روز جمعه 8 فروردین پدربزرگ تبریز بود........دخی گفت.......
ما هم کلا خونه مادربزرگ بودیم........
جمعه شب، مادربزرگ و دایی خودم با دایی مادر جان رفتند تبریز............
شنبه تولد دخی بود ... ........یه عکس براش ام ام اس کردم و تولدشو تبریک گفتم........
روز شنبه دایی خودم مهمون خونه عمه جون بود.......دخی گفت...........
روز شنبه ساعت 5:30 عصر بود راهی اصفهان شدیم.........
دخی رو سرکار گذاشته بودم که داریم میایم تبریز..... ....آخی... ....کلی خوشحال شده بود ولی گفتم شوخی کردم و دوباره گفتم نه داریم میایم که گفت من هیچ وقت حرفای تو رو باور نمیکنم.....
ساعت 11 اینا بود رسیدیم..... ....سی و سه پل چهارشنبه سوری بود... ...اونجا بودیم.........
هات داگ به سفارش خواهر........ ...
هوا بسیار سرد بود......خصوصا واسه من که طبق معمول کم پوشیده بودم...... ...
واقعا به خساستشون پی بردم......
صبح یکشنبه 10 فروردین پل خواجو و کاخ چهل ستون و جاهای دیگه...... .......
ساعت 12:30 برگشت به سمت تهران......
ساعت 2 تا 3:30 پشت فرمون بودم.........10 تا قبل کاشان تا 50 تا مونده به تهران.......190 تا اینا........خیلی خوابم میومد که دیگه راهنما زدم و تحویل پدر دادم........ ..
تبریز برف اومده بود و اینجا بارون.... 
نظرات شما عزیزان:
|