Lustrous moon & venus & love

God is one


آخرین پست پاییز 91

تموم شد...........

ترم 3  هم  تموم شد و با تمام خوب و بدش رفت جزء خاطره ها..........

قسم میخورم که دلم تنگ میشه.....دلم تنگ میشه واسه این روزا....واسه این بهترین روزا....

دانشگاهی که از همه نظر حرف نداری..... دلم برات تنگ میشه....

آقای صادقی که لبخند روی صورت إکیپ ما رو همیشه به معنی خنده بی جا تو کلاس بلند اعلام کردی....آهای مستر عزیز که هر چهارشنبه تو صورت إکیپ ما نگاه کردیو گفتی شماها خیلی میخندین......آهای مهندس که سری اول از دستت عصبی شدم چون مستقیم تو چشای من زل زدی و گفتی یه باره دیگه بخندین بیرون کلاسید....آره......می خوام بگم دلم برای کلاس های شما هم تنگ میشه.......

آهای جاده بی انتهایی که سوی بازرگان می روی ......چرا انقدر راه ؟؟؟؟ ما خودمون یه بازرگان داریم که آخره استاده....... دیگه جلسه های آخر جاهامونم عوض می کرد......آقای بازرگان جای مارو عوض کردی؟؟؟؟ من و از عاطفه دور کردی، الهام رو از شیدا؟؟؟ ببین اینو بدون ما همیشه با همیم.....5 تا صندلی کنار هم اختصاص داره به ما.......

دوستای عزیزم دلم خیلی براتون تنگ میشه......

شیدا ، عاطفه ، نرگس و الهام عزیز....... شما جزء دوستای خوب من هستید.... دلم براتون تنگ میشه.....دوستتون دارم......

می دونم هنوز تموم نشده.....می دونم حالا حالا ها با هم هستیم .........اما بازم دلم براتون تنگ میشه.......یک سال گذشت......عین برق و باد......مطمئن باشید سه  سال دیگه ام خیلی سریع می گذره.......

امیدوارم هممون موفق باشیم......توکل بر خدا....

راستی امروز آخرین روزه پاییزه.......یلداتونم مبارک......

پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

حالم عجیب گرفته س...........

از این راهرو یک نفر رد شده....

که عطرش همونه که تو می زنی......

برای به زانو در آوردنم.....

تو از مرگ حتی جلو میزنی.....

از این راهرو یک نفر رد شده.....

مثه وقتایی که تو ناراحتی.....

نفس میکشم با تمام وجود.....................عجب عطر خوبی زده لعنتی ی ی ی ی ی .......

یه جوری دلم تنگ میشه برات.....

محاله بتونی تصور کنی.......

گمونم نمی تونی حتی خودت......

جای خالیتو، تو دلم پر کنی.......

یه جوری دلم تنگ میشه برات.....

محاله بتونی تصور کنی.......

گمونم نمی تونی حتی خودت......

جای خالیتو، تو دلم پر کنی.......

صدات می کنم تا همه بشنون......جواب صدام غیر پژواک نیست........

من اونقدر شکستم ، حس می کنم هیچ ارتفاعی خطرناک نیست.....

مخاطب خاص بدجور میخوامت.........

چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

گوگوش عزیز

برای خواب معصومانه عشق......کمک کن بستری از گل بسازیم.....

برای کوچه ،شب، هنگام وحشت.........کمک کن با تن هم، پل بسازیم.....

کمک کن سایه بونی، از ترانه......برای خواب ابریشم بسازیم......

کمک کن با کلام عاشقانه...........برای زخم شب ، مرهم بسازیم.....

بذار قسمت کنیم ، تنهاییمونو.....میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........

بذار قسمت کنیم تنهاییمونو..... میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........

تو رو می شناسم ای، شبگرد عاشق........تو با اسم شب من، آشنایی.......

از اندوه تو و چشم تو پیداس......که از ایل و تباره عاشقایی......

تو رو می شناسم ای سر در گریبون......غریبگی نکن با هق هق من........

تن شکستتو، بسپار به دست....... نوازش های دست ، عاشق من.....

بذار قسمت کنیم تنهاییمونو.....میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........

بذار قسمت کنیم تنهاییمونو..... میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........

به دنبال کدوم حرف و کلامی......سکوتت گفتن تمام حرفاست......

تورو از تپش قلبت شناختم......تو قلبت ، قلب عاشقهای دنیاس.....

تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه.........من و به جشن نور و آیینه بردی......

چرا از سایه های شب بترسم......تو خورشید و به دست من سپردی.......

بذار قسمت کنیم تنهاییمونو.....میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........

بذار قسمت کنیم تنهاییمونو..... میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........

کمک کن جاده های مه گرفته......من مسافر و از تو نگیرن.....

کمک کن تا کبوترهای خسته.....روی یخ بستگیه ، شاخه نمیرن.....

کمک کن از مسافرهاااای عاشق.........سراغ مهربونی رو بگیری......

کمک کن تا برای هم بمونیم........کمک کن تا برای هم بمیریممممممممممم.....

بذار قسمت کنیم تنهاییمونو.....میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........

بذار قسمت کنیم تنهاییمونو.....میون سفره ی شب تو با من.......

بذار بین من و تو......دستای ماااااااا.....پلی باشه واسه از خود گذشتن..........


 

چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

25 آذر 91

امروزم جزء روزای به یاد موندنیمون بود.........

من و شیدا و شیما و عاطفه و نرگس و الهام و سمانه........چن تا شدیم؟؟؟؟؟؟ 7 نفر...

به صرف ناهار و دیگر موارد خونه نرگس اینا دعوت  بودیم.......

من خودم به شخصه حس رفتن نداشتم ولی از تهدیدای نرگس ترسیدم.......

خودش گفت اگه نیای دیگه از کوچتونم رد نمیشم و از این حرفا........چون دوست نداشتم از دستم ناراحت باشه بعداز ناحار رفتم منزلشون ولی وسط ناهار رسیدم......

فسنجووووووون گذاشته بود........خیلی ها دوست دارن ولی جزء غذاهایی هست که تا حالا لب نزدم.....کمی ژله میل کردم.......

عاطفه دپرس بود........ شیما توجه منو به خودش جلب کرد.......ولی حیف جک نداشت......

هرکی در حال انجام کاری بود.........کلا روز خوبی بود.......

برگشتنی هم با نرگس و الهام  سری به کافی نت زدیم......

چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

22 آذر 91

پدر وقتی می خواد بی ارزش بودن یه چیزی رو به صورت کاملا واضح به آدم بفهمونه میگه : یه شاهیه......

منم میگم دنیا یه شاهیه........آدماش یه شاهی أن.......عشق و دوست داشتن بیش از حد و اندازه ش، یه شاهی که چه عرض کنم ، خرافاتی بیش نیست ........

با خودم فکر کردم چطوره خیلی چیزا تغییر کنه.......

شعار همیشگی خودمه " همه چیز رو  بعد از چند وقت باید آپدیت کرد  "

مغزم خسته شده می خوام یکم باد بخوره.......

خاطرات فراموش نشدنی هستن اما اگه یکم به مغزم باد بخوره شیرین ترینشون هم میره جزء فراموش شدنیا.....

چشامو باز کردم....بازه باز باز........دیدم عمرم الکی تلف شد......

اینجا و آدماش انقداااا ارزش نداشتن...

دنیا در عین بزرگیش خیلی کوچیکه....ارزش نداره آدم زیاد از خودش مایه بذاره......

آه ه ه ه خدایا.....

یه نفس عمیق برای شروع یه زندگی بدون دغدغه.........به به بهتر از این نمیشه....

الهی به امید تو........

چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

هفته اول آذر91

چهارشنبه 1 آذر  خیلی حال داد.....از ساعت 3:30 تا 6:30 تو آزادی بودیم و فیض بردیم.....

به معنای واقعی عصبانی بودم یاده حرف عاطفه که گفت حالا فردا به حامی فحش خواهی داد افتادم.....

مامان میگفت یه چن تا کیف دیگه از خودت آویزون می کردی...

شب علی اصغر بود.....از زمانی که محمد مهدی به دنیا اومد عاشق علی اصغر شدم......هر سال شب هفت یکی از بهترین شب هام بود.....اما این اولین سالی بود که به سرم زده بود....

شب هشت مینا اومد دنبالم ولی به خاطره دیر راضی شدنم دیر راه افتادیم و دیر رسیدیم.....از جلو در خونه سپیده اینا رد شدیم......

فک کنم 2 سالی میشد مامان هانیه رو ندیده بودم........نشسته بودم رو سکو تا دیدمش رفتم به سمتش و بغلش کردم......خیلی دلم براشون تنگ شده بود....گفت: کجایی دختر؟؟ وای مثله همیشه اصلا تغییر نکردی...خندیدم و یکمی صحبت کردیم.....رفتیم داخل.....ولی  بعد ازکمی  زدم بیرون.....من پارکینگو می خواستم.....رفتم جلو پارکینگ.....فاطمه  و بی نظیر اومدن....ای کاش نرفته بودم اون سمت....ای کاش زنگ نمیزدم به فاطمه و ای کاش فاطمه نمیومد.....خدایاااااااااا

بعد از اتمام مراسم رفتم دنبال مینا که با هم برگردیم چشام دنبالش بود که یهو یکی پرید بغلم.......وای ی ی ی هانیه ........ کجا بودی دیوونه؟؟؟؟؟؟؟

هانیه : زینب 9 ماه میشه همو ندیدیم......

خدایی دلم براش یه ذره شده بود.........

فردا شب ، شبه عباس بود.....باید زود میرفتم.....ولی یه اتفاقایی افتاد که بازم دیر رسیدیم...مینا و هانیه رفتن مدرسه.... ولی من عصبانی شدم و برگشتم خونه و رفتم  پای لپ تاب.....میدونم فردا چی کار کنم....از ساعت 6 میرم....خودم درشو باز میکنم.......

آخرای شب بود که سپیده مسیج داد : زینب فردا چی کاره ای؟ این جمله شو دوس دارم.....معنیش اینه که اگه کاره خاصی نداری با هم باشیم....منم که عاشق...

روز 9 محرم یعنی شنبه 4 آذر، از ساعت 5:20 تا 7 شب با آبجی سپیده بودم.....

کلی حال داد اون شب...انگار منو زدن بودن شارژ هی انرژی بود که وارد احساسات و روان من میشد.....تو این زمانی که با سپیده بودم خیلی صحبت ها رد و بدل شد......کم کم زمان شروع مراسم بود و مامان اومد....سپیده و مامان برای اولین بار همو دیدن و سلام علیک کردن....اما بازم از رو اجبار باید با سپیده خداحافظی میکردم......به یه نحوی این مراسم رو انجام دادم....آخ ولی دست سپیده رو بدجور فشردم......بیچاره دردش گرفت فک کنم......خواهر سپیده حلال کن....

یه 10،20 بارم اون شب بوسش کردم......جدیدا چقد ذوق مرگ میشم من......

بعد از اینکه با سپیده خداحافظی کردیم به خانم طالقانی زنگ زدم...

زینب : سلامممممم خانم طالقانی گل.........

خانم طالقانی : سلاممممممم زینب خانوم

زینب : خانوم طالقانی جووون کی میاید ، من براتون جا گرفتم.....

خانم طالقانی : اومدی هیئت؟

زینب : بعله....

خانم طالقانی: یه 4-5 تا جا بگیر اومدممممممممم

زینب: نه دیگه اونارو بفرستین جای دیگه بشینن ،من فقط یه دونه جا گرفتم، زود بیاید....

خانم طالقانی: باشه چشم

هر چند دقیقه یه بار در ورودی رو چک میکردم تقریبا بعد از 20 دقیقه اینا إکیپشونو دیدم....خواهر بزرگه، محدثه ، خواهر کوچیکه....و در آخر خانم طالقانی نمایان شد.....وای ی ی ی ی،گل از گلم شکفت..... محدثه منو دید وسلام وعلیک کردیم تا خانم طالقانی نگاش به نگام افتاد سرپا ایستادم.....تا بیاد برسه بهم جووون دادم......روبوسی و سلام و علیک و هزارجور حرف دیگه.......خیلی شاکی بود که کجا بودی....ته حرفاش این بود که دلمون برات تنگ شده بود........

بعد از تموم شدن مراسم باهاش خداحافظی کردم درسته که به دوباره دیدنش امید داشتم اما  با همون حالت همیشگی رو زانو نشستم و یه تک بوسه نثاره گونش کردم......لبخند ملیحش نشون داد که دیگه به این کارات عادت کردم زینب....گفتم که فردا میبینمتون و برخلاف میلم خیلی سریع از کنارش دور شدم و خانم طالقانی میون سیل جمعیت از چشام دور شد.....متاسفانه فرداش نشد که بازم سعادت دیدارشونو داشته باشم و خیلی ناراحت شدم......

شام غریبان خونه خودمون بودیم.......

فعلا.....

 

پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

از اینور اونور

زینب: مریم احساس می کنم لاغر شدی

 

مینا: احساس میکنی؟

 

 

 

مریم :20   کیلو لاغر کردم

 

زینب: اوه، جدا؟

مریم:

................................

شیدا : کاش ما آدما هم مثل ماشین ها  پلاک داشتیم.............

عاطفه : من عروسیمو قاطی میگیرم تا زینب نتونه برقصه.......

خاله شیرین خطاب به زینب : الحق  که مهندسی کامپیوتر برازندته.........

……..

عاطفه خطاب به شیدا : 18 شهریور چه روزیه؟

شیدا: فردای تولد سپیده

عاطفه :شیدا 18 شهریور چه روزیه؟

شیدا: دیروزه تولده نرگس

عاطفه :شیداااااااااا 18 شهریور چه روزیه؟؟

زینب : دیروزه شهادت آیت الله طالقانی ......

......................

زینب: محمد مهدی ،الان تو در چه سطحی از زبان هستی؟

محمد مهدی: حرفه ای....

زینب: یکم بیشتر مطالعه کن....

محمد مهدی: آخه من که چراغ مطالعه ندارم....

..................

الهام : استاد یه دقیقه بکش کنار اونو بنویسیم.......

سمانه: بچه ها زنگ بزنید آوای انتظار منو گوش بدین........

..........

هانیه: داداش مهدی من چطوره؟

زینب: داداش مهدی من چطوره؟

هانیه :إ دو تامونم داداش محمد مهدی داریم....

.........

خانم طالقانی: زینب ، زینب کجا بودی ی  ی ی؟؟؟  کجا بودی؟ چرا انقدر غیبت داشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

زینب: دعوت نمی شدم.....

خانم طالقانی :همش به یادت بودم..... گفتم خدایا زینب همیشه بود یعنی چرا دیگه نمیاد، جایی بهتر از اینجا رو پیدا کرده؟؟ خدایا هر جا هست خودت نگهدارش باش و ....

زینب : دقیقا کی؟ دیشب گفتین؟

خانم طالقانی: نه تمام این شب ها به یادت بودم......

زینب: جدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای خانم طالقانی قربونتون برم......مرسی ی ی ی
.......

پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

هفته آخر آبان

حسش نبود پست بذارم ولی تقریبا یادمه که تو این چن هفته چه اتفاقایی افتاده......

شنبه 20 آبان امتحان میان ترم فرهنگ و تمدن اسلامی رو دادیم....با مرضیه آشنا شدم و با هم رفتیم ساختمون اداری.....

از روز یکشنبه 21 آبان رفتم پیش آقای فلاح ......وسط کاری زدم بیرون و رفتم قسمت اداری.....یه قرارداد بستم مامان.....خودم خنده م گرفته بود ولی واسه اول کاری خوب بود.....

سه شنبه 23 آبان هم یکی از به یاد موندنی ترین شب هامون بود......من و عاطفه و شیدا با هم بودیم.....شام عدس پلو داشتیم....کلی کار مفید انجام دادیم....بند کفش و قیچی و فال حافظ.....

چهارشنبه 24 آبان امتحان میان ترم ساختمان داده داشتیم ، یکمی هم درس خوندیم....فقط یکمی!

چهارشنبه طوفان راه افتاد.....رعد و برق شدیدی بود و جویبارها روانه شده بودن......امتحانم خوب بود..

آخره هفته هم مثل همیشه انجام کارهای عقب مونده....ولیمه چهارشنبه شب به خاطره دیر رسیدنمون پرید.....اما پنجشنبه همه آماده بودن و رفتن به جز من......

جمعه ام که خرید و یه سری کارای دیگه ......

ماه محرم شروع شد و ما دلمون موند پیش یه سری کارا.......

دوشنبه امتحان icdl  داشتیم.....

یکشنبه به سپیده مسیج دادم و هماهنگ کردم که فردا با ما باشه.....

29 آبان ، بعد از کلی معطلی صدامون زدن و رفتیم داخل......عجب امتحانی ی ی ی.....عجب مصححی....

کلا 10 دقیقه نشد زدم بیرون....آخه داشتم ویبره می رفتم.....سپیده بود......شیدا و عاطفه داخل بودن....

رفتم که برم پیش سپیده .....

بهش رسیدمو.......دیگه مشخصه چی شد.....دقیقا 23 روز بود ندیده بودمش......

دستشو گرفتم و رفتیم داخل پارک....قدم زنان رفتیم به سمت محل آزمون...چقد قدم زدن با سپیده تو یه پارک  خلوت می چسبه.....من که در اوج آسمونا بودم.....

شیدا و عاطفه هم اومدن......شیدا وسپیده برای اولین بار بود که همو دیدن.....

عاطفه بعد از دیدن من : زینب ، شیدا گفت احتمالا زینب رفته دنبال سپیده ولی من گفتم انقدر احمق نیست مارو اینجا بذاره بره....

زینب: ها ها ها.....حالا یعنی احمقم؟؟؟؟؟؟؟

من وعاطفه و شیدا و سپیده :

خوش و بش کوچیکی کردن و راه افتادیم رفتیم به سمت اون دو تا خیابون.....

عاطفه برای زن داداشش خرید کرد....به سمت خونشون هدایتش کردیم و من و شیدا و سپیده تو ایستگاه نشستیم ، کمی صحبت کردیم ، بعدش دوباره رفتیم تو اون دوتا خیابون واسه پیرینت گرفتن تحقیق سپیده.....

باید سپیده رو هم به سمت خونشون هدایت می کردیم....دلم نیومد تنها بره....یا نه یه جوره دیگه بگم...دلم نیومد از اون چن قدم باقی مونده تا خونشون بی بهره بمونم...

حالا مراسم خداحافظی با سپیده......

15 تا نشده باشه 10 تا شد......ولی کلا اون روز 20 بار بوسیدمش............واویلا...

حالا عاطفه و شیدا بودن نمیشد خوب عرض ادب کنم.........خخخخخخ

گرچه دلم نمیومد  دل بکنم اما مجبور بودم.....باهاش خداحافظی کردیم و با شیدا به راه خودمون ادامه دادیم.....چن قدم برنداشته بودیم که برگشتم دوباره نگاش کردمو براش دست تکون دادم.....خدایااااااا سپیده یه دونساااا...

سه شنبه 30 آبان امتحان فیزیک داشتیم....عجب امتحانی بود.....خیلی سخت....

شیدا رفت ولی عاطفه موند پیشم.....جای شیدا خیلی خالی بود....موهامو عاطفه بافید.....بعد از اینکه کلی حرف زدیم ساعت 12:30 خوابیدیم .......

پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 90
بازدید ماه : 88
بازدید کل : 6843
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 90
بازدید ماه : 88
بازدید کل : 6843
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->