جورابای سفیدت تو حلقم........
از کت و شلوارش اصلا خوشم نیومد.....
تو آشپزخونه مشغول ریختن شربت بودم.....
ساعت 16:50 اومدن........مادر جان + آقا پسرشون.....
بعد از چن مین شربت رو بردم.......به پام بلند شدن......حسابی شرمنده شدم.......بفرمایید.....خوش اومدین...برگشتم آشپزخونه.....
یه سری صحبت ها رد و بدل شد.....از بین میوه ها خیار برداشت......عین خودم......
نیم ساعت آخر بود که چایی بردم......که دیگه نشستم روبه روش.......و بعد گفتن تشریف ببرید صحبت کنید.....احساس کردم قطره قطره خجالت ازم داره میریزه......با اجازه پدرم که گفت پاشو دخترم بلند شدم و به سمت اتاق راهنماییشون کردم.......تو اول نشستن یکم تعارف تیکه پاره شد و در آخر گفتم ببخشید و اول من نشستم و بعد ایشون.....چون اصلا آمادگی صحبت کردن نداشتم و یهویی شده بود گفتم اول شما شروع کنید بالاخره بزرگتر هستید......

محمد هستم سربازی رفتم......کارمو که میدونید.......دیپلم دارم.....خونه که......ماشینم.......اگه خدا قسمت کرد و با هم ازدواج کردیم دو تا چیزی که از شما میخوام 1........... و 2..............
و بعد از کمی صحبت سر مسائل مختلف گفتم پس من بهتون خبر میدم و بلند شدم....در رو باز کردم گفتم بفرمایید دیدم میگه شما بفرمایید دیگه دوباره نگفتم بفرمایید سریع اومدم بیرون.......همه داشتن نگام میکردن......سرمو انداختم پایین و غرق در هزارو یک جور فکر.......و ناراحت فقط به خاطره یک چیز........
چه خبر؟ 16:51
ز : همین الان با سینی برگشتم...
.....16:53
با آقا داماد حرف نزدی هنوز؟ راستی چه جوریه ؟ پسند کردی؟....16:55
ز : بفرمایید شربت...
....17:05
ترو خدا چه خبره؟.....17:06
ز : محمد....
..17:11
خب بقیه ش، چی میخوای بگی؟....17:12
ز : Wait ......17:13
تا کی ؟...
......17:13
زود بگو منتظرم....17:17
خیلی مبارکه..
...18:04
ز : نمیدونم چیکار کنم....



.....18:06
نرفتن هنوز ؟ پس چی گفتی بهشون؟.....18:07
ز :5 مین پیش رفتن ، باید فک کنم ج بدم....18:08
باهاش حرف زدی؟ پسند کردی؟......18:09
ز : فقط.....
....18:10
خودش چی؟ پس چرا به سوالام ج نمیدی؟.....18:11
ز : گیجم...
..فکرم مشغوله.....18:12
ز :
من چیکار کنم؟.....18:30
قربونت برم من.....
..من نمیدونم چی بگم بهت...
.18:31
ز : وای مغزم داره از جاش کنده میشه...
....18:36
همه چیزش خوب بود ؟خوشت اومد ازش، دقیقا چن سالشه؟....18:37
ز :.....مودب بود.....سر به ....
...نمیدونم خدااااا.....
دقیقاً دو سال از......کوچیکتر، پسره این میخواد بره دانشگاه اون تازه داره....
.....عزیزم ناسلامتی اومده خواستگاریاااا بایدم مودب باشه و سر به...
.....تو پس میگفتی بلند میشد میرقصید؟....
.....18:45
ز : نفهمیدی اون ...... متولده چه سالیه؟...18:59
شب میپرسم ازش، یه نفره دیگرو سراغ دارم.....اون یکی......به خدا راست میگم....
...خیلی......خوبیه....، سنشم فک کنم .....اینا باشه، باور کن اونروز...... هم میگفت...
....19:05
ز :
چی میگفت ؟....
از من میپرسید، میگفت میشه زینب رو برای .....خواستگاری کنیم؟......
.....19:10
ز : اونا هم زنجان هستن؟.....19:11
نه اونا خونشون .....
ز :میخوام چیکار اونو...
...من میخوام بیام پیش تو.......
شوخی میکنی؟
ز : نخیر، جدی میگم......
این بابای.....خییییییییلی مهربونه....اون میتونه بیاره اینجا پیش خودش...چن سال پیش..
....ولی اون خودش میاد مطمئنم.......
ز : فک کنم به همین اکی بدم...
.....ولی نه بازم نمیدونم.....
به آقا محمد؟
ز : آره....
خانوادت چی میگن؟ بابات اینا.....
ز :همه میگن تصمیم گیری با خودته...
..خودت میدونی.....
آره دیگه بازم بیشتر فکر کن.....کی قراره بهشون ج بدی؟
ز : هروقت من ج بدم، فردا، پس فردا، آخره هفته یا اصلا همین الان، ای کاش نمیومدن، همه چی رو قبول کرد.....اینکه .....یا .......
اینو مطمئن باش اولش همه اونطورین....بعد که خرشون از پل گذشت....حرف حرفه خودشونه ، یعنی اینو مطمئن باش...
ز : ......بپرس نشه به همین اکی بدم...
.....سرم درد میکنه.....أه....19:44
که سر به ......بود، آره ؟...
....20:52
ز : آره
.....چطور.؟....یهویی یادت افتاد.....21:04
همین طوری.....
ز : این سر به......قضیه داره، کلی با بچه ها سره این خندیدیم، دارم دیونه میشم.....
چرا گلم ؟
سردردت خوب شد؟
ز : بمونم ، برم؟!...
..آره بهتره....
خب اگه همه چیزش خوبه برو دیگه...
اومدن دنبالم، من رفتم ، بعدا بهت اس میدم.....
ز : برو ببینم چیکار میکنی.......
....21:15
......23:18
ز : چه شد ؟
نشد که بشه.....
.....
ز : از دست تو....
.....یعنی نپرسیدی؟....
منظورم اینه که نمیشه.....
ز : خب حتما خدا نمیخواد دیگه.....
.....
آره خب...
......من گفتم که این.....
.....از شانس تو یا ......میشن یا......
.....
ز : چراغ نفتی هستن دیگه..
..اونم بدون فیتیله....
.....
ز : پس شما بیاید تهران.....
......
اونجا برای چی؟ ما تازه میخوایم اینجا........
.....
ز :خب پس میذارم شرط ازدواجم با هرکسی که خونشو بیاره زنجان
...
جون من؟....
ز : اگه خیلی دیونت بشم امکانش هست
....00:21