Lustrous moon & venus & love

God is one


آخرین پست سال 90

بالاخره کلاسای ترم جدید شروع شد

از عصر دوشنبه 22 اسفند 90 تا شب شنبه 27 اسفند 90 مهمون خونه مادربزرگ و پدربزرگ بودیم!

واسه 23 اسفند وقت دکتر داشتم که از صبح رفتیم عصر برگشتیم

24 اسفند با شیدا و عاطفه رفتیم سراولین جلسه  کلاس سی پلاس پلاس!

یه برنامه نویس توپه توپ،یوهاهاها

هوراااااااااااااااا...

سپیده جونمو هم  دیدم...بعد از 53 روز

پنجشنبه  25 اسفند 90 به دعوت خودش رفتم خونشون، 11:40 اینا تا 13:30 ،خوش گذشت!

زحمت کشیده بود واسه تولدم کادو مادو گرفته بود،تنکس تنکس،دستش درد نکنه،زیبا بودن

عصرش رفتیم خونه عمو وسطی ساعاتی اونجا بودیم ، بعد سر خوردیم  خونه ی  دیگر مادربزرگ واسه تجدید دیدار ،که برای شام نگه داشتنمون،عمه و دایی اینا هم اونجا بودن!

در این بین برای 2 ساعت با مریم جان رفتیم خرید که به کیف خریدن مریم وبستنی خوردن تو اوسرما  منجر شد

جمعه 26 اسفند، دیگه هیچ کاری نمونده بود،فقط عصر 1 ساعتی را با هانیه جان برای خرید کردن گذراندیم .

زنجان رفتن هم  کنسل شد،چون به جای زیارت ،عروسی برگزار خواهد شد و همه میرن تبریز

ایشالا سال 91 سال خوبی باشه حتی بهتر از 90  ،از همه نظر!

الهی ،کمک کن  برنامه ای رو  که می نویسم  به نحو احسن انجام بدم!

و اما روزهای پایانی سال 90 را هم به دست خاطره ها می سپاریم

سال 1390 خورشیدی هم به پایان رسید و سالی دیگر به دفترچه خاطراتمان اضافه گردید،تشخیص خوب و بد بودن کیفیت کارهایمان  بر عهده ی دیگریست،باشد که  سربلند بوده باشیم

سال خوبی داشته باشیدپیشا پیش عیدتون مبارک!

 

 

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فرق زمین خوردن دخترا و پسرا



پسر در حال دویدن...
 
 

زااااارت (صدای زمین خوردن)
 
 

رفیق پسر: اوه اوه شاسگول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو
 
(شپلخخخخخ"صدای پس گردنی")
 
 

یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!
 
 
 

 
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!
 
_______________ _

دختر در حال راه رفتن...
 
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)

رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای.. .

یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟

یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!

من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

کاربرد های مختلف " مردن " در فرهنگ ما

برو بمیر : برو گمشو !

 

بمیرم برایت : خیلی دلم برایت می سوزد !

می میرم برایت : عاشقتم !

می مردی ؟ : چرا کار را انجام ندادی ؟ … … …

مردی ؟ : چرا جواب نمی دهی ؟

نمردیم و … : بالاخره اتفاق افتاد !

مردیم تا … : صبرمان تمام شد !

مرده : بی حال !

مردنی : نحیف و لاغر !

 

مردم : خسته شدم!

من بمیرم ؟ : راست می گی؟

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

داستان عاشقانه غمگین

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.

بهم گفت:

”متشکرم”.

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. 
من عاشقشم. 
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم.

تلفن زنگ زد.
خودش بود . 
گریه می کرد. 
دوستش قلبش رو شکسته بود. 
از من خواست که برم پیشش. 
نمیخواست تنها باشه. 
من هم اینکار رو کردم.

وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت:

”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:

”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم.

به من گفت:

”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید.

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد، و من اینو میدونستم، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت:

تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم.

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم.

اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد.

من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت:

”تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت.

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….


ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

شرط عشق!

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
 بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که  شوهرش نابینا باشد.
 دو سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.همه تعجب کردند.

 مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم!

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

معنای نام های کشورهای جهان

1- آرژانتین :سرزمین نقره(اسپانیایی )

2- آفریقای جنوبی :سرزمین بدون سرما (آفتابی) جنوبی(لاتین،یونانی)

3- آفریقای مركزی:سرزمین بدون سرما (آفتابی) مركزی(لاتین،یونانی)

4- آلبانی :سرزمین كوهنشینان

5- آلمان :سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن(فرانسوی – ژرمنی

6- آنگولا :از واژه نگولا كه لقب فرمانروایان محلی بود

7-  اتریش : شاهنشاهی شرق (ژرمنی)

8- اتیوپی : سرزمین چهره سوختگان (یونانی
)


ادامه مطلب

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

داستان انیشتین و راننده اش

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور درست از آب درآمد.
دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

نیا باران..........

نيا باران زمين جاي قشنگي نيست.

 

من از جنس زمينم خوب ميدانم،

 

 

که اينجا جمعه بازار است

 

 

و ديدم عشق را در بسته هاي زرد و کوچک نسيه مي دادند .

 

 

در اينجا قدر مردم را به جو اندازه ميگيرند،

 

در اينجا شعر حافظ را به فال کوليان در به در اندازه مي گيرند،
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست...

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فلسفه شکستن دل انسان ها

آدمی در آغوش خدا غمی نداشت
پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت
دل از خدا برید ودر زمین نشست
صدبار عاشق شد و دلش شکست
به هرطرف نگاه کرد راهش بسته بود
یادش آمد یک روزی دل خدا رو شکسته بود

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

سوختیم و ساختیم تا آموختیم

ما ز هر صاحبدلی یک رشته فن آموختیم...

عشق از لیلی وصبر از کوه کن آموختیم...

گریه از مرغ سحر...

خود سوزی از پروانه ها ...

صد سرا ویرانه شد تا ساختن آموختیم...!!

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

!

به سلامتی اون پسری که وقتی ۱۰ ساله شد باباش زد تو گوشش حرفی نزد وقتی ۲۰ سالش شد زد تو گوشش حرفی نزد.

وقتی ۳۰ سالش شد زد تو گوشش گریه کرد باباش گفت چرا گریه میکنی گفت چون  اونوقتا  دستت نمی لرزید.

 

سلامتی اون پدرهایی که هستند و شادی روح اونایی که نیستند یه فاتحه بخونید.


 

 

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

وحشت از عشق

وحشت از عشق که نه

ترس ما فاصله هاست

وحشت از غصه که نه

ترس ما خاتمه هاست

ترس بيهوده نداريم

صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن نا خواسته ي عاطفه هاست

کوله باريست پر از هيچ که بر شانه ي ماست

گله از دست کسي نيست

مقصر دل ديوانه ماست

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بازم معین با آهنگ بسیا زیبای مجنونش!

 


 

 

درد و بلات غصه هات به جونم
نذار بیشتر از این چشم به رات بمونم

مجنونم مجنونم عاشقونه میخونم
مجنونم مجنونم بی تو من نمیتونم

بذار دستاتو تو دستام تا یه زره آروم بشم

لیلی من باش تا مثل مجنون بشم
نذار بی تو تنها لحظه هامو پرپر کنم

دو روز دنیا رو بی تو عزیزم من سر کنم
بذار فردا باز دوباره آفتابی باشه
با تو شب و روزم روشن و رویایی شه
بذار فردا باز دوباره آفتابی باشه
با تو شب و روزم روشن و رویایی شه

درد و بلات قصه هات به جونم
نذار بیشتر از این چشم به رات بمونم

شیرین قصه های من باش ای نازنین
تک گل باغ گل من باش ای نازنین

درد و بلات غصه هات به جونم
نذار بیشتر از این چشم به رات بمونم

فقط

سپیده

 

شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده

رفیقا میگن فراموشت کنم،بگذرم از تو خاموشت کنم....

رفیقا میگن فراموشت کنم.......

هرکدوم یه جور دل می سوزونن،دل می سوزونن

اما نمی دونن، دل می سوزونن، دل می سوزونن!

نمی ی ی ی ت ت ت ت و و و ن ن ن و و و و ن ن ن ن م م م م م م...........آخه پیچیده تو جونم عشقه تو باره امونم.........

نمی تونم، نمی تونم

نمی ی ی ی  د د د د  و و و و ن ن ن ن م م م م م م...........تو چی کار کردی با من،مهربونه نامهربونم که هنوزم نمی تونم..............نمی تونم

زندیگیمو به تو می رسونم،اما نمیشه ،اما نمیشه،اماااااااااااا نمیشه!
عیبی نداره بی تو می مونم،اما نمیشه، اما نمیشه، امااااااااا نمیشه!

تو رو پیدات می کنم،دورت می گردم،حتی یک لحظه فراموشت نکردم

شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

حضرت عیسی (ع ) و پیر زن نظر کرده!

 


وقتي حضرت عيسي عليه السلام از خداونددر خواست کرد کسي را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد، خداوند عيسي را به پيرزني که در کنار دريا زندگي مي کرد راهنمايي نمود.

وقتي عيسي عليه السلام به سراغ آن خانم آمد، ديد در خرابه اي زندگي مي کند و با بدني فلج و چشماني نابينا در گوشه اي رها شده است.

 وقتي حضرت عيسي عليه السلام جلوتر رفت ودقّت کرد، ديد پيرزن مشغول ذکري است:

« الحَمدُ للهِ المُنعِمِ المُفضِلِ المُجمِلِ المُکرِمِ»
خدايا شکرت که نعمت دادي، کرم کردي، زيبايي دادي، کرامت دادي.

حضرت عيسي عليه السلام تعجب کرد که او با اين بدن فلج که فقط دهانش کار مي کند، چرا چنين ستايش مي کند؟

 با خود گفت که او از اولياي خداست ومن بي اجازه وارد خرابه شدم؛

برگردم، اجازه بگيرم و بعد داخل شوم.

به دم خرابه بازگشت و گفت:

« السَّلامُ عليکُ يا أَمةَ الله»

پيرزن گفت:

« وعليک السَّلام يا روح الله».

عيسي پرسيد: خانم! مگر مرا مي بيني؟

گفت: نه.

پرسيد: پس از کجا دانستي که من روح الله هستم؟

پيرزن گفت: همان خدايي که به تو گفت مرا ببين، به من هم گفت چه کسي مي آيد.

عيسي با اجازه آن خانم وارد خرابه شد و پرسيد: خداوند به تو چه داده است که اين قدر تشکّر مي کني؟ تشکّر تو براي چيست؟

 پيرزن گفت: يا عيسي، آن چه به من داده بود از من گرفت،

 آيا همين طور پس گرفته است؟

آيا وقتي مي خواست آن را از من بگيرد، به من نگاه کرد وپس گرفت؟

 عيسي فرمود: آري، اوّل به تو نگاه کرده وبعد پس گرفته است.

پيرزن گفت: من به همان نگاه او خوشم. خدا اين نگاه رابه ديگري نداشته و به من کرده است؛

پس جاي شکر دارد...

***   ***   ***
چنين پيرزني به خداوند وصل است در حالي که پيامبر هم نبود. در واقع استادِ حضرت عيسي عليه السلام شد.

 امّا وقتي براي ما مصيبتي پيش مي آيد،

فکر مي کنيم خدا با ما قهر کرده است در حالي که برخي از آن ها جبران گناهان ماست تا خداوند متعال در آخرت ما را عذاب نکند،

برخي ديگر از گرفتاري ها به خاطر اين است که از خدا غافل نشويم،

برخي ديگر هم به خاطر اين است که خدا دوستمان دارد و مي خواهد به خاطر صبر بر مشکلات، پاداش بيشتري دريافت کنيم...

 

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

متن عبرت آموز............زیبا و خواندنی...........

بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي چاپلين:
عاشق بشي
آنقدر بخندي که دلت درد بگيره
بعد از اينکه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري
براي مسافرت يه جاي خوشگل بري...

به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي
به رختخواب بري و به صداي بارون گوش بدي
از حموم که دراومدي ببيني حولت گرم گرمه
آخرين امتحانت رو پاس کني
کسي که معمولا زياد نميبينيش ولي دلت ميخواد که ببينيش بهت تلفن کنه  ( )

توي شلواري که تو سال گذشته ازش استفاده نميکردي پول پيدا کني
بي دليل بخندي
بطور تصادفي بشنوي که يه نفر داره ازت تعريف ميکنه
از خواب پاشي و ببيني که چند ساعت ديگه هم ميتوني بخوابي
آهنگي رو گوش کني که شخص خاصي رو يادت ميندازه
از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه کني
دوستاي جديد پيدا کني
وقتي “اونو” ميبيني طپش قلب پيدا کني
لحظات خوبي رو با دوستات سپري کني
کساني رو که دوسشون داري خوشحال ببيني
عصر که شد کنار ساحل قدم بزني
يکي رو داشته باشي که بدوني دوست داره
يادت بياد که دوستاي احمقت چه کاراي احمقانه اي کردن و بهشون بخندي….
اينا بهترين لحظه هاي زندگي هستنقدرشونو بدونيم.
“زندگي يک مشکل نيست که بايد حلش کردبلکه يه هديه ست که بايد ازش  برد.

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

مرد پرهیزکار...............

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد. دختر پرسيد: شام چه داري ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.
صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاع ندادي و....

محمد باقر گفت : شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطائي کرده يا نه؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمائي؟ 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسيد. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي نمود. هر بار که نفسم وسوسه مي کرد يکي از انگشتان را بر روي  سوزان  مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل  ،  نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي دارند. از مهمترين شاگردان وي مي توان به ملا صدرا اشاره نمود.

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

با تو بودن آرزومه........................فقط سپیده


تو که نيستي زندگيمو زير پاي کي بريزم

واسه کي دلم بميره وقتي تو نيستي عزيزم

دست سرد اين زمونه دستامو از تو جدا کرد

بازي دوري و حسرت با دلاي ما چه ها کرد

عشق تو توي وجودم تا هميشه موندگاره

همه آرزوم همينه که ببينمت دوباره

دوري تو داره آروم منو از پا درمياره

رنگ پيري زره زره تو وجودم پا ميذاره

طاقت دوري ندارم تو بيا بمون کنارم

ارزوني قدم تو همه ي دارو ندارم

اي قشنگترين ترانه با تو بودن آرزومه

 

 

اي تو نيمه ي وجودم بي تو عمره من حرومه


سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آهنگر و خدا

آهنگري بود که با وجود رنج هاي متعدد و بيماري اش عميقا" به خدا عشق مي ورزيد .
روزي يکي از دوستانش که اعتقادي به خدا نداشت از او پرسيد :
« تو چگونه مي تواني خدايي را که رنج و نصيبت مي کند
دوست داشته باشي ! »
 سر به زير آورد و گفت :
« وقتي که مي خواهم وسيله اي آهني بسازم
يک تکه آهن را در کوره قرار مي دهم. سپس آن را روي  مي گذارم
و مي کوبم تا به شکل دلخواهم درآيد .
اگر به صورت دلخواهم درآمد مي دانم که وسيله مفيدي خواهد بود
اگر نه آن را کنار مي گذارم .
همين موضوع باعث شده است که
هميشه به درگاه وند کنم که خدايا !
مرا درکوره هاي رنج قرار ده اما کنار نگذار ...

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

چگونه یک عاشق واقعی بمانیم؟

مگذار كه عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبديل شود !
مگذار كه حتي آب دادنِ گلهاي باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهاي باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ ديگري نيست ، پيوسته نو كردنِ خواستني ست كه خود پيوسته ، خواهانِ نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگي ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه مي شود تازگي و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشي نمي سپارد ، مگر يك بار براي هميشه .
جامِ بلور ، تنها يك بار مي شكند . ميتوان شكسته اش را ، تكه هايش را ، نگه داشت . اما شكسته هاي جام ،آن تكه هاي تيزِ برَنده ، ديگر جام نيست .
احتياط بايد كرد . همه چيز كهنه ميشود و اگر كمي كوتاهي كنيم ، عشق نيز .
بهانه ها جاي حسِ عاشقانه را خوب مي گيرند

متن از كتاب "يك عاشقانه آرام" اثر  نادر ابراهيمي


 

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آغوش خدا..............


پرنده بر شانه هاي انسان نشست .

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نيستم . تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم . اما گاهي پرنده ها و انسان ها را اشتباه ميگيرم .

انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممکن بود ...

پرنده گفت : راستي ، چرا پر زدن را کنار گذاشتي ؟

انسان منظور پرنده را نفهميد ، اما باز هم خنديد .

پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .

انسان ديگر نخنديد . انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي که نمي دانست چيست . شايد يک آبي دور ،

يک اوج دوست داشتني .

پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم که پر زدن از يادشان رفته است .

درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرين نکند فراموشش مي شود .

پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اين که چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد
.

آن وقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت

و

گفت : يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود .

اما تو آسمان را نديدي .

راستي عزيزم ، بال هايت را کجا گذاشتي ؟

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست.

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده

خدا تو رو آفريد که من تنها نمونم
که اسمتو شب و روز بشه ورد زبونم
خدا نگاه تو رو گره زد به نجابت
تا من آسي از بند راضي شم به اسارت
خدا با مهربوني دلتو آشنا کرد
تو قلب سوت و کورم چه محشري به پا کرد
خدا تو رو آفريد که معجزه ببينم
تا وقتي که تو باشي منم عاشقترينم
خدا دلو به من داد تا به تو مبتلا شم
که روز ميلاد عشق دست خالي نباشم
خدا تو رو به من داد تا تو قلب تو جا شم
تو مرواريد احساس من صدف تو باشم

 

 

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آرزو

از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:

 بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن

گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق

گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن

گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن

گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد

گفتم زیبا ترین لحظه؟  گفت در کنار معشوق بودن

گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن

پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:

( مرگ)

 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده

 در آغوشم بگير بگذار براي آخرين بار گرمي دستت را حس كنم

و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز كنم

نگاهم كن و التماسم را در چشمانم بخوان

قلبم به پايت افتاده است نرو

لرزش دستانم و سستي قدمهايم را نظاره كن

تنها تو را مي خواهم بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم

و بگذار دوباره در آغوشت به خواب روم

نرو.....

نگذار دوباره تنها شوم....

نرو.....

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اثبات عشق

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خ

یلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.

 

 
 
می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.
 
 
 
تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.

گفتم: تو چی؟ گفت: من؟

گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟

برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.

گفت: موافقم، فردا می ریم.

و رفتیم ... نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!

سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم...

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلیآسون تو چهره هردومون دید.

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.

بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مثل بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم...

علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو ... ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟

اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوس دارم. مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.

دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری...

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟

گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم...

نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم...

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!

نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...

دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده.

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...

توی نامه نوشته بودم:

علی جان، سلام

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.

می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم...

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...

توی دادگاه منتظرتم...

 

 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اس ام اس جدید با موضوع بی وفایی


تو را چه به فرهاد؟ یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی! تو همین یک وجب دیوار را بردار من باورت میکنم

 

من گمان می کردم رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد…
باورش ممکن نیست

 

رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمیبینم / سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد .

بی

وفا!!

 

ایـن روزهـا نـه مـجـالـی
بـرای دلـتـنـگـی دارم
و نـه حـوصـلـه ات را..
ولـی بـا ایـن هـمـه،
گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد!

مطمئن باش ، برو …
ضربه ات کاری بود ، بی وفایی کردی..دل من سخت شکست …
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و

عشقی

 

پاک ، که پر از یاد تو بود …
و به این قلب یتیم
که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود …
تو برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم.


آئین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است ، زلیخا عوض شده است
آن بی وفا کبوتر جلدی که پر کشید

اکنون

 

به خانه آمده اما عوض شده است

 

بی و فایی کردی و گفتی نفرین میکنی ؟
گفتم نه …فقط از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه….
هنوزم از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه…..

 

گر تو را از ابلهی کردم رها ، برمن ببخش
گر سر پیمان نه بر مهر و وفا ، بر من ببخش
راه ورسم عاشقی را نا بلد چون کودکان
اشتباه و ناروا کردم خطا ، بر من ببخش

 

سکوت دردناکترین پاسخ من به

بی وفایی

 

های توست!

 

حیف این چشمهام که برای چون توی بی وفا و بی ارزشی اشک ریخت!
و چه ساده دلم که هنوزم دوست داره!

 

از قدیما گفتن کوه هرگز به کوه نمیرسه بی وفایی کن ولی بدون آدم به آدم میرسه

 

یک روز فکر میکردم اگر او را با

غریبه

 

ای ببینم شهر را به آتش میکشم اما امروز برای دیدنش حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم!

 

نیاز عاشقان معشوق را بر ناز می دارد
تو سر تا پا وفا بودی ، تو را من بی وفا کردم

 

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز

گریز

برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود


مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

 

از حساب و کتاب بازار عشق هیچگاه سر در نیاوردم
و هنوز نمی دانم چگونه می شود هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی
من بدهکارت می شوم . . .

 

همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی

سکوت

 

میکنم تا بفهمی چه بی صدا
باختی !. . .

 

مشکل از تو نبود
از من بود
با کسی حرف میزدم
که سمعک هایش را
پیش دیگری جا گذاشته بود . . .

 

این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست
آنقدر بی‌ ارزشی که خیلی‌ها اندازه تو هستند . . .

 

دیگر هیچ چیز مشترکی بین ما نیست
تنها آسمانمان یکیست . . .

نمی بخشمت

ولی فراموشت می کنم
همیشه به همین سادگی از آدمای بی ارزش می گذرم . . .

 

حضورت در کنار من معجزه نبود
نبودنت هم فاجعه نیست
فردا روزِ دیگری برای من خواهد بود
بیشتر از این برایت اشک نخواهم ریخت . . .


از شکستن ۲ چیز بترس ،

قلبی

که صادقانه دوستت دارد و دلی که صادقانه به یادته.

 

به خیال کدامین آرزو ، صفای با تو بودن را از ما گرفتی ای بی وفا ؟

 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده

نميگم دوستت دارم
نميگم عاشقتم
ميگم ديونتم كه اگه يه روز ناراحتت كردم بگي بيخيال ديونست . . .


قلب مهربانت مثلثي را مي ماند در درياي عشق
مرا در خود كشيدي برموداي من !!!


اي دوست به جز عشق تو در سر من هوسي نيست
جز نقش تو بر صفحه ي دل نقش كسي نیست


بهترين لحظه، لحظه ايست كه فكر كني فراموشت كردم، بعد 1 اس ام اس از طرف من بياد كه توش نوشته ميميرم برات !



يادته بهت گفتم كه خشت ديوار دلتم، تو هم منو شكستي
ولي اشكالي نداره، حالا خاك زير پاتم !


با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم . . .


قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري
از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام . . .


عمري با غم عشقت نشستم
به تو پيوستم واز خود گسستم
وليکن سرنوشتم اين سه حرف بود
تو را ديدم. پرستيدم . شکستم


زندگی عشق است افسانه نيست آنکه عشق راآفريد ديوانه نيست


عشق آن نیست که هر لحظه کنارش باشی عشق آن است که پیوسته به يادش باشي


بزرگترین آرزوم اینه کوچکترین آرزوت باشم


تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند


اي کاش که معشوق ز عاشق طلب جان مي کرد، تا که هر بي سرو پايي نشود يار کسي !!!


دوست داشته باش و زندگی کن!زمان برای همیشه از آن تو نیست


چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست!


می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی .


اگر روزي دشمن پيدا کردي بدون در رسيدن به هدفت موفق بودي.اگر روزي تهديدت کردن بدون در برابرت ناتوانند. اگر روزي خيانت ديدي بدون قيمتت بالاست. اگر روزي ترکت کردند بدون با تو بودن لياقت ميخواد


من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو، به دو چيزاعتقاد دارم يكي خدا وديگري تو، من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو.


زندگي آرام است، مثل آرامش يك خواب بلند.
زندگي شيرين است، مثل شيريني يك روز قشنگ.
زندگي رويايي است، مثل روياي ِيكي كودك ناز.
زندگي زيبايي است، مثل زيبايي يك غنچه ي باز.
زندگي تك تك اين ساعتهاست، زندگي چرخش اين عقربه هاست، زندگي راز دل مادر من. زندگي پينه ي دست پدر است، زندگي مثل زمان در گذر...


هر كي اومد پيش من يه ذره جاتو نگرفت....هيچ ادايي جاي اون نازو اداتو نگرفت....پيش هر نقاشي رفتم تو رو نقاشي كنه، روي هر بومي زدم رنگ چشاتو نگرفت...


ميدوني آدما بين الف تا ي قرار دارند. بعضي ها مثل " ب " برات ميميرند، مثل " د " دوستت دارند، مثل " ع " عا شقت ميشوند، مثل " م " منتظر مي مونند تا يه روز مثل " ي " يارت بشن.


حرفهايي هست براي نگفتن و ارزش عميق هر كسي به اندازه ي حرفهايی است كه براي نگفتن دارد و كتاب هايی نيز هست براي ننوشتن و من اكنون رسيده ام به آغاز چنين كتابي...


کاش کسي تو دلمون پا نميذاشت... کاش اگه پا ميزاشت دلمون رو تنها نميذاشت... کاش اگه تنها ميذاشت رد پاش رو روي دلمون جا نميزاشت


قلبمو هدیه می دم بهت . مواظبش باش . نه به خاطر اینکه قلبمه به خاطر اینکه تو توشی


موقعی كه می خواستمت مي ترسيدم نگات كنم،موقعي كه نگات كردم ترسيدم باهات حرف بزنم. موقعي كه باهات حرف زدم ترسيدم نازت كنم،موقعي كه نازت كردم ترسيدم عاشقت بشم حالا كه عاشقت شدم ميترسم از دستت بدم


دل آدمها مثل يك جزيره دور افتادست ،اينكه كي واسه اولين بار پا به جزيره ميزاره مهم نيست مهم اون كسيه كه هيچوقت جزيره را ترك نكند


اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ولي افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم


عشق شايد زود تو را عاشق و دلتنگ كند اما هرگز تو را سير نمي كند.


گرتواين دنيا کسي هست که با ديدنش رنگ رخسارت عوض ميشه و قلبت ابروتو به تاراج مي بره. مهم اين نيست که اون مال تو باشه، مهم اينه که باشه. نفس بکشه، زندگي کنه و از زندگيش لذت ببره


خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ... خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد


اگه تو دنيا هيچي هيچي نداشته باشي مطمئن باش سه چيز هميشه مال تو هست:خداي مهربون، فکراي قشنگ وقلب کوچيک من


عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي


صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است
صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد
صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا

نشسته ام تا شايد صدايم كني
صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني


عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي..


تو مثل راز بهاري و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم


دلم همچو آسمان،پر از ابرهاي بارانيست،
اي کاش دلم امشب بگريد، شايد که بغض عشق در چشمانم بشکند....


آري دوستي دو نيمه دارد نيمي از آن عشقي است که دل تو را بيقرار کرده است و نيمي ديگر آن محبتي است که در دل من مي تپد


فرشته ها وجود دارن اما بعضي وقتا چون بال ندارن ما بهشون ميگيم دوست


شب شده بود، گل آفتاب گردان داشت دنبال خورشيد ميگشت که يهو يک ستاره بهش چشمک زد، اما گل آفتابگردان سرش رو آرام آورد پايین، ميدونی چرا؟! آخه گلها هيچوقت خيانت نميکنن واسه همينه که گل آفتابگردان هميشه شبها سرش پایينه


آنچه زيباست عزيز نيست
آنچه عزيز است زيباست و تو زيباتريني

فقط

سپیده

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

پسرا و دخترا

 
پسرها و دیدگاهشون از زندگی اجتماعی در سنین مختلف


سن 14 سالگی : تازه توی این سن، هر رو از بر تشخیص میدن . اول بدبختی
سن 15 سالگی : یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن ... از قیافه خودشون بدشون می یاد
سن 16 سالگی : توی این سن اصولا راه نمیرن، تکنو می زنن ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن
سن 17 سالگی : یه کمی مثلا آدم میشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند می خونن ... یادش به خیر اون روزها که تکنو نبود راک ن رول می خوندن
سن 18 سالگی : هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ... آخ آخ ...آهنگ های داریوش مثل چسب دو قلو بهشون می چسبه
سن 19 سالگی : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تیز میشن ... ابی گوش میدن
سن 20 سالگی : از همه شون رو دست می خورن ...ستار گوش میدن که نفهمن چی شده
سن 21 سالگی : زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن ... مثلا عاقل می شن
سن 22 سالگی : نه می فهمن که زندگی همش عشقه ... دنبال یه آدم حسابی می گردن
سن 23 سالگی : یکی رو پیدا میکنن اما مرموز میشن ... دیدشون عوض می شه
سن 24 سالگی : نه... اون با یه نفر دیگه هم دوسته ...اصلا لیاقت عشق منو نداشت
سن 25 سالگی : عشق سیخی چند؟ ... طرف باید باباش پولدار باشه... حالا خوشگل هم باشه بد نیست
سن 26 سالگی : این یکی دیگه همونیه که همهء عمر می خواستم ... افتخار میدین غلامتون باشم ؟
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی : کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم


دخترها و دیدگاهشون از زندگی اجتماعی در سنین مختلف


سن 14 سالگی : تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟ میگفتن ... خوبم مرسی ... حالا میگن مرسی خوبم
سن 15 سالگی : هر کی بهشون بگه سلام ... میگن علیک سلام ... نقاشیشون بهتر میشه » بتونه کاری و رنگ آمیزی
سن 16 سالگی : یعنی یه عاشق واقعیند ... فردا صبح هم میخوان خودکشی کنن ... شوخی هم ندارن
سن 17 سالگی : نشستن و اشک می ریزن ... بهشون بی وفایی شده ... کوران حوادث
سن 18 سالگی : دیگه اصلا عشق بی عشق ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن
سن 19 سالگی : از بی توجهی یه نفر رنج می برن ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست
سن 20 سالگی : نه , نه ... اون منو نمی خواست آخرش منو یه کور و کچلی می گیره ... می دونم
سن 21 سالگی : فقط سن 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن ، فقط
سن 22 سالگی : خوش تیپ باشه ، پولدار باشه ، تحصیلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چی نباشه
سن 23 سالگی : همهء خواستگارا رو رد می کنن
سن 24 سالگی : زیاد مهم نیست که چه ریختییه یا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه
سن 25 سالگی : اااااااه ، پس چرا دیگه هیچکی نمی یاد... هر کن میخواد باشه ، باشه
سن 26 سالگی : یه نفر می یاد ، همین خوبه ، بله
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی : کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی

شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

پیوند مغز!

پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
پزشک جراح در حالی كه قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی كه در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."
"این عمل، كاملا در مرحله أزمایش، ریسكی و خطرناكه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه كل هزینه عمل را پرداخت میكنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت كنین."
اعضاء خانواده در سكوت مطلق به گفته های دكتر گوش می كردند، بعد از مدتی بالاخره یكیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"
دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یك زن و 200$ برای مغز یك مرد."
موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می كردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نكنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یكی طاقت نیاورد و سوالی كه پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید كه : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"
دكتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد كه : "این قیمت استاندارد مغزه!"
ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!"

شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 129
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 161
بازدید ماه : 159
بازدید کل : 6914
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 129
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 161
بازدید ماه : 159
بازدید کل : 6914
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->