Lustrous moon & venus & love

God is one


روز شنبه 93.2.27...............منو عاطی..............

 

امروز منو، سمانه و سمیرا کشوندن دانشگاه.......چون میدونستم عاطی هم کلاس داره با اون هماهنگ شدم و رفتیم.......ساعت 11 سوار اتوبوس شدیم و رفتیم........عاطی بستنی یخی خریده بود و منم شیرینی (ساقه عروس).......ولی قسمت نشد عاطی از اون شیرینی ها بخوره...............ساعت 12:30 رسیدیم.......سمانه و سمیرا اومدن و رفتیم ساختمون آموزشی و مشغول درست کردن یه سری چیز میز.......عاطی رفت امتحان تربیت 2 رو بده........ما تا ساعت 3 اونجا بودیم بعد رفتیم تو سایت ساختمون اداری.......بعدشم منو عاطی با سمانه و سمیرا خداحافظی کردیمو ساعت 4:30 اومدیم ترمینال و برگشتیم به سمت خانه و کاشانه............تو راه عین این زنای سن و سال دار با عاطی حرف زدیم..............یعنی دیگه واسمون فکی نموند....امروز کلا با عاطی خیلی صحبت کردیم......تا میدون ولیعصر باهم بودیم و بعدش از هم جدا شدیم...........

 

ساعت 7 تا 9 خوابیدم و بعدشم بیدار بودم تا 2.............

 

شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز سه شنبه 93.2.16......

صب ساعت 6 بیدار شدم......6:50 زدم بیرون........ساعت 9:15 اینا رسیدم خدارو شکر تازه استاد اومده بود و این بار زیاد دیر نکردم...........چند تا آزمایش رو انجام دادیم........بعد رفیتم ساختمون بالا ...............

من و الهام و سمانه و سمیرا......سمیرا رفت خونشون ما 3 تا رفتیم سلف...........بعد معصومه اومد.....یکم نشستیم نرگس خاتون اومد........گوجاخ لاشدیخ..........داشتیم گپ میزیدم که یهو دیدم الهام جونم اومد پایین.......یهو گفتم إ الهام..........

خلاصه اونم به جمعمون اضافه شد.......3 متأهل( نرگس و دو تا الهام ها ) و 3 مجرد( من و سمانه و معصومه).........چقدر چرت و پرت گفتم.......کلی خنده.............................

ساعت 12:45 اینا بود رفتیم ساختمون پایین...........ما رفتیم واسه آز سیستم عامل.........نرگس واسه تمدید کارتش......

یکم تو محیط دانشگاه بودیم و بعد نرگس خداحافظی کرد و رفت..........................

ما هم رفتیم سر کلاس........تقریبا تازه شروع شده بود که یه مشکله شبکه ای باعث شد تمام سیستم ها آف بشه و کلاس منتفی شه................

دوباره من و معصومه و دو تا الهام ها و سمانه رفتیم ساختمون بالا......سمانه وسطای راه رفت خونشون........ساعت 1:30 اینا بود............ من و الهام رفتیم نمازخونه نمازمون رو شکسته به جا آوردیم...........آقا الهام و معصومه هم رفتن یه سوال تخصصی از آقای آموزشی بپرسن...........

بعد که کارمون اونجا تموم شد دوباره اومدیم ساختمون اداری........................یه امانتی رو بچه ها باید از یکی از دوستان میگرفتن.............بعد که کارمون اونجا تموم شد دوباره اومدیم به سمت بالا تاکسی سوار شدبم و رفتیم ترمینال و بعد دیگه واقعا خسته بودیم.......من و الهام و معصومه.........بستنی کیمی با طعم موزی رو به زور قورت دادم............و تا نزدیکای خونه با الهام حرف میزدیم..........

خیلی خسته بودم ولی خوابم نبرد و تا 2 بیدار بودم......... .

چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز شنبه 93.2.13..........

یاده اون روزا بخیر........منو مریم و هانیه ومینا.........

همه ساکت بودن ناگهان خری گفت................این جمله ای بود که مریم خیلی میگفت..........وقتی این جمله رو میگفت همه سعی میکردیم که چیزی نگیم چون خر محسوب می شدیم........آخ آخ آخ آخ.......واسه زمانی بود که پیش هم درس میخوندیم...........

هر کی شکلک درآره شکل عروسک درآره......یک.....دو........سه.........اینم یه جمله ای بود که هانیه خیلی تکرار میکرد.........بعد از اینکه میگفت هر 4 تایی شکلک در میاوردیم..........وای خدااااااااااااااا چقد خندیدم.................

هانیه بیا بالا............این جمله ای بود که من همیشه پشت تلفن به هانیه میگفتم....................

دارم میرم دیگه......این جمله ای بود که مینا همیشه 3-4 ساعت قبل اینکه بره خونشون هی تکرار میکرد ولی نمیذاشتم بره............که منم میگفتم تو فک کن رفتی ولی حالا بشین........

ای بــابـــا این عمره که داره عین برق و باد میگذره............

 

دو شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز دوشنبه 93.2.8 ساعت 00:13.........

بیـــــــــــــــــا دوری کنیم از هَــــــــــــم

بیـــــــــــــــــا تنهــــــــــــا بشیم کم کم

بیـــــــــــــــــا با من تو بَدتـــــــــــــر شو

بیـــــــــــــــــا از من تو رَد شـــــــــــــــو

نرگس....هر وقت این آهنگ رو گوش میدم یاده تو میفتم........

آخه اولین بار با تو بودم که این آهنگ رو شنیدم......یادته؟؟؟؟ کافی شاپ تُرَنج...........

اومده بودم مطب.........پیشت بودم......برگشتنی رفتیم تُرَنج..........دو تا بستنی سنتی......206 سفید...........نون روغنی؟؟؟......فک کنم........

اونجا بودیم که این آهنگ رو گذاشته بودن......بهت گفتم چه آهنگ قشنگی......گفتی دارمش میخوای؟؟.....گفتم آره بلوتوث کن.....گفتی تو کامپیوتره......فردا واست میارم............

احساس اون روزاتو یادت میاد؟؟؟؟؟......چقدر زود این یکسال گذشت......انگار همین دیروز بود.......

آزمایشگاه مدار منطقی رو یادته؟؟؟؟......اون روزی که با هم برگشتیم؟؟؟......یادته میخواستم باهات بیام اما منو سوار تاکسی کردی و وقتی که مطمئن شدی رفتم تو هم رفتی...........؟؟؟؟.........

حرفای مامان من یادته؟؟؟؟؟........بابا نرگس بیا برو دیگه........داره دستشم میده دیگه چی میخوای؟؟؟....وای خـــــدا.........

فرداش تو دانشگاه قبل اینکه تو بیای سمیرا این آهنگ رو برام بلوتوث کرد.......اون روز همایش بود......اما انقد دلم گرفته بود که فقط رفتم خونه که اون آهنگ رو با صدای بلند گوش بدم.............هرکی هم اصرار کرد بیا بریم خوش میگذره نرفتم و بعده کلاس مستقیم اومدم خونه...............

تا رسیدم سریع ریختم تو لپ تاپ و تا شب فقط این آهنگ بود......................

چه حس بدی داشتم اون روز........

بعد از همایش شیدا و عاطفه اومدن خونمون................

ساعت تقریبا 2 اینا بود.........صورت عاطفه رو بند انداختم  اما شیدا گفت نه بمونه واسه یه روز دیگه...........

آخر عاطفه گفت زینب بسته دیگه آهنگ رو عوض کن گریه مون گرفت......

بیا برو رد شو.....گم شو.....کوفت شو..........به من چه آخه......عاطفه گفت...........

وقتی که رفتن دوباره این آهنگ بود.............

تا یه هفته من تو اتاق خودم این آهنگ رو با صدای بلند گوش میدادم.....خواهر هم تو اتاق خودش.......

واسه خاطره همین الان اگه این آهنگو بذارم مامانم هم میره تو حس و میگه باز این آهنگو گذاشتید؟؟؟؟؟...........یعنی با این آهنگ همه با هم مستقیم میایم شهر شمـــــــــــــــــا...........

ای بـــــــــــــابـــــــــــــا..............................

پارسال اینموقع هنوز اونجا بودیم.................چه زود گذشت..............

دو شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز سه شنبه 93.2.2........دیدن نرگس بعد از 40 روز......

ساعت 7  از خونه زدم بیرون........

ولی ساعت 9:45  رسیدم دانشگاه..........حالمم اصلا خوب نبود..........

تو راه با عزیزه دلم صحبت می کردم......البته اس ام اسی......

بعد از در زدن......در کلاس رو باز کردم استاد برگشت به سمت در گفتم سلام......گفت سلــــــــــــــــام خانــــــــوم........شما دیگع روی منو کم کردی............گفتم استاد باور کنید از ساعت 7 راه افتادم........هیچی دیگه داشت واسه خودش حرف میزد من رفتم پیش سمانه و سمیرا......باز خوب شد این سری رفتم  پیش اون دو تا کلی چیز یاد گرفتم ...... سری پیش  هیچی نفهمیدم.......

ساعت 10:25  کلاس تموم شد.....بچه ها رفتن ساختمون بالا من رفتم بخش آموزش.....خانوم قاسمی تا منو دید گفت به به خانوم.........دیگه رفتید اونورا نمی یای به ما سر بزنی ها......گفتم ما از اول هم همون جا بودیم دیگه فقط دو سال به خاطره دانشگاه اومدیم اینجا.......حالا من از وقتی که رفتم شما هی تماس میگیرید که کار دانشجویی....خندید گفت آره دیگه.......مگه چن بار زنگ زدیم؟..گفتم 2 بار........

بعد آقای ......اومد گفت به به حاج خانـــــــوم..........کجایی تو؟........یکمم با آقای........صحبت کردیم و بعد مدارکمو تحویل دادم و آقای......گفت بقیه کاراشو من انجام میدم........ با جفتشون خداحافظی کردم................

رفتم ساختمون بالا پیش سمانه و سمیرا و شیدا صالحی و یه خانوم دیگع که اسمشو از ترم اول یاد نگرفتم.....

منتظر موندم تا نرگس بیاد.......برنامه لاین رو ریختم تو گوشی سمیرا و .........

یهو دیدم یکی از کنار، بغلم کرد.......بغلم کرد؟؟؟؟؟؟......نرگس خاتون بود دیگع.....هیچی دیگه سلام و احوالپرسی و دیدار بعد از 40 روز..........

قدم زنان از دانشگاه خارج شدیم با بقیه بچه ها خداحافظی کردیم و رفتیم دم ایستگاه.....کلی اونجا نگه داشتمش و گفتم میرم دم اتوبان.......اما بعد از 10 مین اینا گفتم خب دیگه برو خدافظ منم دارم میام باهات و سوار تاکسی شدم........گفت من از دست تو چیکار کنم آخه؟؟....چرا هیچ وقت یه حرف راست نمی زنی؟؟؟..........گفت حالا انقد به تو خندیدم سرم اومد.....محد رضا هم همینطوره.....باید بگم جون من تا راست یه حرفی رو که میخواد بزنه بگه.......

چی پلت گرفته بودم......باز کردم و بهش تعارف کردم......گفت مرسی گفتم حالا بردار با چایی بخور.......نگاه کرد بهم و لبخند زد........یاده اون شب بخیر.......

آخه اون شب ،برادر چی پلت رو باز کرد و زد تو چایی همه خندیدیم.............

تا ترمینال باهاش بودم و بعد پیاده شدم و تو اتوبوس با معصومه اجّلی بودم.........

تا پل فردیس با هم صحبت کردیم و بعد اون پیاده شد...............

بعد از اون هم با عزیزه دل بودم تا ساعت 2:25 اینا..............

ساعت 3:30 اینا رسیدم خونه.......... 

چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز یکشنبه 93.1.31...........

کاشکی بتونم حس درونیم رو بریزم تو این کلمه های درهم برهم.........

امروز روز تولد خانم فاطمه زهرا بود.......مدرسه خواهر جشن بود..........

از یه هفته قبلش خوشحال بود......فقط گفت حیف که نمیذارن گوشی ببریم.......

من گفتم چرا؟؟ ای کاش میذاشتن میبردی عکس میگرفتی...یادگاری میشه......یا می خوای من بیام عکس بگیرم؟......

هیچی دیگه ساعت 11 حاضر شدم و رفتم مدرسه شون.................

یه دنیا خاطره واسم زنده شد........

اووووووووووووووووووف.......یه چیزی میگم یه چیزی می شنوی........

یه روزی از در و دیوار اون مدرسه می رفتم بالا..........

سه سال عاشق اون مدرسه بودم..........عاشق اون مدرسه با همه کارکناش............

کنار آبخوری وایستاده بودم.............از دور معلم ورزشم رو دیدم......آخ چه تغییر کرده بود.......چه شکسته شده بود......ولی هیکلش هنوزم لاغر و ورزشکاری بود.........یکم که اومد اینورتر منو از دور دید.......به هیچ عنوان فکر نمی کردم منو بشناسه.........ولی تا نگاهامون به هم گره خورد لبخند زد و سلام احوالپرسی کرد...........

حیاط مدرسه مملوء از دانش آموز.........قدم زنان رفتم دنبال خواهر...........

تا منو دید پرید بغلم...........خواهر است دیگر.....گاهی اوقات دلش بغل می خواهد.........

منو برد پیش معلم علومش..........

ای کاش خانم طالقانی بود......ولی افسوس که دیگه اون اونجا نبود.......وگرنه میپریدم بغلش و ماچش میکردم........

معلم علوم خواهر معلم علوم دوم راهنمایی خودم هم بود........ولی خانم طالقانی یه چیزه دیگه بود.........اما تا منو دید گل از گلش شکفت.........انقدر باهام گرم گرفته بود که باورم نمیشد ......خب دخترم چی کار میکنی؟........چی می خونی؟......ترم چندی؟.......کجا می خونی؟........اصلا انقدر ریز شده بود که........

فک کنم 10 مین شد......آخرشم گفت ایشالا جفتتون خوشبخت بشین.......و کلی آرزوهای خوب.......

خیلی خوشحال شده بود میگفت انقدر دوست دارم شاگردامو بعد از چند سال ببینم که در چه حالن؟!.....گفتم بعله قشنگیه معلمی به همینه..........و در آخر خداحافظی...........

اومدیم حیاط دیگه نوبتیم بود نوبت معلم زبان بود......معلم عشق.........

از چند قدمی پریدم بغلش و روبوسی...............اونم خیلی دوسش داشتم آخه من با همه معلما صمیمی بودم........

نمیدونم چرا یهو گفت اون کدوم معلم بود تو خیلی دوسش داشتی؟.......من اصلا کپ کردم.........گفتم خانم طالقانی؟......گفت نه خانم طالقانی نبود......گفتم من خانم طالقانی رو خیلی دوس داشتم.......گفت إ؟؟....گفتم بعله.....گفت خانم طالقانی هم رفته فلان جا ...فک کرده بود من از عشق قدیمیم خبر ندارم گفتم بعله اطلاع دارم ازشون، در تماسیم.........خندید گفت شماره خونشون رو بهت داده..........گفتم بعله همون سال هم شماره خونشون رو دادن هم همراه....خندید گفت نه بابا؟........گفتم بعله...

من هنوزم که دارم این پست رو می نویسم هنگم که اون بعد از 8 سال چه جوری  منو یادش مونده که کیو دوس داشتم؟؟............

به خواهر اشاره کرد گفت ولی این هیچوقت تو نمیشی ها........گفتم از چه نظر ؟؟؟؟ گفت  کلا دیگع........

باور کردنی نیست ولی آبدارچی مدرسه تا منو دید از دور لبخند زد و گفت تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟........فک کن بعد از 8 سال .........گفتم شما منو یادتونه؟؟؟؟چشاشو باز کرد گفت پس چی؟؟؟؟ گفت چرا از یادم بری؟؟؟؟ خلاصه کلی هم اون باهام گرم گرفت.......آخرشم بخلم کرد گفت چقدر خوب که اومدی اینجا سر زدی.....معرفتتو نشون دادی....ایشالا خوشبخت بشی و از اینجور حرفا.......

آخه اینا بی علت نیست...........

وقتی سه سال راهنمایی نماینده کلاس باشی........عضو فعال شورای مدرسه باشی.......قاری قرآن باشی و هی تو اداره ها......... تو مسابقه ها شرکت کنی و هی رتبه بیاری.........بسیج فعال و جانشین فرمانده یعنی جانشین مدیر مدرسه بین 300 نفر باشی..........دائم تو دفتر باشی...........دفتر حضور وغیاب هر روز دستت باشه و تو کلاس ها بچرخونی..........مدیر مدرسه دم به دیقه صدات کنه و بگه فردا باید بری اداره واز اینجور حرفا.....درستم توپ باشه دیگه از یاد نمیری که..................

هاهاهاها..............ولی یه چیزیه دیگه هم هستــــــــــــــا......من همشون رو دوس داشتم .........اونام دوسم داشتن........دیگه در یادها ماندیم دیگه.............

خیلی از بهترین معلمها یا بازنشسته شده بودن یا رفته بودن مدارس دیگه.....چقد دوس داشتم مدیر مدرسه و معاون مدرسه هنوز هم اونجا بودن.......

همین سه تا معلم رو دیدم و چند تا عکس گرفتم و اومدم خونه............

رفتم دنبال برادر........

و عصر هم دکتر............

شب دایی مهمونمون بود........... 

چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 118
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 150
بازدید ماه : 148
بازدید کل : 6903
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 118
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 150
بازدید ماه : 148
بازدید کل : 6903
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->