایشالا خوشبخت بشی و از اینجور حرفا.......
آخه اینا بی علت نیست...........
وقتی سه سال راهنمایی نماینده کلاس باشی........عضو فعال شورای مدرسه باشی.......قاری قرآن باشی و هی تو اداره ها......... تو مسابقه ها شرکت کنی و هی رتبه بیاری.........بسیج فعال و جانشین فرمانده یعنی جانشین مدیر مدرسه بین 300 نفر باشی..........دائم تو دفتر باشی...........دفتر حضور وغیاب هر روز دستت باشه و تو کلاس ها بچرخونی..........مدیر مدرسه دم به دیقه صدات کنه و بگه فردا باید بری اداره واز اینجور حرفا.....درستم توپ باشه دیگه از یاد نمیری که..................
هاهاهاها........
......ولی یه چیزیه دیگه هم هستــــــــــــــا....
..من همشون رو دوس داشتم ..
.......اونام دوسم داشتن........دیگه در یادها ماندیم دیگه.....
........
خیلی از بهترین معلمها یا بازنشسته شده بودن یا رفته بودن مدارس دیگه.....چقد دوس داشتم مدیر مدرسه و معاون مدرسه هنوز هم اونجا بودن.......
همین سه تا معلم رو دیدم و چند تا عکس گرفتم و اومدم خونه............
رفتم دنبال برادر........
و عصر هم دکتر............
شب دایی مهمونمون بود...........