Lustrous moon & venus & love

God is one


روز دوشنبه 93.1.25

 بعد از 8 سال همه میگن اون دختر خیلی خوبی بود.......خانم بود........درس خون بود........فلان بود بیسار بود.....

از همه مهتر اینکه منو بعد از اینهمه سال یادشونه خودش کلی یه.......

وقتی اینو شنیدم خوشحال شدم که ازم راضی بودن ولی سریع بغضم گرفت.........

ای کاش خدا ازم راضی بود.........

ای کاش جلو خدا هم خودمو نشون میدادم.......

ای کاش خدا از آدم تعریف کنه....

ای کاش آدم انقد خوب باشه که خدا خوشش بود.....

ای کاش خدا،  فقط به خاطره اینکه بنده شمو منو آفریده دوسم نداشت.....

ای کاش با کارهای خوبی که انجام میدادم به خوبیم پی میبرد.......

ای کاش پیش خدا هم سربلند بودم..........

ای کاش منو نمیذاشت به حال خودم......

ای کاش لکه دار نمیشد این روح.........

ای کاش هیچ وقت یه سری اتفاقا نمی افتاد......

ای کاش منو ببخشه........

من اونو از خودم رنجوندم........

ای کاش دیگه تکرار نشن اون کارهای بد......اون کارهای زشت......اون گناهای بزرگ.....

 

دو شنبه 25 فروردين 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

یه احساس..... :-(

 

ای کاش تو سال جدید آرزوهامو برعکس مستجاب نکنی......

ای کاش خودت راه درست رو بهم نشون بدی.........

ای کاش یه نگاهی هم به این طرف بندازی........

ای کاش یه محبتی تو دلش بندازی........

ای کاش خوشحال بشم.........

ای کاش تموم بشه این انتظار........

ای کاش فکرشو تو سرم نمینداختی........

من که کور بودم.....من که اونو نمیدیدم.........چرا به بنده ت گفتی که آگاهم کنه؟؟؟.........

خداااااااااااااااااااااا بازم این روزا به یادشم..............

خسته شدم...........3 سالـــــــــــــــه............

خوبه خودت میشناسی چه جور آدمیم؟؟؟میدونی که............

نمیدونم چرا اینجوری میشم............!

خدایاااااااااااا منکه نادان......لطفا خودت هرچیو که صلاح میدونی پیش پام بذار.........

خدا برعکسشو مستجاب نکنیــــــــــا...........گریه م میگیره.............

Who are you?             

I’m a handsome…..

 I love you but I don’t know what for???!

This number was belong to your

at the past because it was save in my phone

so I think that it is still for her

I’m sorry for bothering you……..!!!!!

You wrong ,I’m her....!

Oh my God!!!

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا ................همه عاشقارو به عشقشون برسون.........

 

جمعه 22 فروردين 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اولین بار در سال جدید

امروز یعنی سه شنبه  93.1.19  به خاطره بی خوابی شب از صب خسته بودم......

ساعت 7:30 رفتم دم ایستگاه منتظر عاطی......ساعت 7:45 اومد و رفتیم که بریم یه جایی.......

یکم صحبت کردیم تا برسیم به یه جایی...بعد از 26 روز اینا همو میدیدیم.....شیدا نیومده بود.......بعد بهار هم به ما پیوست..........

سه تایی رفتیم یه جایی دیگه.......گرما یکم هر سه تامون رو کلافه کرده بود......من رفتم ساختمون اداری و اونا رفتن ساختمون آموزشی......ساعت 9:40 رسیدیم.....استاد تا منو دید گفت خسته نباشی ساعت 10:30 اینا میومدی دوره همی گپ میزدیم......گفتم دیگه پوزش.......

دید زیاد بهش رو ندادم خودشو جمع و جور کرد وگرنه تا آخره کلاس میخواست تیکه بندازه .....

آخره کلاس دیدم عاطی مسیج داده من کلاسم تشکیل نشد میام ساختمون اداری.....اونجا بودیم و یه نیم ساعتی گپ زدیم........بعد رفتیم ساختمون آموزشی......بعد بستنی حصیری .....دنبال آرایشگاه.......ولی ........

عاطی کلاس عصرش رو کنسل کرد و ظهر با ما برگشت تهران.......با مترو اومدیم.....به معنای واقعی خسته بودم........رفتیم واسه خریدن کتاب.........بستنی قیفی با ذرت مکزیکی......

از خستگی زیاد اعضای خانواده میگفتن تو خواب خروپف راه انداخته بودی.............من؟؟؟....باورم نمیشد.........

شب عمو وسطی با خانوادش واسه عید دیدنی اومدن.......

بعدشم دوباره خواب........ 

پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

هویجوری......اصفهان......

روز جمعه 8 فروردین پدربزرگ تبریز بود........دخی گفت.......

ما هم کلا خونه مادربزرگ بودیم........

جمعه شب، مادربزرگ و دایی خودم با دایی مادر جان  رفتند تبریز............

شنبه تولد دخی بود ...........یه عکس براش ام ام اس کردم و تولدشو تبریک گفتم........

روز شنبه دایی خودم مهمون خونه عمه جون بود.......دخی گفت...........

روز شنبه ساعت 5:30 عصر بود راهی اصفهان شدیم.........

دخی رو سرکار گذاشته بودم که داریم میایم تبریز.........آخی.......کلی خوشحال شده بود ولی گفتم شوخی کردم و دوباره گفتم نه داریم میایم که گفت من هیچ وقت حرفای تو رو باور نمیکنم.....

ساعت 11 اینا بود رسیدیم.........سی و سه پل چهارشنبه سوری بود......اونجا بودیم.........

هات داگ به سفارش خواهر...........

هوا بسیار سرد بود......خصوصا واسه من که طبق معمول کم پوشیده بودم.........

واقعا به خساستشون پی بردم......

صبح یکشنبه 10 فروردین پل خواجو و کاخ چهل ستون و جاهای دیگه.............

ساعت 12:30  برگشت به سمت تهران......

ساعت 2 تا 3:30 پشت فرمون بودم.........10 تا قبل کاشان تا 50 تا مونده به تهران.......190 تا اینا........خیلی خوابم میومد که دیگه راهنما زدم و تحویل پدر دادم..........

تبریز برف اومده بود و اینجا بارون.... 

سه شنبه 12 فروردين 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

سفر به زن جــــــــــان

دلم میخواست ببینمش ولی می ترسیدم دوباره خیلی چیزا تکرار بشه........

دلم تنگش بود ولی می ترسیدم بازم اشتباه کنم.........

به خاطره همین زیاد اصرار نمی کردم که......

 همیشه میگفتم ایشالا عید همو میبینیم........ولی اصلا امید نداشتم......

هی تصمیمام واسه رفتن عوض میشد........واسه اینکه خیلی چیزارو فراموش کنم اصفهان رو انداختم تو سر همه که تعطیلات عید هم رد بشه و ........

اما بازم دوست داشتم ببینمش........

آخر تصمیم گرفتم برم دیدارش......

خیلی کار کردم تا خانواده اکی بدن که بالاخره.......

روز 4 فروردین ساعت 4 حرکت کردیم......ساعت 7:10 رسیدیم زن جــــــان.......تو عوارضی از ماشین پیاده شدم تا سوار ماشین بشم از سرما منجمد شدم......

ساعت 7:35 بوسیدمش............

یعنی همو دیدیم و بعدش رفتیم خونشون.....آخه اومده بودن دنبالمون........

دقیقا نمیتونم بگم چه حسی داشتم........ بیشتر استرس بود.....البته علتش چیزه دیگه بود.......

خب طبق معمول: پذیرایی و خوردن........آجیل و میوه و چایی و شام.............

ظرفارو شستم........یه ظرف شکوندم........انقد ناراحت شدم که خدا میدونه........

از دستم نیفتاد.......زیر پام بود....ندیدمش ، پامو گذاشتم رووش.........

وای خیلی حس بدی بود.....کلی خجالت کشیدم....ولی نتونستم چیزی بگم و تا آخره شب به این فک کردم که چه جوری بگم.......فک کنم اولین بار بود......آخره شب یه مسیج نوشتم و گفتم اون ظرف رو من شکوندم.....ببخشید.....وقتی که داشتیم میخوابیدیم مسیجو دید و خندید.......

ساعت 11 پایتخت شروع شد و تقریبا همه داشتن نگاه میکردن......کم کم راهی شدیم که بریم بخوابیم........

تو سال جدید دوباره ....... زدم به پیشونیم.........

خییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت..............خیلی خواستم که یه جوره دیگه بشه اما.......................

نمیدونم کی منو نفرین کرده............وگرنه خدا خیلی کنترلم میکرد........

نمیدونم به خاطره کدوم گناهمه که دارم مجازات میشم........اونم چه مجازاتی.......پشتش جهنمو واسه خودم آماده کردم.........

نمیدونم ولی فک کنم 12:30 شب بود که همه قصد خواب داشتیم .......اما ما بیدار بودیم......تا 9:30 که رفتیم واسه صبحانه.......

اولش یه جوری ...........بعد فیلمای گوشیمو دیدیم.......یکم حرف زدیم........بعدشم یه جوره دیگه..........خدا میدونه آخرش چی میشه...........

صب یهو کادوی تولدمو داد........

منم کادوی تولدشو دادم.........

صبحانه خوردیم و تصمیم برای بازگشت........

اما اجازه ندادن ....گفتن ناهار رو هم باید باشید......حالا به خاطره یه سری شرایط موندیم و یه عالمه زحمت دادیم.......

ساعت 10-11 بود که انقد خجالت میکشیدم که نگو و نپرس.....فقط دلم میخواست زودتر بریم و رفع زحمت کنیم............

صب همه از نخوابیدن ما حرف میزدن........مامان، خواهر، امیر.........من روزه عادیش به زور میخوابم حالا اون شب پیش دخی میخواستم بخوابم؟؟؟!!!!...........

ناهار: جوجه و کباب اینا بود.......

من داشتم کمک میکردم به دخی که یهو متوجه شدم چه کاری کردم......به مامان گفتم نگاه کن به من ......ببین چقد شخصیتم عوض شده......مامان خندید..........دخی گفت چی شده؟...مامان گفت آخه زینب به گوشت دست نمیزنه اما الان......

هیچی از یه طرف گوشت گرفته بودم و اونم داشت خورد میکرد و چیز میزاشو جدا میکرد..........بعد گفت خب میگفتی دیگه من چه بدونم و از دستم گرفت ، گفتم نه باو بذار بگیرم ،باید یاد بگیرم دیگه.........

جوجه ها رو زدیم سیخ.......تو حیاط میل کردیم و کم کم داشتیم راهی میشدیم.........

ساعت 4 بود که به سمت تهران حرکت کردیم........ از زن جـــــــان تا قزوین خواب بودم......بقیشم خواب و بیدار .....

ساعت 8:30 رسیدیم خونه......

شب پدر و مادر رفتن خونه یکی از اقوام( عید دیدنی) اما بقیه خونه بودن........ 

پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

سال نو.................

امسالم مثله هر سال دیگه شروع شد و یه روزی هم تموم میشه........

ساعت 20:27:07  روز پنجشنبه 29 اسفند سال تحویل شد......

من به شخصه هیچ کار خاصی انجام ندادم.......نه حس مذهبی داشتم نه .......

حاضر شدیم رفتیم خونه مادربزرگ........بعد عمو بزرگه اومد و بعد عمه و دایی........

عید دیدنی ما تموم شد.....دیگه همه رو دیدیم دیگه...........

دوره همی گپ زدیم........ساعات خوبی رو گذروندیم...

ساعت 10 اینا بود رفتیم خونه پدربزگ .........مادربزگ و پدربزرگ و دایی بزرگ.......

اونجا بودیم که خاله مامان و دختر خاله و پسرخاله ش به همراه خانواده محترمشون اومدن.....

آخره شب خونه خودمون........ 

پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 120
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 152
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 6905
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 120
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 152
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 6905
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->