Lustrous moon & venus & love

God is one


شب 93.8.25........

امروز رو مود خوبی نبودم.........

یه بار صبح با آهنگای مرتضی پاشایی گریه کردم.......

یه بار با اخبار صبح کانال خبر، یه بار با اخبار ساعت 2، یه بار با اخبار ساعت 7، یه بار با اخبار ساعت 8:30 و بعد که با دیدن اون فیلم کلا دیووونه شدم......

و تا آخره شب چشام خیس بودن.................

وای از سختی مرگ........وای از ملک الموت........

وای از سکرات موت.........وای از نکیر و منکر........

وای از فشار  قبر........وای از تنهایی..........

وای از قیامت..............وااااااای از اون دنیااااااااااااا...............

واااااااااااااااااااای خدااااااااااااااااااااااا جووووووووون خودت کمکمون کن...........

من از مررررگ می ترسم........من از اون دنیا می ترسم......

من از مررررگ عزیزام می ترسم............

من ازت می ترسممممممممممممممم خداجووووووووووون...............

تو خدایی هستی که بی نهایت مهربونی........تو خدایی هستی که تو همه چی بهترینی........

تو محبت تو دل ما گذاشتی.......تو به ما گفتی بهم محبت کنیم.........

محبتی که درون ماست ذره ای از مهربونی های بی نهایت توإ که بازم تو اونو تو وجودمون متبلور کردی.....

تو که مهربونترینِ مهربونایی چه جوری دلت میاد ما یعنی بنده های حقیر و ضعیفت رو به سخترین شرایط عذاب بدی؟؟؟.........

چه جوری دلت میاد مار بفرستی تو قبرامون و ما بترسیم؟؟؟؟.....

من از حیوون ها خیلی میترسم خداااااااا......

 از مارمولکت میترسم خداااااا.......چه جوری مار رو تحمل کنم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟......................

چه جوری دلت میاد سالیان سال مارو تو جهنم کارامون بسوزونی؟؟؟؟؟؟........

باور کن درد داره خدااااااااااااااا اگه مارو بندازی تو آتیش.........

ای کاش تو دنیا بیشتر مواظبمون باشی..........

اصلا حالم خوب نیست...........فقط و فقط گریه.......................

بسم الله الرحمن الرحیم......

إنّا أنزَلنهُ فی لَیلَةُ القَدر........

وَ ما ادراکَ ما لیلهُ القَدر.......

لیلة القدر خیرُ مِن اَلفِ شَهر...........

تنزل الملائکه و الرّوحُ فیها بإذنِ رَبِهِم مِن کُل أمر........

سلامُ هیَ حَتی مَطلَعِ الفَجرِ............. 

جمعه 30 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

این روزا.........

وای ی ی ی ی بازم آهنگ سنگ صبوره محسن چاووشی منو یاده یه نفر انداخت........

رفیق من،سنگ صبوره غم ها.......به دیدنم بیا که خیلی تنهام........هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم.......چه دنیای رو به زوالی دارم..........

یاده خاطرها بخیر......یاده اونایی که نباید خاطره میشدن ولی تو ذهن من ثبت شدن و الان بعده گذشتن 7 سال با شنیدن همین یه تیکه متن همش برام تازه میشه..................

ای بابا................

امروز روز خوبی بود.........برعکس دیروز یعنی سه شنبه که اصلا حال خوبی نداشتم خیلی بهتر شده بودم.......صب 5:30 بیدار شدم و 6 به همراه پدر زدیم بیرون........6:30 سوار اتوبوس شدم و به همراه عاطفه و الهام رفتیم دانشگاه........8:15 تو سلف بودیم..........ملیحه اومد........وبعد رفتیم بالا سر کلاس......استاد اومد و کم کم بچه ها اومدن...........(ربابه،سحر،فائزه)...........

صب رادیو میگفت صبح چهارشنبه پاییزیتون بخیر .......صبحی که هرگز تکرار نمیشه.........

آخ خ خ خ خ خ.........ساعت 9:45 امتحان ریاضی مهندسی رو دادیم......جـــــــــــانم چه امتحانی بود........

10:30 رفتیم تو سلف........و تا ساعت 2 صحبت بود........12:30 رفتم واسه نماز............

بحث هامون قشنگ و دوست داشتنی بودن...........با خودم تصمیمی گرفتم اگه خدا کمکم کنه از این به بعد انجام بدم.............

کلی حرف زدیم .....من............ الهام.....عاطفه.....ربابه و ملیحه........خوشمان آمد.......

ولی همش فکرم پیش یه نفر بود که گوشیش آف بود........نگرانش بودم..........

ساعت 1:45 راه افتادیم بریم سمت ساختمون اداری.........که گفتن خانم محبوبه تشریف نیاوردن ..........

مریم و سمیه و ربابه و ملیحه رفتن خونه هاشون.......منو الهام و عاطفه برگشتیم شهر خودمون..........

ساعت 4:50 رسیدم خونه.......مادربزرگ خونمون بود......

روز پنجشنبه 93.8.22 : اولین روزی که دایی بزرگه رفت سر کلاس.........

همه رفتن خونه مادربزرگ به جز منو و خواهر.......امتحان ریاضی.....من......خواهر........

ساعت 4:30 اینا رفتیم خونه مادربزرگ..........فرزانه و پسردایی اونجا بودن.......خوشحال شدم از دیدنش........دلم براش تنگ شده بود.......

خیلی دوس داشتم برم سراغ ADSL  ولی دیگه نتونستم از جام بلند شم......

زمانی بلند شدم که مطمئن شدم واسه شام موندگار شدن........

خوش گذشت........شب خوبی بود........

روز جمعه 93.8.23 : خواننده محبوبمون روحش به ابدیت پیوست.......چند وقتی بود که به علت سرطان معده عذاب میکشید....این هفته تو کما بود.......

که امروز صبح رفت........روحش شاد.......

برگشتن پسرخاله مادرجان از کربلا..........

مهمان داشتیم.........مادربزرگ و عمو کوچیکه......عمو وسطی و خانواده......عمه و دایی و میلاد.....

خوش گذشت...........شب باز هم تدریس ریاضی..............

روز شنبه 93.8.24 : خونه....

روز یکشنبه 93.8.25:......روز خاکسپاری مرتضی پاشایی.......

 

جمعه 30 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

این چند روز...

روز جمعه 93.8.9 : خونه مادربزرگ..........

روز شنبه 93.8.10 :صب رفتیم پیش اون خانومه نشد.....با مادربزرگ و مامی رفتیم بیرون..........عصر رفتیم پیش اون خانومه......حالا یه سری اتفاقا افتاد که ذهنمو درگیر کرد.........در کل سال دیگه اینموقع............شب خونه مادربزرگ......

روز یکشنبه 93.8.11 : آچی رفت تبریز.......کفش سفید........شب تاسوعا.......اولین شبی که رفتم بیت النور........طبقه سوم جلو در نشستیم ..منو مامان....جمعیت زیادی اومده بودن.........کل چهارطبقه پر شده بود.........

روز دوشنبه 93.8.12 :روز تاسوعا......قرار بود از جلو در خونه مادربزرگ اینا دسته رد بشه....بارون شدیدی میومد و همه خیس شدن........شیرکاکائو و کیک دادن.........تا شب خونه مادربزرگ  بودیم.....بعد با مامان رفتیم بیت النور........همون جایی که شب قبل نشستیم قسمتمون شد و نشستیم......خوب بود.......

روز سه شنبه 93.8.13 :روز  عاشورا.......رفتم خونه مادربزرگ.....تا ظهر اونجا بودم....بعداز اذان و نماز رفتیم هیئت.....تا 4 اونجا بودیم........خدا ببخشه ولی خیلی خندیدم.....همشم تقصیر فک و فامیل بود......اصلا من میخواستم برم تعزیه.....پدربزرگ در نقش امام حسین بود...اما نشد دیگه........

روز چهارشنبه 93.8.14: شام غریبان بود ولی قسمت نشد هیئت بریم......آبگوشت......

روز پنجشنبه 93.8.15 :شب رفتم هیئت.......ساعت 8:30 تا 11........خوب بود..دعای توسل،دعای کمیل، زیارت عاشورا، مداحی و سینه زنی.....از 11:30  تا 1 خونه مادربزرگ بودیم و بعد خونه.......

روز جمعه 93.8.16: شیدا و عاطی امتحان آی سی دی إل داشتن......رفتم پیش اونا دم حوزه.......ساعت تقریبا 2 بود که باهاشون  خداحافظی کردم و سوار اتوبوس شدن و رفتن...البته یکم تو اون دو تا خیابون چرخ زدیم منو شیدا فلفل خریدیم........رفتم خونه مادربزرگ همه اونجا بودن........ناهار خوردم و کلی صحبت مفید با دایی جان.........

عصر رفتیم بهشت زهرا سر خاک پدربزرگ..........ما و عمه و دایی و میلاد و مامان ِ مامان........رسیدیم سر خاک یه سنگ کوچولو برداشتم یه چن بار زدم رو سنگ قبر بعد گفتم سلام چطوری بابابزرگ جوون؟.....پاشو نوه بزرگت اومده......خلاصه یکم شوخی کردم باهاش..... بعد دعا اینا خوندیم............ای بابا بیچاره منم ندید.......خدا رحمتش کنه..........

شب خونه خودمون......راستی خواهر برگشت شهرشون......

روز شنبه 93.8.17 ...:کاره خاصی انجام نشد......تماس تلفنی با..........و سردرگم شدن همه........ 

شنبه 17 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

حس و حال روز چهارشنبه 93.8.14........

داشتم به این فکر میکردم که تو دنیا به چه چیزا و آدمایی دلبستگی دارم و تو اون دنیا دلم  برای انجام دادن چه کاراهایی و کدوم یک از اشخاص  تنگ خواهد شد....

بسم الله الرحمن الرحیم................

نمیتونم ترتیب بندیشون کنم.....همینجوری هرچی به ذهنم رسید نوشتم......

خب مسلما اول از همه برای پدر و مادرم.....

دلم برای بابای تعصبی و غیرتی و مهربونم که بی نهایت دوسم داره و دوسش دارم خیلی تنگ میشه..........

برای مامان جوووونم،همدم و هم صحبت  روز و شبم ،کسی که اگه غم تو دلش باشه دق میکنم خیلی خیلی تنگ میشه............

خواهرم و داداش گلیه خودم......مادربزرگم و پدربزرگ بی نهایت مهربونم........دایی بزرگم که یه دل بزرگ و بی نهایت مهربون داره..............

و سایر اقوام درجه یک.....

دوره هم جمع شدنای آخر هفته خونه جفت مادربزرگا...........

بیرون رفتنای دسته جمعی..........

سر به سر گذاشتن خواهر و برادر و پسردایی و پسرعموها و دیگر بچه ها........

نوشتن.......دلم برای نوشتن تنگ میشه......یعنی اونجا هم میشه بنویسیم؟؟؟.......

دلم برای عکسام تنگ میشه........عکسایی که با هرکدومشون کلی خاطره دارم......

برای عکس گرفتن و إدیت کردن عکس........فتوشـــــــــاپ.............

دلم برای دوربین و لپ تاپ و گوشیم که خییییییییییییییلی خیلی خیلی  تنگ میشه.....

برای چرخیدن تو فیسبوک و لایک کردن پستای دوستام..........پیام دادن تو لاین..........پست گذاشتن تو وبلاگام..........

برای خوندن زیارت عاشورا، یس ، آیه الکرسی و فرستادن صلوات.............

برای تمام روزایی که خندیدم و شاد بودم..........

برای دخترعمه جووووونم...........برای دوست خوبم سپیده.............برای بهترین معلمم خانم طالقانی........

برای بیت النور و مراسم های بی نهایت عالیش..........وای گریه م گرفت........

برای نشستن پیش خانم طالقانی تو بیت النور..........برای گریـــــــــه کردن تو محرم و عزای امام حسین......برای قیمه های خوشمزه امام حسین..........

برای ماه رمضون و حس و حال سحر و افطار و  باز هم مراسم های بسیار زیبای بیت النور.......برای مدح زیبای حاج حسین...........

برای دور دورررررررر........واااااااااااااااای.........برای ماشین سواری.......اونم با خانواده خودم........

برای کتاب خوندن........خیلی دوست دارممممممممم........

برای تمام دوستاممممممم.......(نرررررگس،مینـــــا،شیدا،عاطفه،مریم،هانیه،الهام ها،سپیده).........

برای آجی گلی........برای حرفاش.......برای پیام هاش......برای مهربونی هاش.........برای نوع صدا زدنش(زینو).........

برای خوده خودش.......برای دیدنش........برای صداش........برای بغل کردنش........برای حرف زدن باهاش.........

برای شوخی کردن باهاش.........برای همه چیش.............آخ خ خ آجی ی ی......

دلم برات خیلی تنگ میشه.......اشکم دراومد............

یه کوچولو برای فرزانه........

بازم برای خانم طالقانی........برای روزای خوبی که  بینمون گذشت.......

برای یادگاری هام که از اینو اون نگه داشتم...............

برای اینترنت.........

چقدر این دنیارو دوس دارم.............حالم خراب شد..........دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.......

یعنی اونجا هم میشه اس ام اس داد؟؟؟.......میشه فیلم و عکس گرفت؟؟؟؟؟.........

وای آجیــــــــــــــــــــــــــــم................

وای چقدر سختــــــــــــــه.......!!!!!!!!!!!!!

شنبه 17 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

نررگس خاتـــــــون<3 <3<3

ز:سلام چطوری؟............93.1.14 ......روز پنجشنبه.....

نرگس:خوبم مرسی.تو چطوری عزیزم.کرجم.

ز: شکر منم بد نیستم.......بسیار عالی خوش بگذره بهت.........

نرگس:چه میکنی خانم؟تو چه خبر؟

ز:سلامتی،خبره خاصی نیست.....

نرگس:دلم برات تنگ شده عزیزم.مادرجان چطورن؟......

ز:می تو.........ایشون هم خوبن، سلام دارن خدمتتون........

نرگس:سلامت باشه....

.......

نرگس:وای یه روزه رفته بودید اصفهان؟.......93.1.16.......شنبه......

ز:آره، چطور؟.....

نرگس:آخه سخته.....

ز:مسافرت یه روز بیشتر خوب نیست، آدم کلافه میشه........مخصوصا اگه تنها باشی.....

..........

ز:داریم میریم تبریز.......از .......رد شدیم همه دپرس شدیمو کلی یادش بخیر.......93.3.14......چهارشنبه.......

نرگس:ع! مام شمالیم........

نرگس:ترمای پیش یه هفته که از هم بی خبر بودیم اس میدادیم که دلمون تنگ شده کجایی پس؟ولی این ترم خیلی از هم دور شدیم مثل اینکه.ماهی یه اس ام اس نمیدیم بهم.......93.3.18.......یکشنبه......

ز: سند تو آل بود؟......

نرگس: آره، چطور؟......

ز:همینطوری.......همین الان به یادت بودم........داشتم مسیجاتو نگاه میکردم که گفته بودی شمالی........خوش گذشت؟......

نرگس: آره خیلی عالی بود.....جات خالی30 نفر بودیم شمالو اردبیل رفتیم......

ز:دوستان به جای ما..........اردبیل یخ نزدید؟......

نرگس:نه خوب بود همه چی.....

ز:ما که تو تبریز یخ زدیم........حتما شما خوب پوشیده بودین........

نرگس:آره خوب پوشیده بودیم.....

ز:خوبه دیگ........اکی،فعلا شب بخیر......

نرگس:خاتون 11 خرداد رو یادته؟.....

ز:آره چطور؟.....

نرگس:سلام آخرین امتحانت چندمه؟.....

ز:چطور؟....

نرگس:همینجوری بگو حالا....

ز: 27....

نرگس:اگه بچه ها شب بیان اینجا بمونن توأم میای؟.....

ز:نع گلم.....

نرگس:چرا؟....

ز: اجازه ندارم....

....................

نرگس:چطوری خانم؟چرا دیروز نیومدی؟.....

ز:خوبم عزیزم.........گفتم که إگزم داشتی دیگه مزاحم نشدم.....93.3.28........

نرگس:حقته جفت پا بیام تو حلقتا.......شنبه با بچه ها بیا دانشگاه.....

ز: به خدا گفتم مزاحمت نشم چون بلافاصله فردا هم بود دیگه........بچه ها کین؟؟؟.......فک میکنی اینا بذارن؟.........بعدم اگه خدا بخواد میخوام این چند روزه مونده به ماه مبارک رو روزه بگیرم، روزه قضاء هم دارم، دیگه نمیشه.........

نرگس:حالا شنبه رو بیا.....

ز: اولماز.....

نرگس:کوفت.......

.................

نرگس:ترمای پیش آخرین روزی که امتحان داشتیم خونه شما جمع میشدیم ولی امسال.......93.3.31.....شنبه..

ز:آخی.......یادته؟....خیلی حال میداد........حیف تموم شد........

نرگس:آره واقعا حیف شد......

نرگس:دوشنبه روزه ای؟.....

ز: نع چطور؟......

نرگس: بی اینجا ناهارو....

ز:......؟؟؟؟؟؟؟؟.........نع نمیشه، خونه شیدا اینا میترسم برم ......که دگ نگو نپرس......

نرگس:از چی میترسی؟....

ز:.......،امنیت.........اونروز به مامان میگم میخوام برم خونه شیدا اینا کتاب بگیرم میگه یه جوری تنظیم کن بابا خونه باشه ببره بیاره......فک کن؟!......دیگه بحثی نیست......

نرگس: ای بابا....

ز:الان دیگه واسه کلاسا میترسم بیام........امیدوارم زود تموم شه این یه سال و اتفاقی نیفته.....وگرنه خیلی افتضاح میشه.....دعا کن.....

نرگس:همتون بی معرفت شدید! شمایی که من میبینم عمرا عروسیم نمیاید.......

ز:نه بابا این چه حرفیه.......تو مگه نمیشناسی منو که تنبلم؟.........باور کن از سه شنبه که امتحانا تموم شده فقط یه بار رفتم خوه مادربزرگم.......من آدم بیرون رفتن نیستم از طرفیم الان که اینطور شده اصلا میترسم.........تو بیا خونه شیدا اینا،شاید 5شنبه برم.......

نرگس: میخواستم 2 شنبه بیام ولی هیچکس پایه نبود.......

ز: خب اونا دوشنبه امتحان دارن......دیگه.....فقط من هستم،بعد اونا چهارشنبه هم دارن......منم میخواستم 5شنبه برم که دیگه ماه رمضونم نمیشه از خونه بیرون رفت.....

نرگس: نه که تا حالا میرفتی....

ز:کجا میرفتم؟....

نرگس: بیرون....

......

نرگس: چیه تا صدای گوشیت درمیاد میپری روش؟؟؟!!!......خوبه تا صدات درمیاد بپرن روت؟؟.....

ز: آرره......چی میشه مگه.....

نرگس: کوفت خجالت بکش...دختر انقد پر رو میشه؟....

ز:.......باو خیلی حال میده آجی....

نرگس: واه واه دخترم دخترای قدیم.....

ز:آره خدایی، اینا دختر نیستن ک........

نرگس:یعنی میخوای بگی .......؟......

ز: نمیدونم من که ندیدم.....

نرگس:عه!چرا؟.....میرفتی میدیدی خب......

ز:چن ماه دیگه میخوای.........؟؟.....بیام ببینم.....

نرگس: میگم پر روئی میگی نع.....

ز:مگه بده دوسته به این خوبی داری؟....

نرگس:تو خوب بودنش که شکی نیست......ولی به پر رو بودنشم شکی نیست......

.........

ز: سلام چطوری؟......

نرگس:سلام خوبم تو چطوری؟......93.5.14...........

ز:قربان شما،میسی خوبم........چه خبر چیکار میکنی؟......

نرگس: سلامتی،هیچی عین زنا لحاف ملافه میکنم......

ز:چرا عین زنا؟......زنی دگ.......

نرگس:.....نخیر حالا 2 ماه مونده تا............

ز:........الهی........آجیه گلم......به سلامتی.....پس حسابی مشغولی.....اکی به کارت برس،مزاحم نمیشم.........

نرگس:فدای تو! نه بابا! مراحمی! فقط استرس دارم....

ز: عادیه.....نگلان نباش...

نرگس:..

........

نرگس:سلام چطوری خاتون؟.....چه خبر؟......93.5.19......یکشنبه......

ز:السلام و علیک یا نرگس بنت عباس........ساقل واریخ دا.........شما چطوری؟.........

نرگس:خسته و کوفته........تو جاده........دارم از شوش برمیگردم.......

ز: مبارک باشه دگ........خرید کردی؟.....

نرگس:آره ایشالا قسمت شما! احیانا قصد ازدواج نداری؟...

ز:سلامت باشی خواهر.......چطور؟.....

نرگس:یه کیس خوب داریم.....

ز: کی هست  چی هست؟.......

نرگس:اسمش بهنامه.....متولد 67.....پسرداییه نامزده سمانه س.....!...

ز:چیکارس؟.....سایر خصوصیات و شرایط؟......

نرگس:تو شرکت کار میکنه....خوشگل و مودب و خوش اخلاق هم هست.....بعلاوه چشم رنگی.....

ز:دیوانه چشاش به چه دردم میخوره؟......تحصیلات؟......چن تا بچه هستن؟.....

نرگس:دیپلمه.....3 تا داداشن......بچه آخره.......

ز:مامانم بهم میگه هنو کودکی.....بذار بزرگ شی تر گل تر بشی بعد.......نع نرگس من سه سال کار دارم........زوده فعلا....

نرگس:تو کودکی؟.....بدبخت میترشیا......

ز:تو این هفته دو تا خواستگار داشتم توأم سومیش.....بیخیال شوهر..........

نرگس:بابا قبول کن بیا کرج باهم باشیم...خوبه ها.....پسره خیلی خوبه .......

ز: همه خواستگارای من خوبن من کار دارم.......درسم حیف میشه، شوهر زیاد هست.....

نرگس:شوهر کنی نمیتونی درس بخونی؟....

ز: نع.....

نرگس:کوفت.....

ز:خیلی وقت بود نگفته بودی......

نرگس: گفتم دیگه.......

..........

نرگس: یعنی دلم میخواد یکیتون عروسی نیاد میکشمتون....93.6.4.......

ز: هه هه هه........من نمیام......

نرگس: رفاقتو بهم میزنم اگه نیای.....میگم.......دگ رات ندن.......

ز:باشه دیوونه نشو...

ز:چطوری دیوونه؟...

نرگس: خوبم بی معرفت....

ز:خف آجی.......

..................

ز: باز پسر دایی مامانم اومد خواستگاری.........شده قضیه پسرعمه ی تو........هرچند وقت یه بار میره رو اعصاب من.............همه میگن خوبه فلانه،انگار به من فحش میدن........رفته..................الانم داره مخ منو میخوره،خوب رفتی خودتو راحت کردی،واسه منم دعا کن....نمیدونم چه غلطی کنم.....93.6.9..........

نرگس:سلام چطوری؟چه خبر خاتون؟......93.6.11.....

ز:سلام،مرسی،سلامتی، شما چه خبر؟........خوبی؟......

نرگس:خوبم مرسی،خواستگارو چیکار کردی؟....

ز: رد کردم....

نرگس:پس نیه؟....

ز:نمیدونم...

نرگس:چرا؟چته؟....

ز:..........هیچ خوبم....

نرگس:سعی کن با یکی ازدواج کنی که واقعن بخوادت......

ز:12 ساله منو میخواد......

نرگس:چی میخوای از این بهتر؟!......اگه بهت برسه مطمئن باش رو چشاش نگهت میداره...منم کم عقلیم بود که.........

ز:میگه حتی اگه 30 سالم بخوای منتظرت میمونم....نمیدونم....

نرگس:کم عقلی نکن......بچه گونه فک نکن......اگه پسره خوبیه ردش نکن همین که دوست داره به دنیا می ارزه!.....اسمو تیپ ملاک واسه ازدواج نیست......

ز: باید باهات حرف بزنم......

نرگس: الان بزن خب.....

ز:نع وقتی که دیدمت.....الان که ردش کردم......

نرگس: کی میای......؟.....

ز:بذار ببینم کلاسام کی شروع میشه...... 

جمعه 9 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

این دو هفته

روز یکشنبه 93.7.27 : ساعت 3تا 7 به همراه مامی رفتیم خرید.....

من شخصا اینطوریم؛ یه چیز یا یه آدم باید به دلم بشینه که قبولش کنم......وگرنه همیشه ازش فرار میکنم.....

چن وقتی بود که احساس میکردم باید یکم تغییر کنم.....یعنی اینو قبول کرده بودم....دلم قبول کرده بود......دقیقا از اواسط شهریور .......

ولی خب حس و حالش نبود.....رفته بودم چیزه دیگه بخرم ولی مامی از اول ویترین لباس مجلسیا رو نگا میکرد......

آخر دوتامونم از یه مدل خوشمون اومد و بعداز پرو کردن خریدیمش........

اینو نوشتم واسه خاطره اینکه تاریخ روزی که پا گذاشتم رو تمام احساسات پسرونم رو یادم بمونه.......

هــــــــــــــه.......آقا زینب دختر شد..........بالاخره  و بعد از بیست و أندی سال ..........

روز دوشنبه 93.7.28 : همین الان یعنی ساعت 2 بعدازظهر حس عشق و عاشقی زده بود بالا میخواستم یه پست عاشقونه بذارم ولی آهنگ شاد شروع شد و یکم بهتر شدم..........

روز سه شنبه 93.7.29: امروز به همراه پدر رفتم پیش دوستان و بعد سوار اتوبوس شدیم و رفتیم........زبان ماشین داشتیم......ساعت بعدشم شیوه داشتیم..........دوستان آزمایشگاه داشتن(شیدا و عاطفه)........برگشتنی سر یه مساله به شدت اعصابم خورد شد و تا تهران فقط تحمل کردم........حتی شب هم قاطی بودم...........

روز چهارشنبه 93.7.30: امروز منو عاطی قرار بود با ه بریم دانشگاه......صب الکی الکی بحثمون شد.....سر نشستن رو کدوم صندلی....عاطی عقب بود گفتم بیا جلو گفت نع.....انگار دیروز اومد جلو چشام و رفتم نشستم جلو و عاط هم اومد دیگه سلام و علیک نکردیم تا وسطای راه........بعداز ریاضی مهندسی هم هرکدوم تنها برگشتیم........اومدم خونه انقد خسته بودم که فقط خوابیدم.......

روز پنجشنبه 93.8.1 :خرید کردن خواهر........دایی بزرگه با خواهر و برادر........

روز جمعه 93.8.2:خونه مادربزرگ.........

روز سه شنبه 93.8.6: امروز ساعت 6:30 آزادی بودم ......فک میکردم قراره تنها برم چون شیدا و عاطی قرار بود دیرتر بیان......سواره اتوبوس شدم همون لحظه بهار رو دیدم........اونم تا منو دید پاشد اومد رفتیم یکی دو صندلی عقب تر با هم نشستیم و تا خوده دانشگاه صحبت کردیم......خیلی خوب بود.......

حرفامون و بحث هامون قشنگ بود.....بهار اومد منو رسوند دم ساختمون آموزشی و بعد خودش رفت ساختمون اداری........

از دانشگاه صدای مداحی میومد......چایی میدادن.....رفتم داخل سلف و نشستم ......با آجی جونم تو لاین صحبت  میکردیم......تا ساعت 9:15 اینا که رفتیم سر کلاس و استاد حسن اومد  و بعد شیدا و عاطفه و کم کم کلاس پر شد.........ساعت 11:30 شیدا  و عاطی برگشتن تهران چون دیگه کلاس نداشتن.....

من شیوه داشتم و کنفرانس..........ساعت 12:40 استاد اومد و تقریبا 12:50 شروع کردم به گفتن تا 13:10.........خوب بود......موضوع ارائه م راجع به رمزگذاری و رمزگشایی بود.........بعده من سمیرا و بعد هم سمانه ..............

کلاس تموم شد.....با فائزه و سحر رفتیم دم ایستگاه......وقتی که اتوبوس اومد با اونا خداحافظی کردم و سواره اتوبوس شدم......فک میکردم تنها خواهم بود ولی تا سواره اتوبوس شدم الهام خانم  رو دیدم.....اونم تا منو دید اومد رفتیم یکم عقب تر و در کنار هم نشستیم و با اون هم به خاطره  اینکه خیلی وقت بود که همدیگرو ندیده بودیم کلی صحبت کردیم.................ساعت 5 رسیدم خونه.......هیچ کاری نکردم و فقط تا 6:15 خوابیدم.........شب ساعت 2 خوابم برد.......

روز چهارشنبه 93.8.7: امروز هم مثل دیروز عمو جان منو رسوند آزادی .........سواره اتوبوس شدم....اول الهام اومد که نشست کنارم و بعد عاطفه اومد که اونم نشست صندلی کناری ما پیش یکی از بچه های دانشگاه........سه تامونم خواب بودیم و حسابی  خسته.......من برای اولین بار به اندازه 20 مین تو اتوبوس خوابم برد.......

وقتی که از اتوبوس پیاده شدیم سرم گیج میرفت و تمام سلول هام خسته بودن......رفتیم نشستیم تو سلف........ملیحه هم اومد و 4 تایی تا 9 حرف زدیم و بعد رفتیم سر کلاس ریاضی مهندسی............

بعد از تموم شدن کلاس رفتیم کلی عکس گرفتیم .....عاطفه و الهام همبرگرد گرفتن واسه ناهار .......رفتیم تو اون فضای سبز شهرک نشستیم و ناهار خوردیم....................بعد رفتیم دانشگاه منو عاطی نمازمون رو خوندیم و با ملیحه رفتیم ساختمون اداری واسه کلاس آزمایشگاه پایگاه داده.........منو الهام واونیکی الهام و ملیحه نزدیک هم بودیم......

استاد محبوبه یه کوچولو توضیح داد و ساعت 4 بود رفتیم دم ایستگاه اتوبوس و ساعت 4:40 پیاده شدم و منتظر عمو بودم تا اومد سوار شدم و بقیه راهو با عمو اومدیم.....خونه مادربزرگ.....خونه خودمون.......ولی تا ساعت 1 بیدار بودم........کلی با مامان حرف زدیم.......

روز پنجشنبه 93.8.8: خونه مادربزرگ......تا ساعت 11 شب...........مرغ......کباب......کلی عکس و کلی خنده......

روز جمعه 93.8.9: خونه بودم و کلی کار عقب مونده رو انجام دادم................ 

جمعه 9 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

نررررگس جوووووون <3 <3 <3

ز: خواب دیدم اپن سمت چپ رو دیوار کشیدین یه اتاق درآوردین......خونتون جالب شده بود........92.12.27.....

نرگس:تو چیکار به دیزاین خونه ما داری که خواب ببینی براش؟ها؟....

ز: اومده بودم خونتون این شکلی شده بود.......خونه پدریه آبجیمه.....

نرگس:هه....دیروز رفتم ظرف مسافرتی 8 نفره 120 پارچه خریدم........

ز:آهان با ایل قاجار میخوای بری سفر؟...

نرگس:باهوش واسه 8 نفره دیگه.....

ز: خب زیاده دگ.........مبارکت باشه.....

نرگس:آدم که مسافرت تنها نمیره.......بعدشم اومدیمو ما 6 تا بچه آوردیم بالاخره از الان باید به فکر بود دیگه.......

ز: وای.......آره دیگه.......خیلی خوبه که از الان به فکری مادره فکور......

نرگس: کم بخند مسواک گرونه ها...

ز:چشم خواهر جونم.....

نرگس:وقتی اون اس رو فرستادم راجع به بچه قیافت قشنگ جلو چشم بود....

ز:بلند خندیدم.......دوستت دارممم...

نرگس: خودم میدونم خاتون....منم دوست دارم.......

ز:حلالم کن.......

نرگس: ها؟

ز:گفتم حلالم کن.....

نرگس: عمرا.....جشن نیومدی من حلالت کنم؟.....

ز: حلال کن دیگه....

نرگس:اصرار نکن امکان نداره...

ز:.

نرگس: گریه نکن حالا بذار فکرامو بکنم......

ز:......بهم خبر بده که کردی یا نع.........

ز: دختر دوستا: سدیم  و پتاسیم رو کاهش بدن، کلسیم و منیزیم رو افزایش بدن....پتاسیم:میوه ها مثل موز، سبزیجات مثل سیب زمینی.....کلسیم: سبزیجات، کلم حبوبات، غلات.....

نرگس: این چیه؟......

ز:چند ماه قبل حاملگی باید اینارو بخوری بچه ت دختر بشه..........

نرگس: دیوونه......

..................

نرگس:سلام چطوری زینب خاتون؟.......چ خبر؟نیستی؟......93.1.6......

ز:سلام عزیزه دلم خوبم تو چطوری؟....دیگه مشغول اینور اونور رفتنیم دیگه.......

نرگس:خوبم منم مرسی.......چ خبرا؟ مسافرت نرفتید؟......

ز:سلامتی.........آره یه روز رفتیم زنجان......

نرگس:به به.......پس بهتر از هر مسافرتی بوده واست دیگه........کلی حال کردی.......

ز:.....آره خیلی خوش گذشت، خیلییییییی........

نرگس:بایدم بگذره خب.....

ز: میخواستیم بریم اصفهان ولی من انقد رو مخ اینا تکنو زدم که دیگه رفتیم اونجا........بعد دیگه آخره صفا بود......

نرگس:حداقل یکی دو روز میموندید میگشتید.....

ز: اتفاقا میگفتن بمونید ولی همون یه روزو به زور موندیم، انقد خجالتمون دادن ک.......

...........

نرگس: سلام چطوری؟فردا میای دانشگاه؟.......93.2.1......

ز:سلام مرسی نع.....

نرگس:پس فردا چی؟...

ز:نع

نرگس:کوفت......کی میای پس؟.....

ز: نمیام.....

نرگس: نیا.....

...............

ز:کوفته بادمجون کجایی؟.....93.2.2........

نرگس: دانشگاهم دلمه کلم......

ز:یعنی ببینمت...........اومدم.....

نرگس: ع.....چرا عصبانی اومدی؟....

ز:کی تشریف میاری پایین؟......

نرگس: هیچوقت....

ز:کی پایین هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.....

ز: به خاطره تو اومدمااااا،میخوام برم، کی میای؟.......

نرگس: 15 مین دگ.....

..........

نرگس: اگه حسود بودی به چیه من حسودیت میشد؟.....93.2.10......

ز:حجابت....

نرگس:دیگه پریده که.....

ز:البته حسودی نمیکنمااااا خوشم میاد از این ویژگیت........غلط کردی آدم باش.......حالا تو بگو اگه حسود بودی به چی من حسودیت میشد؟....

نرگس:به شوخ بودنت.....

..............

نرگس: الان از جلو درخونتون رد شدم....چه روزای خوبی داشتیم حیف شد که رفتید.....93.2.11......

ز: خدا کنه که کلا برم.........از دنیا!!!!!!!!!!........

نرگس: أه خفه شو،بیشعور.....

ز:سلامتی رفیقم که نه دنیا عوضش میکنه نه من با دنیا عوضش میکنم......93.2.16........

نرگس: سلامتی رفیقم که همه جوره عاشقشم.....

.......................

نرگس: زینب خاتون؟!!!!.......93.3.5......

ز:جانم؟.....

نرگس: دلمون تنگ شده واست یه عالمه......

ز: أی خالی بند........

نرگس: چرا خالی بند.......

ز: خب دیگه......خوبی؟....

نرگس: خوبم و دلتنگ زینب خاتون......

...................

ز: خداروشکر که خوبی نرگس جونم، آبجی خودم......منم خیلی دلم برات تنگ شده.......93.3.6.....

نرگس:حالا خوبه من بهت بگم خالی بند؟......

ز: آخه تو کلا عوض شدی، دگ تحویل نمی گیری، فک کردی ما فراموشت میکنیم دیگه نمیدونی که ما دوست داریم فک کردی شوهر کردی ولت میکنی گرچه باید ولت کنیم ولی ما بازم امید داریم که باهات باشیم.......دیگه کلی از دستت ناراحت بودم........اما بیخیال.......

نرگس: چرا ناراحت؟.....به خدا همش به یادتم خاتون!!..چند بار این ترم فقط واسه دیدن تو اومدم دانشگاه....اگه فراموشم کنی که خودم خفت میکنم......

ز: خفه کن ببین چه جوری واست میمیرم..

نرگس: عاشقتم به خدا!! ازم ناراحت نباش سرم شلوغه حسابی.از اونور تازه جشن دخترعمه م تموم شده حالا سمانه داره عروس میشه همش درگیره جشنیم...ایشالا جشن عقد تو باشه.....

ز: میدونم سرت شلوغه وگرنه جفت پا تو حلقت بود......سمانه؟؟؟؟؟؟؟......بگو ببینم قضیه شو.....بدو......

نرگس: آره.....الان خواستگارا منزلشونن.....واسه تعیین مهریه و ......داره میاد کرج پیش من......

ز: نع بابا؟؟؟......غریبه س؟......به سلامتی.....خوشحال شدم......

....................

نرگس:بعله برونه سمانه س........93.3.9.........

ز:کی؟......

نرگس: الان....

ز: آهان...خوج بگذره..........

نرگس:خونه ما....

ز: حتما کلی گوناخ دارید،آره؟......

نرگس:آررره......

....................

نرگس:خاتون چطوره؟......93.4.11..............

ز:خوبم نرگس جووون........توچطولی؟.......

نرگس:منم خوبم یهو یادت افتادم دلم بدجور تنگ شده واست....

ز: نع بابا؟؟........دقیقا یاده چ چیزی افتادی؟......

نرگس:زن بابا!...بچه پررو!یاده دلقک بازیای اون شبت...

ز: دگ صاف صاف تو روم نگو دلقک که.........زشته شاید ناراحت شدم آخه....

نرگس: ناراحتی نداره که........من خاتونمو میشناسم واسه این چیزا ناراحت نمیشه..........

ز: شوخی کردم....

نرگس:میدونستم..........خب فعلا بخوابیم تا صبح.

ز: آره بخوابیم.......

نرگس:آنقدر خوب و عزیزی که بهنگام دعا حیفم آمد نبرم نام تو را نزد خدا....التماس دعا.......93.4.13......

ز:محتاجیم به دعا......

نرگس:چه خبر؟خوش میگذره؟....

ز:سلامتی.......ای بد نیست.....شما چطوری ، چه خبرااا؟......

نرگس:خوبم مرسی....سلامتی...دنبال بدبختی....

ز: بدبختی چیه خواهر؟......

نرگس:همه چیز....أه زینب عقل داشته باشی شوهر نمیکنی....

................

ز: بی عقل چرا زودتر نگفتی شوهر نکنم؟؟؟........دیشب پیش پای مسجت عقد کنونم بود.......دیگه اون لحظه میخواستم عسل بذارم تو دهن داماد نشد ج بدم.....93.4.14........

نرگس: برو کم خالی ببند مسخره.....

ز:باو اون لحظه انگشتمو گاز گرفت دیگه بعدشم نشد ج بدم.....خلی بند چیه؟!....

نرگس:منم که باورم شد......

ز: تو کلا منو باور نداشتی که.......

نرگس: نه که تو همیشه راست گفتی به خاطره همون.....

ز: میبینی، نامردی دیگه .........

دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز شنبه 93.8.3.............

همین امروز بعدازظهر فهمیدم که باید قدره اونایی که دوسشون دارم رو بیشتر بدونم........

قدره اونایی که  وقتی یه لحظه به نبودشون فکر میکنم تمام دنیام بهم میریزه.......

قدره اونایی که لحظه هایی زیبایی رو واسم ساختن.......

قدره اونایی رو که بهم محبت کردن و همیشه دوسم داشتن......

قدره اونایی رو که بهترینن......

قدره اونایی روکه بی نهایت دوسشون دارم........

خیلی بغض  دارم...........اندازه یه دنیــــــــــــــا...........

میخوام بمیرم اگه بفهمم خدایی نکرده چیزیت شده باشه.............

میخوام نباشم اگه خدایی نکرده یه لحظه نباشی...........

میخوام دنیا خراب شه رو سرم اگه حدایی نکرده بدونم که یه روز بی تو شدم.............

چشام پرشده با اشک.........فدای سرت.........فقط، همیشه پیشم باش..............................

خداااااااااااااااااااااااا همیشه مواظبش باش..........فقط خودت مواظبش باش............

نذار به اندازه یه اپسیلون ناراحت باشه........

درسته که دورم ازش............اما نمیخوام تند تند ببینمش.........نمیخوام تند تند باهاش حرف بزنم.........هیچی نمیخوام.......

فقط سالم و سرحال و شاد باشه........زندگی بر وفق مرادش باشه...............

 فقط گرمای نفس هاش از دور بهم برسه..............

بدونم که چند صد کیلومتر اونورتره داره زندگی میکنه..............

همیــــن بسته خدااااااااااااااااااا جوووووووووووووووووووووووون...............

امروز به این رسیدم که حضور آدما روی این کره خاکی ارزشمندتره..........حالا چه دور چه نزدیک...........

خدایا صدهزار مرتبه شکر که حضور داره...................

تو بهتریـــــــــن،عشششششششششق ترین و ماه ترییییییییییییییییین جیگررررررر دنیاییییییی ..........

دستاتو از همین جا می بوسمممممممممممممم و بهت افتخار میکنم که تاج سرمی آجی گلی..............

فداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات بشممممممممممممممممممممم من............. 

شنبه 3 آبان 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 6807
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 6807
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->