خودشو داره به من عادت میده منو به خودش......
عین یه بالن که میفرستنش رو هوا، داره هی این احساسات منو میفرسته اون بالا مالاها.....حالا کی میخواد سوزن بگیره دستش بزنه اون بالن رو سوراخ کنه خدا میدونه.....
بالن احساسات منو قبلاً کسه دیگه ، سوراخ کرده سقوط ازاد خفنی رو تجربه کردم.....
واسه خاطره همین مسئله نگران حال خودمم که این عادت به چیزه دیگه ای تبدیل نشه.....
چون خودم عاشق بودم میدونم عاشق بودن یعنی چی....چون خودم همه چیو فراموش کردم میدونم این آدما چه جوری حرفاشون که نه اما احساساتشون یادشون میره....پس اصلا نمیتونم به حرفای دیگران اعتماد کنم....هر بار که میگه دوستت دارم با خودم میگم آره شاید دوستم داشته باشی ولی دوس داشتنت مادام العمر نیست...
من از اون اوج دیوونگی به روی زمین فرود اومدم پس بقیه هم میتونن.....دیر یا زود حرفات عوض میشه.....
انقد که باور نمیکنم قبل همه ی حرفاش میگه باور کن... ..یکی نیست که بگه عین تو که منو دوست داشتی من یکی دیگه رو دوس داشتم..اما...
کم منو به خودت وابسته کن......
نظرات شما عزیزان:
|